چو قتل اهل دل از غمزه تیر یار کند
مرا هلاک به شمشیر انتظار کند
اگرچه خاک شدم چشم آن هنوزم هست
که سرو قد تو از چشم من گذار کند
تو آفتابی و گر من غبار ره گردم
هنوز میل تو هر ذره زان غبار کند
نه آنچنان بهلاک خود از غمم تشنه
که چاره ام بجز از تیغ آبدار کند
ز پاره های دل و قطره های خون جگر
کنار من همه دم دیده لاله زار کند
در آفتاب جمال تو تیز اگر بیند
سزای خویشتنم گریه در کنار کند
ز غم هر آبله خون که در جگر دارم
صبا ببوی تواش نافه تتار کند
چنین که زلف توام روزگار برهم زد
مگر که چاره من فخر روزگار کند
جهان لطف و کرم میر نجم دین محمود
که بر جهان کرم از لطف کردگار کند
ز کیمیای نظر سازدش عزیز چو زر
بخاک اگر نظر از چشم اعتبار کند
گر استقامت طبعش شود ممد حیات
بنای پر خلل عمر استوار کند
دهد خجالت دریا ز ابر رحمت بار
چو دیگ مطبخ انعام او بخار کند
اگر چو ابر به دریا دلی گشاید کف
حباب وار پر از در کف بحار کند
یگانه آ، تویی آن فخر روزگار امروز
که روزگار بذات تو افتخار کند
مراد شاه و گدا رنگ توامان گیرد
اگر عدالت طبع تو ضبط کار کند
غبار سوخته گر در تموز برخیزد
هوای لطف تواش ابر نوبهار کند
حرارت غضبت گر اثر کند در خصم
دلش پر آبله خون بسان نار کند
تو از جهان و جهان زیر منت تو که ابر
ز بحر خیزد و در بحر در نثار کند
صبا ز گلشن خلقت هزار نافه مشک
ز بهر عطر گریبان غنچه بار کند
تو شاهباز سفیدی و در شکار مراد
همای سدره نشین همتت شکار کند
چراغ راه اگر نور طاعت نبود
کسی ز ظلمت عصیان کجا گذار کند
گر این چمن نه به سوی تو میوه یی آرد
تگرگ حادثه آن میوه سنگسار کند
زمانه بی ادبی راکه باتو بد بیند
اگر ادب کند او بچوب دار کند
دلیل تافتن دوزخ است اینکه عدوت
اجل به مرکب چو بینه اش سوار کند
سپهر مرتبتا، مدحت توزان بیش است
که کلک بنده یکی شرحش از هزار کند
باهل بیت محمد که غیر تو اهلی
بلطف کس نکند فخر بلکه عار کند
رهین نعمت اینخاندان بود زانرو
بشعر و مدحت این خاندان شعار کند
بغیر بنده این حضرت خداوندی
کرا مجال که شعر تو بنده وار کند
نه من دوام حیاتت امیدوارم و بس
که این امید جهانی امیدوار کند
همیشه تاکه معطر دماغ غنچه و گل
بخور مجمر خورشید تابدار کند
بقای گلبن عمر تو باد چندانی
که عمر نوح مگر شمه یی شمار کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسیکه قصد سر زلف آن نگار کند
چو زلف او دل خود زار و بیقرار کند
کسیکه دارد امید کنار بوس ازو
بسا که خون دل از دیده برکنار کند
دلم ربود بدانزلف همچو چنگل باز
[...]
کسی که قصد سر زلف آن نگار کند
چو زلف او دل خود زار و بی قرار کند
کسی که دارد امید کنار و بوس ازو
بسا که خون دل از دیده در کنار کند
دلم ربود بدان زلف همچو چنگل باز
[...]
کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند
باختیار هلاک خود اختیار کند
نه رای آنکه دلم دل زیار برگیرد
نه روی آنک تنم پشت بر دیار کند
ز روزگار هر آن محنتم که پیش آمد
[...]
چو صبح رایت خورشید آشکار کند
ز مهر قبلهٔ افلاک زرنگار کند
زمانه مشعلهٔ قدسیان برافروزد
سپهر کسوت روحانیان شعار کند
خجسته خسرو سیارگان به طالع سعد
[...]
چو میزبان بنهد خوان مکرمت آن به
که از ملاحظه میهمان کنار کند
نه آن که بر سر خوان لقمه لقمه او را
به زیر چشم ببیند به دل شمار کند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.