گنجور

 
سیدای نسفی

شبنمم پهلو به روی بستر گل می زنم

آتشی در غنچه منقار بلبل می زنم

تیره بختی بین که می پیچم سر از فرمان زلف

پشت دستی از پریشانی به سنبل می زنم

ذکر حق از حلقه خلوت نشینان برده اند

دست رد بر سینه اهل توکل می زنم

بر سر بازار پیش گلفروشان می روم

دست خود چون غنچه بر همیان بی پل می زنم

سیدا ویرانه ام باغ بهار عالم است

هر که بر سر وقتم آید بر سرش گل می زنم