امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۵
... دولت زیادت از مر حشمت زیادت از حد
هست از بلند بختی چون عم و چون برادر
هست از بزرگواری ماننده أب و جد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۶
... خدایت کارساز و راهبر باد
تورا نصرت برادر باد جاوید
تورا دولت همه ساله پدر باد
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۷
... ز نیکبختی و نیک اختریش در دو جهان
تفاخر پدر و نازش برادر باد
چنانکه هست زمانه منور از خورشید ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵
... روز مردی پای در صف صاحب صفین نهاد
ای برادر زاده صدری که دولت را اساس
از زمین کاشغر تا بحر قسطنطین نهاد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۰
... خوردست قدر با تو به بهروزی سوگند
سلطان به تو شادست و برادر به تو خرم
لشکر ز تو خشنود و رعیت به تو خرسند ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱
... دولت تو را ندیم و اتابک تو را وزیر
آن مر تو را برادر و این مر تو را پدر
در پیس تو بدر جو اتابک نکوترست ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳
... شکر تو چو طوبی و مدیح تو چو کوثر
جز شکر تو و شکر برادرت نگویم
تا هست ز انعام تو و جود برادر
برآخور من مرکب و در خانه من فرش ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰
... مانند تو که باشد تا شاه را تو باشی
داماد و یار و مونس جان پرور و برادر
نه هر ندیم دارد این قد ر و جاه و حشمت ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷۴
... از رای و از کفایت تو هر دو شاکرند
آن خواندت برادر و این خواندت پدر
مقصود اگر موافقت عهد بود و مهد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲
... کآفتاب او یکی باشد هلال او چهار
ای ز فر تو برادر خرم اندر دار ملک
وی ز عدل تو پدر خشنود در دارالقرار ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷
... سزد گر بنازند در هر دوگیتی
به اقبال او هم پدر هم برادر
ایا شهریاری که میراث داری ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸
... بس کس که از این رنج به دردست و به تیمار
بس زن که کنون بر پسر و شوی و برادر
جون مویه گر از درد همی مویه کند زار ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۱۲
... گفتمش ربی و ربک دیدمش بر روی یار
سی برادر یافتم روشن رخ و بسته نقاب
در میان هر برادر زنگیی دیدم سوار
چون یکی زایشان گشادی روی گفتی بامداد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۸
... از دولت او ملت پیغمبر مختار
شاهی که به جای پدر و جد و برادر
بنشست و چنین جای بدو هست سزاوار ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۲
... همه بیگانگان را عفو و احسان است از این خسرو
برادر باشد اولی تر به این عفو و به این احسان
چو راضی گشت از او سلطان و راضی شد به این خدمت ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۸
... بدسگال تو همی سوزد بر آذر جان و دل
تا تو را خواند برادر خسرو گیتی ستان
مهترا گر رفت برهانی معزی نایب است ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۰
... پیش هر دو رهی سزد هامون
آن برادر گزیده چون موسی
وین برادر ستوده چون هارون
آن یکی در هنر چو اسکندر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۶
... ور نشانی باید این را روزگار او ببین
مادر از وی شادمان است و برادر خرم است
زانکه هست او از خرد صاحبقرانی بی قرین ...
امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۲
... ز راز اختر گردون به هر جایی خبر بادت
دراین گیتی برادر بادت اندر ملک یاری گر
در آن گیتی به روز حشر خواهشگر پدر بادت ...