گنجور

 
سیدای نسفی

گر در خط بتان به تأمل فرو روی

چون آب و رنگ بر روق گل فرو روی

دستت دکان مشک فروشان چین شود

چون شانه گر در آن خم کاکل فرو روی

از بزم این گروه که دورش بود جنون

گر پا نمی کشی به تسلسل فرو روی

ای دست احتیاج مشو ز آستین برون

در عهد ما به کیسه بی پل فرو روی

اغیار را به صحبت خود می بری به زور

بینی اگر مرا به تغافل فرو روی

ای شانه مو به مو بگو عرض حال من

امشب اگر به خدمت کاکل فرو روی

ای سیدا اگر به سوی هند بگذری

در گنج همچو حاکم کابل فرو روی