گنجور

 
۴۰۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۵

 

... دولت زیادت از مر حشمت زیادت از حد

هست از بلند بختی چون عم و چون برادر

هست از بزرگواری ماننده أب و جد ...

امیر معزی
 
۴۰۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۶

 

... خدایت کارساز و راهبر باد

تورا نصرت برادر باد جاوید

تورا دولت همه ساله پدر باد

امیر معزی
 
۴۰۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۷

 

... ز نیکبختی و نیک اختریش در دو جهان

تفاخر پدر و نازش برادر باد

چنانکه هست زمانه منور از خورشید ...

امیر معزی
 
۴۰۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵

 

... روز مردی پای در صف صاحب صفین نهاد

ای برادر زاده صدری که دولت را اساس

از زمین کاشغر تا بحر قسطنطین نهاد ...

امیر معزی
 
۴۰۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۰

 

... خوردست قدر با تو به بهروزی سوگند

سلطان به تو شادست و برادر به تو خرم

لشکر ز تو خشنود و رعیت به تو خرسند ...

امیر معزی
 
۴۰۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱

 

... دولت تو را ندیم و اتابک تو را وزیر

آن مر تو را برادر و این مر تو را پدر

در پیس تو بدر جو اتابک نکوترست ...

امیر معزی
 
۴۰۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳

 

... شکر تو چو طوبی و مدیح تو چو کوثر

جز شکر تو و شکر برادرت نگویم

تا هست ز انعام تو و جود برادر

برآخور من مرکب و در خانه من فرش ...

امیر معزی
 
۴۰۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰

 

... مانند تو که باشد تا شاه را تو باشی

داماد و یار و مونس جان پرور و برادر

نه هر ندیم دارد این قد ر و جاه و حشمت ...

امیر معزی
 
۴۰۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷۴

 

... از رای و از کفایت تو هر دو شاکرند

آن خواندت برادر و این خواندت پدر

مقصود اگر موافقت عهد بود و مهد ...

امیر معزی
 
۴۱۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۰

 

... در آن گیتی به تو جان پدر شاد

در این گیتی به تو خرم برادر

امیر معزی
 
۴۱۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲

 

... کآفتاب او یکی باشد هلال او چهار

ای ز فر تو برادر خرم اندر دار ملک

وی ز عدل تو پدر خشنود در دارالقرار ...

امیر معزی
 
۴۱۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷

 

... سزد گر بنازند در هر دوگیتی

به اقبال او هم پدر هم برادر

ایا شهریاری که میراث داری ...

امیر معزی
 
۴۱۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸

 

... بس کس که از این رنج به دردست و به تیمار

بس زن که کنون بر پسر و شوی و برادر

جون مویه گر از درد همی مویه کند زار ...

امیر معزی
 
۴۱۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۱۲

 

... گفتمش ربی و ربک دیدمش بر روی یار

سی برادر یافتم روشن رخ و بسته نقاب

در میان هر برادر زنگیی دیدم سوار

چون یکی زایشان گشادی روی گفتی بامداد ...

امیر معزی
 
۴۱۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۸

 

... از دولت او ملت پیغمبر مختار

شاهی که به جای پدر و جد و برادر

بنشست و چنین جای بدو هست سزاوار ...

امیر معزی
 
۴۱۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۲

 

... همه بیگانگان را عفو و احسان است از این خسرو

برادر باشد اولی تر به این عفو و به این احسان

چو راضی گشت از او سلطان و راضی شد به این خدمت ...

امیر معزی
 
۴۱۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۸

 

... بدسگال تو همی سوزد بر آذر جان و دل

تا تو را خواند برادر خسرو گیتی ستان

مهترا گر رفت برهانی معزی نایب است ...

امیر معزی
 
۴۱۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۰

 

... پیش هر دو رهی سزد هامون

آن برادر گزیده چون موسی

وین برادر ستوده چون هارون

آن یکی در هنر چو اسکندر ...

امیر معزی
 
۴۱۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۶

 

... ور نشانی باید این را روزگار او ببین

مادر از وی شادمان است و برادر خرم است

زانکه هست او از خرد صاحبقرانی بی قرین ...

امیر معزی
 
۴۲۰

امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

... ز راز اختر گردون به هر جایی خبر بادت

دراین گیتی برادر بادت اندر ملک یاری گر

در آن گیتی به روز حشر خواهشگر پدر بادت ...

امیر معزی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۹۵