گنجور

 
سیدای نسفی

از سر کوی تو با صد حسرت ای گل می روم

محمل خود بسته ام از بال بلبل می روم

گلشنی بودم مرا باد خزان تاراج کرد

با دماغ خشک همچون نکهت گل می روم

استقامت نیست در یکجای با دیوانگان

رخت خود پیچیده زین گلشن چو سنبل می روم

کودکی گردد چو سنگ سرمه سد راه من

چون نگه افتاد از چشمم تغافل می روم

زادراه خاکساران از هوا پیدا شود

گردبادم در بیابان توکل می روم

شانه ام غیر از پریشانی مرا در بار نیست

تیره بختم در خیال زلف و کاکل می روم

جوش اشکم سیدا پامال سازد چرخ را

موج سیل نوبهارم از سر پل می روم