گنجور

 
۴۱۶۱

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۹۸ - وله ایضا

 

... شود کواکب پروین ز هم پراگنده

فضای دهر شود همچو گریه گوهر بار

کجا سخای تو دندان نمود چون خنده ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۶۲

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۰۷ - ایضاً له

 

... بگسترد قدر اندر رواق سیمایی

بروز بار خلاف تو رفرف لاشی

شود چو سایه سیه روی و پی سپر خورشید ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۶۳

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۱۶ - و له ایضاً

 

... زمین با قوت حلمی که اوراست

ز بار حلم تو کرده تفادی

بحمدالله همه معنیت جمعست ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۶۴

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۱۷ - وله ایضا

 

... که دلم شربتی از غم خوردی

غم هجران تو با من زین بار

بیش از ین پیشترم آزردی ...

... که ز من نیز نخیزد گردی

بودی از شوق گران بار ار نی

باد خود سوی توام آوردی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۶۵

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۲۳ - وله ایضا فی مذمة الدّنیا

 

تا کی این رنج روزگار بری

بار این پیر نابکار بری

جهد کن تا ز موج خیز بلا ...

... به شترمرغ مانی ای خواجه

نه بپری همی نه بار بری

روزگارت ببرد عمر و هنوز ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۶۶

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۲۹ - وله ایضا

 

... نه چون دگران سر زبانی

تشریف رهی نداد این بار

کلک تو به عذر ناتوانی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۶۷

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - وله ایضا یمدحه

 

... سایبان تو ظل عرش مجید

بارگاه تو اوج قصر مشید

ای جهان زیر دست همت تو ...

... جگر آسمان ز شوکت تو

ای بتحقیق نفس مباره

گشته مقهور تیغ عصمت تو ...

... دهر حامل ز فتنه در نه ماه

بار بنهاد و زاد نصرالله

قدر تو مرغ و اخترش دانه ست ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۶۸

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - و قال ایضا یمدحه

 

... یک شهر پر گناه و ازو عطف رحمتی

اقبال باز روی درین بارگاه کرد

برخود به بندگیش جهانرا گواه کرد ...

... وی رای روشن تو چو صبح آفتاب رای

شاگردی عبارت و خط تو کرده اند

هم صبح آینه گر و هم شام مشکساری ...

... گر برخلاف تو نظری در جهان کند

از دشمنی و دوستیت گیرد اعتبار

ادبار و بخت چو کسی امتحان کند

زودش سزای خویش نهند اندر آستین

هر ناسزا که قصد بدین آستان کند

از باری سر کنند سبکبار گردنش

هر سر سبک که بر تو همی سرگران کند

دیدیم چند بار و نیامد همی نکو

فرجام آنکه قصد بدین خاندان کند ...

... در طور همچو موسی رتبت فزای شد

خود باش تا چگونه شود کار و بار او

معراج بود باری مبدای کار او

رکنی خالص آمد پاکیزه از عیوب ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۶۹

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - وله یمدح المولی عضد الملّة والدّین عماد الاسلام والمسلمین حسن بن عبد الصمد الخجندی

 

... زلف هزار قلب شکستت و این عجب

کز جنبش نسیمی صد بار بشکند

ماریست زلف تو که همه بر جگر زند ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۷۰

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۱۱ - فی المرائی من کلامه و له فی مرثیه الصّدر الشّهید رکن الدّین صاعد قدس الله روحه العزیز

 

... خلق را از خود و از عمر ملالی عجبست

این چه سالست دگرباره که سالی عجبست

صدر عالم را با خاک برابر کردند

وز فلک سنگ نمی بارد حالی عجبست

صبر را در دل اگر عرصۀ میدان تنگست

اشک را باری بر چهره مجالی عجبست

شیر را گور فروبرد شکاری معظم ...

... چه فتادت که چنین زود برفتی از جای

آنهمه حلم گران سنگ چو هر بارت کو

تا که این مشغلۀ شهر همه بنشانند ...

... دم بدم زیر لب اندر ز سر لطف و کرم

با من آن نکتۀ شیرین شکرت بارت کو

سنگ و سندان چه بود با دل ما بی خبران ...

... دوحۀ صاعدیان هم بمثال عودست

تا که این گلبن اقبال شود بار آور

اعتماد همگان بر کرم معبودست ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۷۱

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۱۲ - و قال ایضاً فی مرثیة الصّدر السّعید جلال الاسلام طاب مثواه

 

... صف ببندید و راه بگشایید

و گر امروز بار خواهد داد

تتق از پیشگاه بگشایید ...

... پس در خانقاه بگشایید

بر نخواهد نشست دیگر بار

تنگ زینش بگاه بگشایید ...

... تا چگونه ست رنگ رخسارش

یا چه رنگست لعل دربارش

تا جگرخوار یا شکر خوارند ...

... یا بغربیل مرگ بیخته اند

خاک ادبار بر دورخسارش

آه کز گرد راه و رنج سفر ...

... مستی عمر را خمار اینست

غم کاری مخور که بار دلست

چون سرانجام کار و بار اینست

ای همه روزگار در غم و رنج ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۷۲

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۱۴ - و قال ایضاً یرثی الصّدر السّعید رکن الدّین مسعود

 

... از خود هزار شعبده پیدا نمی کند

اقبالهای ناگه و ادبار در قفا

بس غافلست آنکه تماشا نمی کند ...

... آرند پیش ما ز پس پردۀ قدر

طوفان فتنه آمد ازین ابر فتنه بار

یارب چه فتنه هاست که گشتست آشکار

مادر غرور دولت و ناگه ز گوشه یی

دست زمانه زیر و زبر کرده کار و بار

جز غدر نیست قاعدۀ روزگار و خلق ...

... وز تخت بختیاری در خاک و خون فتاد

بنیاد فضل گشت بیکبارگی خراب

کی سقف پایدار بود چون ستون فتاد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۷۳

کمال‌الدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۳ - وله ایضا

 

... یک دم باشد زنیست تا هست

یک بار الحمد و تو بری کاه

در کارش کن که بی گنا هست

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۷۴

کمال‌الدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۱۲ - و قال ایضاً

 

... زین نکوتر مخواه بیت عمل

صدر عالم چو بار داد درو

آسمان گفت للبقاع دول ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۷۵

کمال‌الدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۱۳ - و قال فی الشکایة

 

... وینک رسید مرگ بنزدیک و لامحال

بریکدیگر زند زهمه گونه کار و بار

دنیی چنین گذشت که دانی و آخرت

ترسم کزین بتر گذرد صدهزاربار

یا رب چه بودی ار نبدی هستی چنین ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۷۶

کمال‌الدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۳۰ - وله ایضا

 

... ز لطف اوست مددهای روح حیوانی

درست کرد نسب نیک باروان انگور

ز خاک پاک چو مستان پیچ پیچ آمد ...

... ضمیر بسته زبان راست ترجمان انگور

برود بار اگر آب او گذر یابد

هزار خنده بر آرد ززعفران انگور ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۷۷

کمال‌الدین اسماعیل » مثنویات » شمارهٔ ۲ - و قال ایضاً فی هجو شهاب الدّین عمر اللنبانی (مثنوی)

 

... نام او خود ز ننگش آزردست

لقبش باری از چه در خوردست

هرکرا کار استراق بود ...

... ماجرای خود و تو بنوشتم

تا چو گویند باری از من و تو

باشد این یادگاری از من و تو ...

... سرت آزاد کرده گردن تو

بار خود برگرفته از تن تو

ورچه سخت آید این سخن ز منت ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۷۸

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » ابتدا » مقدمه

 

... و مقصود از وجود انسان معرفت ذات و صفات حضرت خداوندی است چنانک داوود علیه السلام پرسید یا رب لماذا خلقت الخلق قال کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لاعرف

و معرفت حقیقی جز از انسان درست نیامد زیرا که ملک و جن اگرچه در تعبد با انسان شریک بودنداما انسان در تحمل اعباء بار امانت معرفت از جملگی کاینات ممتاز گشت که انا عرضنا الامانه علی السموات والارض و الجبال فابین ان بحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان مراد از آسمان اهل آسمان است یعنی ملایکه و از زمین اهل زمین یعنی حیوانات و جن و شیاطین و از کوه اهل کوه یعنی و حوش و طیور

ازینها هیچ درست نیامد بار امانت معرفت کشیدن الا از انسان از بهر آنک از جملگی آفرینش نفس انسان بود که آینه جمال نمای حضرت الوهیت خواست بود و مظهر و مظهر جملگی صفات او اشارت و خلق آدم علی صورته بدین معنی باشد

و خلاصه نفس انسان دل است و دل آینه است و هر دو جهان غلاف آن آینه و ظهور جملگی صفات جمال و جلال حضرت الوهویت بواسطه این آینه که ستریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم ...

نجم‌الدین رازی
 
۴۱۷۹

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم

 

... به حقیقت این واقعه آن است که خواجه علیه الصلوه و السلام به نور نبوت پیش از ششصد و اند سال باز دیده بود قتل ازین بیشتر چگونه بود که از یک شهرری که مولد و منشأ این ضعیف است و ولایت آن قیاس کرده اند کمابیش پانصد هزار آدمی بقتل آمده است و اسیر گشته

و فتنه و فساد آن ملاعین بر جملگی اسلام و اسلامیان از آن زیادت است که در حیز عبارت گنجد و این واقعه از آن شایع تر است در جهان که به شرح حاجت افتد و اگر عیاذابالله غیرت و حمیت اسلام در نهاد ملوک و سلاطین بجنبد که عهده رعایت مسلمانی و مسلمانان در ذمت ایشان است که الامیر راع علی و رعیته هو مسول عنهم و اریحیت و رجولیت دین دامن جان ایشان نگیرد تا باتفاق جمعیتی کنند و کمر انقیاد فرمان انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله بر میان جان بندند و نفس و مال و ملک در دفع این فتنه فدا کنند بوی آن می آید که یکبارگی مسلمانی بر انداخته شود با آنک اکثر بلاد اسلام بر افتاد این بقیت نیز بر اندازند

شاهان جهان بجملگی بشتابید ...

... مقصود این کچون قهر و غلبه این ملاعین مخاذیل پدید آمد این ضعیف قرب یک سال در دیار عراق صبر می کرد و بر امید آنک مگر شب دیجور این فتنه و بلا را صبح عافیتی بدهد و خورشید سعادت طلوع کند هرگونه مقاسات شداید و محن می کرد تا از سر اطفال و عورات نباید رفت و از صحبت دوستان و عزیزان مفارقت نباید کرد و به ترک مقر و مسکن نباید گفت

نه روی آن بود که متعلقان را بجملگی از آن دیار بیرون آورد و نه دل بار می داد که جمله را در معرض هلاک و تلف بگذارد عاقبت چون بلا به غایت رسید و محنت به نهایت و کار بجان رسید و کارد باستخوان الضرورات تبیح المحظورات بربایست خواند و امتثال یا ایهاالذین آمنو علیکم انفسکم لایضرکم من ضل اذا اهتدیتم نمودن و متعلقان را جمله بترک گفتن ومن نجا برأسه فقد ربح را غنیمت شمردن و بر سنت الفرارمما لایطاق من سنن المرسلین رفتن و عزیزان را ببلا سپردن

بی بلا نازنین شمرد او را ...

... هر چند تفحص کرد از ارباب نظر و اصحاب تجارت که بر احوال بلاد و اقالیم جهان وقوف داشتند باتفاق گفتند دیاری بدین صفات و بلادی بدین خاصیات درین وقت بلاد روم است که هم مذهب اهل سنت و جماعت آراسته است و هم بعدل وانصاف و امن و رخص پیراسته

و بحمدالله پادشاهی در آن دیار از بقیت آل سلجوق و یادگار آن خاندان مبارک است که هر آسایش و راحت و امن و فراغت که اهل اسلام یافتند از سایه چتر همایون اهل آن خاندان یافتند و آن خیرات و مبرات که در عهد میمون آن پادشاهان دیندار دین پرور انارالله براهینهم بوده است از غزوات و فتوحات دیار کفر و اخذ قلاع و حصون از ملاحده وبنای مدارس و خانقاهات و مساجد و منابر و جوامع و پلها و رباطها و بیمارستانها و دیگر مواضع خیر و توفیر و تربیت علما و تبرک و اعزاز زهاد و عباد و شفقت و رحمت بر رعایا و انواع تقربات به حضرت عزت در هیچ عهد نبوده است و این معنی از آن معروف تر و مشهورتر است که به اطناب حاجت افتد چه در جملگی دیار عرب و عجم از ترکستان و فرغانه و ماوراءالنهر و خوارزم و خراسان و غور و غرجستان و غزنی و هندوستان و کابل و زابل و سیستان وکرمان و پارس و خوزستان و عراقین و دیار بکر وارمن و شام و ساحل و مصر و روم و غیران مآثر خوب ایشان و بندگان ایشان ظاهرست و زبانهای اهل اسلام بر ادعیه صالحه و اثنیه فاتحه آن خاندان مبارک ماهر پادشاه تعالی عاطفت و مرحمت و شفقت و رأفت ایشان را وسیلت درجات و موجب قربات گرداناد و برکات عدل گستری و دین پروری ایشان را تا منقرض عالم درین خاندان مبارک ایشان باقی داراد بمنه وجوده

چون این ضعیف را این معنی محقق گشت دانست که اسباب جمعیت و فراغت و دل پروری و نشر علم و دعوت بندگان بحق و رعایت حقوق اصحاب خلوت جز درآن دیار مهیا و مهنا نگردد خصوصا در پناه دولت این خاندان مبارک که دعاگویی این خاندان این ضعیف را از آبا و اجداد میراث رسیده است و حقوق نعم ایشان بر ذمت این ضعیف و جمله اهل اسلام متوجه واجب شناخت بی توقف روی بدین خطه مبارک نهادن و در حریم این ممالک که هر روز بر افزون باد و از شر و کید کفار محفوظ ومصون مقام ساختن و به دعای دولت قاهره ثبتها الله مشغول بودن چون سعادت مساعدت نمود و توفیق رفیق گشت افتان و خیزان

با جمعی عزیزان به حدود این دیار مبارک رسید و از اتفاق حسنه بشهر ملطیه صد هزار سعادت و دولت در صورت قدوم مبارک شیخ الشیوخ علامه العالم قطب الوقت بقیه المشایخ شهاب المله والدین عمرالسهروردی متع الله المسلمین بطول بقایه ولابعد منا برکه انفاسه و لقایه استقبال کرد آن را سعادتی بزرگ و دولتی شگرف شمرد و فالی خوب گرفت

و چون به شرف خدمت او مشرف شد آن بزرگوار را به شکر ایادی و مکرمات و توفیقات که پادشاه اسلام سلطان السلاطین خلدالله سلطانه و اعلی قدره و شانه در حق او یافته بود رطب اللسان یافت و یا خواص و عوام بعضی از فضایل و شمایل آن عرق مطهر و روح مصور شرح می داد

در اثنای آن حالت و معرض آن مقالت اشارت به این ضعیف کرد و فرمود چون از وطن مألوف و مسکن مشغوف بی اختیار دورافتادی و به اضطرار وقت و جمعیت بیاد دادی و عسی ان تکر هواشییا و هو خیرلکم باری درین دیار مبارک بپای ودر حریم این ممالک ثبات نمای و اذا اعشبت فانزل را کارفرمای

و اگر چه دنیا اقامت را نشاید و عمر بیوفا بسی نپاید ولیکن بقیت عمر در پناه دولت این پادشاه جوانبخت پیر صفت وسلطان دین پرور بنده سیرت بسر بر فاذااصبت فالزم هر چند سنت این طایفه عزلت و انقطاع و خوف و خلوت است واجتناب از صحبت ملوک و سلاطین و ترک مخالطت اما از چنین پادشاه موفق که هم از علم نصیبی تمام دارد و هم از ثمرات ریاضات و مجاهدات نصابی کامل و محب و مربی ارباب علوم و اصحاب قلوب است بکلی منقطع نباید شد و خود را و خلق را از فواید و منافع آن حضرت محروم نگردانید

و ازین نمط کلمتی چند فرمود و برین نیت استخارت کرد و درین معنی به خط شریف حرفی چند بنواب حضرت در قلم آورد و فرمود بعد از استخارت و مشورت باحضرت جلت حال برین قضیه روی نمود

این ضعیف اشارت آن بزرگ را اشارت حق دانست و از فرموده او تجاوز نتوانست ودر حال آن بزرگ چون خورشید طالع شد و چون باد در حرکت آمد و این خاکسار با دیده پر آب و دل پر آتش چون ابر که از کنار دریا بازگردد گر انبار روی به حضرت آسمان رفعت نهاد چه از گرانباری درر فواید آن بحروچه از گرانباری مشقت هجر

اما هاتف سعادت به صدهزار دولت بشارت می داد و اقبال دریافت حضرت سلطنت را جابر هر خلل مینهاد و به سراین ضعیف ندا می کرد که واردان حضرت ملوک را از تحفه ای فراخور حال ایشان نه در خور همت ملوک چاره ای نباشد و تو بس مفلسی و و بی سرمایه و آن حضرت حضرتی بلند پایه این ضعیف گفت اگرچه گفته اند ...

... درحال حضرت وهابی بر سنت کرم ادعونی استجب لکم درهای خزاین فضل گشود و از هرگونه انواع نمعت بدین ضعیف نمود و فرمود از دفاین این خزاین هرچ خواهی بردار و بیش ازین دل در بند مدار

این ضعیف گفت خداوندا اگر از نعمتهای دنیاوی بردارم در آن حضرت از آن بی شمارست و درنظر همت آن صاحب دولت بس بی اعتبار است و اگر از معاملات دینی بردارم بحمدالله آنجا انبار بر انبارست و کشتی همت او از بار طاعت گرانبارست و اگراز انواع علوم بردارم در آن حضرت علم و علما بسیارست و از انواع علوم خروار بر خروارست و قطار در قطار

چون لطف خداوندی علو همت این ضعیف می شناخت او را به هزاران لطف و کرم بنواخت و گفت ای ایاز حضرت محمودی ما وای مخلص عبودیت آستانه معبودتی ما ای عاشق افروخته نور جمال ما و ای پروانه سوخته شمع جلال ما ان من العلم کهییه المکنون لایعلمها الا العلما بالله فاذا نطق به لم ینکره الا اهل الغره بالله ما در خزانه گوهرهای ناسفته است دست پرماس هیچ جوهری نگشته و در پس تتق غیب ابکار نهفته است دست هیچ داماد به دامان عصمت ایشان نرسیده لم یطمیهن انس قبلهم و لاجان

و عقدی چند ازین گوهرهای ثمین با تنی چند ازین ابکار حورالعین تحفه وار به حضرت بنده بر گزینده ما و سلطان بر کشیده ما بر آن یوسف چاهی حضرت عزیز ما و ایوب صابر بلای لطف آمیزها آن سایه اسم ذات ما و مظهر معانی صفات ما آن ناصر اولیاء ما و قاهر اعداء ما علاء الدنیا والدین غیاث السلام و المسلمین بقیه و افتخار آل سلجوق ابوالفتح کیقبادبن کیخسرو بن قلیج ارسلان اعلی الله سلطانه و اصلح فی الدین و الدنیا شأنه واعز جنوده و اعوانه و قوی حجته و برهانه که در بازار عقیدت هیچ متاع این رواج ندارد و در رسته این سیرت و سریرت هیچ تحفه این بها نیارد

و از کرامت این حالت فتح و فتوح این مقالت در ماه مبارک رمضان سنه ثمان عشر افتاد بشهر قیصریه وقتی که ابواب خزاین رحمت گشاده بود و خوان کرم عام نهاده و صلای هل من سایل هل من داع در داده این ساعت را غنیمت شمرده آمد و عنان قلم بدست تصرف غیب سپرده شد تا هر گوهر ثمین که از مواهب غیب به ممکن دل رسد زبان قلم در سلک عبارت کشد و بر طبق ورق نهد و به تحفه بدان طرف برد و گوید یا ایهاالعزیز مسنا و اهلنا الضرورجینا بیضاعه مزجاه پس این ضعیف بعد از استخارت و استعانت به حضرت عزت این عروس غیبی را به زیور القاب همایون آن پادشاه دین پرور و سلطان عدل گستر آن آسمان چتر ستاره منجوق افتخار و بقیت آل سلجوق ضاعف الله جلاله و مدفی الخافقین ظلاله مزین و متحلی گردانید بیت

خدای جهان را فراوان سپاس ...

نجم‌الدین رازی
 
۴۱۸۰

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات

 

... در بیان فطرت ارواح ومراتب معرفت آن

قال الله تعالی لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین و قال النبی صلی الله علیه و سلم ان الله خلق الارواح قبل الاجساد باربعه آلاف سنه و فی روایه بالفی سنه این حدیث مفسر آیت آمدبدان معنی که اول ارواح انسانی آفرید آنکه اجسام و اجساد

بدانک مبدأ مخلوقات و موجودات ارواح انسانی بود و مبدأ ارواح انسانی روح پاک محمدی بود علیه الصلوه والسلام چنانک فرمود اول ما خلق الله تعالی روحی و در روایتی دیگر نوری چون خواجه علیه الصلوه والسلام زبده و خلاصه موجودات و ثمره شجره کاینات بود که لولاک لما خلقت الافلاک مبدأ موجودات هم او آمد و جز چنین نبایدکه باشد زیرا که آفرینش بر مثال شجره ای است و خواجه علیه الصلوه والسلام ثمره آن شجره و شجره به حقیقت از تخم ثمره باشد ...

... پس از انوار ارواح انبیاء ارواح اولیاء بیافرید و از انوار ارواح اولیا ارواح مومنان بیافرید و از ارواح مومنان ارواح عاصیان بیافرید و از ارواح عاصیان ارواح منافقان بیافرید و کافران و از انوار ارواح انسانی ارواح ملکی بیافرید و از ارواح ملکی ارواح جن بیافرید و از ارواح جن ارواح شیاطین و مرده و ابالسه بیافرید بر تفاوت مراتب و احوال ایشان و از درد ارواح ایشان ارواح حیوانات متفاوت بیافرید آنگه انواع ملکوتیات و نفوس و نباتیات و معادن و مرکبات و مفردات عناصر پدید آورد چنانک شرح آن در فصل دوم و سیم بیاید ان شاءالله

و مثال این مراتب همچنان بود که قنادی از نیشکر قد سپید بیرون آورد پس از آن قند سپید اول بار که بجوشاند نبات سپیده بیرون آورد و دوم بار بجوشاند شکر سپید بیرون گیرد سیم کرت بجوشاند شکر سرخ بیرون گیرد چهارم کرت بجوشاند طبر زد بیرون گیرد پنجم کرت بجوشاند قوالب سیاه بیرون گیرد ششم کرت بجوشاند دردی ماند که آن را قطاره گویند بغایت سیاه و کدر بود

از اول مرتبت قندی تا این قطاره صفا و سپیدی کم می شود تا سیاهی و تیرگی بماند آن کس که بر تصرف قناد وقوفی ندارد نداند که قناد این اجناس مختلف متنوع متعدد از یک قند بیرون آورد انکار کند و گویا هرگز قطاره سیاه تیره از قند سپید صافی نبوده است نداند که این سیاهی و تیرگی دراجزای وجودقند سپید صافی تعبیه بوده است بیت ...

... پس درین مثال بدانک آن قند صافی روح پاک محمدی است که بحقیقت آدم ارواح اوست چنانک آدم علیه السلام ابوالبشر آمد خواجه علیه الصلوه والسلام ابوالارواح آمد نحن الاخرون السابقون اشارت بدین معنی است که اگر چه صورت ما بآخر تبع صور بود روح ما در اول مقدم ارواح بود ارواح انبیا را علیهم الصلوه و السلام نبات صفت از قند روح محمدی بیرون آوردند و ارواح اولیاء را به مثابت شکر سپید بگرفتند و ارواح مومنان را بمثابت شکر سرخ و ارواح عاصیان را بمثابت طبرزد و ارواح کفار را بمثابت شکر قوالب هم برین قیاس ارواح ملکی و جنی و شیطانی از آن می گرفتند تا آنچ دردی آن بود که قطاره خواندیم از لطیف و صافی آن روح حیوانی و نباتی بگرفتند و از کثیف و کدر آن مرکبات و مفردات عناصر ساختند

اینجا لطیفه ای غیبی روی مینماید در غایت لطافت که پیش ازین هماناکسی در عبارت نیاورده است و آن آن است که ظلمت و کدورت که در قند تعبیه بود ظلمت مطیه حرارت آمدو کدورت مطیه کثافت تا هر کجا از ظلمت و کدورت در اجناس مختلف نبات و شکر و طبر زد و قوالب و قطاره بیش یافته شود حرارت و کثافت آنجا زیادت بود چنانکه شکر از نبات بیک درجه گرم تر و کثیف تر باشد باقی بر همین قیاس میکن

و حرارت صفت آتش است و آتش مایه محبت است و کثافت صفت خاک است و خاک مایه خست و فروتنی بود و نیز خاصیت آتش سرکشی و طلب علو و رفعت بود از اینجاست که ابلیس سرکشی کرد و انا خیر منه گفت که از آتش بود و خاصیت خاک دنایت و رکاکت بود از اینجاست که حیوانات رکیک طبع و دون همت باشند و طلب غذاهای سفلی فانی کنندکه اصل ایشان از خاک است و از صفت آتشی همه ظلم خیزد و از صفت خاکی همه جهل خیزد و چون هر دو بغایت رسد ظلومی و جهولی باشد که این لفظ مبالغت راست

پس این دو صفت ظلمت و کدورت اگر چه در قند تعبیه بود اما ظاهر نبود در قند و نبات و شکر ظهور کمال این دو صفت در قطاره آمد که آخر دردی بود از قند بازمانده و صفا و سپیدی دروی اندک بود و کمال سپیدی و صفا درنبات بود و ظلمت و کدورت در وی اندک بود

هم چنین در نبات ارواح نورانی اندک حرارت بود که مایه محبت باشد و اندک کدورت که خمیر مایه تواضع و عبودیت بودولیکن چون این دو صفت در وی بکمال نبود بار امانت معرفت نتوانست کشیدن و در قطاره آب و گل حیوانی اندک صفاو نورانیت روحانیت بود ولیکن چون بکمال نبود هم بار امانت معرفت نتوانست کشید

مجموعه ای میبایست از هر دو عالم روحانی و جسمانی که هم آلت محبت و بندگی بکمال دارد و هم آلت علم و معرفت بکمال دارد تا بار امانت مردانه و عاشقانه در سفت جان کشد و این جز ولایت دو رنگ انسان نبود چنانک فرمودانا عرضنا الامانه علی السموات والارض و اجبال تاآنجا که و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا ظلومی و جهولی از لوازم حال انسان آمد زیرا که بار امانت جز به قوت ظلومی و جهولی نتوان کشید اگر چه جز به نور و صفای روحانی باز نتوان دید ملایکه به نور و صفای روحانی بدیدند اما قوت صفات جسمانی نداشتند بر نتوانستند گرفت حیوانات قوت و استعداد صفات جسمانی داشتند اما نور وصفای روحانی نداشتند شرف بار امانت ندیدند قبول نکردند چون انسان مجموعه دو عالم روحانی و جسمانی بود او را به کرامت حمل امانت مکرم گردانیدند سر و لقد کرمنا بنی آدم آن بود

فاما معرفت ماهیت روح اگرچه متقدمان در شرح آن شروعی زیادت نکرده اند ولیکن شمه ای گفته آید بدانک هر بر این مناسبت چنانک در قندهفت صفت تعبیه است از سپیدی و سیاهی و صفا و کدورت و لطافت و کثافت و حلاوت همچنین در روح که لطیفه ایست ربانی و شرف اختصاص یاء اضافت من روحی یافته هفت صفت تعبیه است از نورانیت و محبت و علم و حلم وانس و بقا و حیات و صفات دیگر از این صفات تولد کند چنانک از نورانیت سمیعی و بصیری و متکلمی و از محبت شوق و طلب و صدق و از علم ارادت و معرفت و از حلم وقار و حیا و تحمل و سکون و از انس شفقت و رحمت و از بقا ثبات و دوام و از حیات عقل و فهم و دیگر ادراکات و جزین صفات دیگر تولد کند چه پیش از تعلق روح به قالب و چه بعد از تعلق روح به قالب که شرح آن اطنابی دارد ...

... پس یحبهم صفت قدم است و یحبونه همین ذوق دارد روح را کدام صفت در مقابله این نشیند که روح را هیچ صفت نیست که پیوند از قدم دارد الا صفات محبت

و در زیر این نکته اسرار بسیار است که کتب تحمل شرح آن نکند فذروه فی سنبله جملگی ملا اعلی کروبی و روحانی دم محبت نیارستند زد زیرا که بار محبت نتوانستند کشید چه محبت و محنت از یک خانه اند و محبت و شادی از هم بیگانه

شیخ عبدالله انصاری می گوید محبت در بکوفت محنت جواب داد ای من غلام آنک از آن خود فرا آب داد مسکین ابن آدم که از ظلومی و جهولی باری که اهل دو جهان ازو بگریختند او در آن آویخت و محنت جاودانی اختیار کرد و شادی هر دو جهانی درباخت این ضعیف گوید

عشق است که لذت جوانی ببرد ...

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۲۰۷
۲۰۸
۲۰۹
۲۱۰
۲۱۱
۶۵۵