... بنای پر خلل عمر استوار کند

دهد خجالت دریا ز ابر رحمت بار

چو دیگ مطبخ انعام او بخار کند

اگر چو ابر به دریا دلی گشاید کف

حباب وار پر از در کف بحار کند ...

... هرکه یابد ز سحاب کرمت یکقطره

همچو دریا شود از مال جهان مالا مال

آن کریمی تو که در عدل و کرم مثل تو نیست ...

... موج در چهره زمین پوشید

همچو دریا به روز بارانی

خوان جودت پر از نعیم بهشت ...

... در راه ملک سد سکندر نهاده یی

دریا تهی کفیست تو از ابر جود خود

چون ژاله در کفش همه گوهر نهاده یی ...

... در مباز از اندکی غم لطف بسیار خدا

ما چه دریابیم ازو گر در میان نبود نبی

طوطی هم صوت ما گویا بگفتار خدا ...

... شهر علم مصطفی را جز علی کس در نیافت

کی چنان شهری کسی دریافت تا آن در نیافت

دیده عقل است محروم از کمال مرتضی ...

... گرچه گوهرها ز صلب موسی کاظم چکید

گوهری آمد که صد دریا از آن شد ناپدید

کعبه اهل صفا روی علی موسی الرضاست ...

... آدم از سیر و سلوک و گردش اطوار شد

قطره آبی ز دریا برد ابرش در هوا

چو بدریا باز آمد گوهر شهوار شد

... عقل گفت از برای تاریخش

عین حکمت حکیم دریا دل

... تا کی همه شیوه جفا ساز کنی

دریا دریا بکام مستان ریزی

یک جرعه بما دهی و صد ناز کنی

... صنعتجمع و تقسیم

امید بسته بدست تو چشمه دریا نیز

که قلزمیست درو بحر بیکران بسیار ...

... تحرک و سکناتش چو قطره در بقطار

دست تو چشمه دریا حرکات

قلزمی در حرکات و سکنات ...

... چشمه ها آمده جویای مهر

منبع جوی مه و دریای مهر

رای دل آرا همه از رای اوست ...

... دید در آن آدم و آن را بهشت

ماهی نون کشتی دریا وجود

در خور او بخشش و آلا و جود ...

... گیسوی او کامده در پاکشان

مستی او در دل دریا کشان

جور از آن غالیه بر گیسویش ...

... آن یکی از جرعه ای مست و خراب

وان دگر ن وشیده دریای شراب

هر یکی سر مست جام وصل یار ...

... با وجود آنکه این جوها روان

شد از آن دریای بی قعر و کران

بازگشت جمله در دریا بود

گر به جویش چند روزی جا بود ...

... همچو بحرم گفت من اندر مثل

نی چو عمان بلکه دریای ازل

کو ندارد ساحل و قعر و میان ...

... نقد خود را نسیه می گویی عجب

پیش چشمت هست دریای روان

دیده را بستی از آنی در گمان ...

... وز عطش اندر تب و تابم چرا

شد به نقش موج ما دریا عیان

موج سازد بحر را فاش و نهان ...

... تو گدایانه چه گردی گرد کو

از تویی دریای تو خس پوش شد

خس نماند بحر اگر در جوش شد ...

... می کنی طاووس را اندر قفس

گفته بط را ران درین دریا فرس

باز سازی مرغک اوباش را ...

... گنج مخفی هست اندر دل پدید

هفت دریا را به یکدم در کشید

می زند او نعرۀ هل من مزید ...

... اینکه می بینی دو صد چندین دگر

هست از دریای دل یک قطره ای

در فضای دل نماید ذره ای ...

... خلق شهری محتسب دره به دست

خلق شهری غرقۀ دریا شده

از عطش در موج دریا آمده

خلق شهری جملگی سمع و بصر ...

... او به معنی هست با ما آشنا

غیر دریا گر نماید موج آب

عین دریا دان تو امواج و حباب

باز دیوانه شدم ای عاقلان ...

... یک کنیز دیگرش همراه کرد

تا از آن دریا برانگیزند گرد

در ف ل ان جا گفت رو ای خوبرو ...

عشق چه بود قطره دریا ساختن

از دو عالم با خدا پرداختن ...

... عاشقی بالاترست از کفر و دین

عشق دریایی است بی قعر و کران

عشق بیرونست از شرح و بیان ...

... در دو عالم غیر او محبوب نیست

غرق دریای محبت گر شوی

از کمال عشق رمزی بشنوی ...

... از محبت ذره خورشید آمده است

وز محبت قطره ای دریا شده است

از محبت مرده زنده می شود ...

... کان گدا گشته است عاشق بر شما

شه ز غیرت همچو دریا شد به جوش

بیخبر شد زین خبر از عقل و هوش ...

... طاقت عشقش ندارد هر دلی

چون کند در قطره دریا منزلی

یک دلی باید به پ هن ای جهان ...

... او کتاب ه ر چه بینی آیتست

او چو دریا و دو عالم موج دان

او می و جمله جهان را جام خوان ...