گنجور

 
۲۱

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶۵ - باب دوم

 

... دوم آن که نیت قصر کند و اگر نیت تمام کند یا در شک افتد که نیت تمام کرد یا نه لازم آید که تمام کند

سیم آن که به کسی اقتدا نکند که وی تمام می کند اگر بکند وی را نیز لازم آید که تمام کند بلکه اگر گمان برد که امام مقیم است و تمام خواهد کرد و او در شک بود وی را تمام کردن لازم است که مسافر را باز توان دانست اما چون دانست که مسافر است اگر در شک بود که امام قصر خواهد کرد وی را روا بود که قصر کند اگر چه امام قصر نکند که نیت پوشیده بود و دانستن آن شرط نتوان کرد

چهارم آن که سفر دراز بود و مباح و سفر کسی که به راه زدن رود یا به طلب ادرار حرام شود یا بی دستوری مادر و پدر شود حرام بود و رخصت در وی روا نبود و همچنین کسی که از وام خواه بگریزد و دارد که بدهد و در جمله سفر برای غرضی بود چون آن غرض که باعث وی است حرام بود

و سفر دراز آن باشد که شانزده فرسنگ بود و در کم از این قصر نشاید و هر فرسنگی دوازده هزار گام بود و اول سفر آن بود که از عمارت شهر بیرون شود اگرچه از خرابه ها و بستانها بیرون نشده باشد و آخر سفر آن بود که به عمارت وطن رسد یا در شهر دیگر عزم اقامت کند سه روز یا زیادت بیرون از روز درشدن و بیرون آمدن و اگر عزم نکند ولیکن در بند گزاردن کارها بود و نداند که کی گزارده شود و هر روزی چشم می دارد تا گزارده شود و زیادت از سه روز تاخیر رود بر یک قول که به قیاس نزدیکتر است روا بود که قصر می کند که او همچون مسافر است که به دل قرار نگرفته است و عزم قرار ندارد

رخصت چهارم ...

... رخصت هفتم

روزه گشادن است و مسافر که نیت روزه کرده باشد اگر بگشاید روا بود و اگر پس از صبح از شهر بیرون آید روا نباشد که بگشاید و اگر بگشاید پس به شهر رسد روا باشد که در شهر برود نان خورد و اگر نگشاده بود که به شهر رسد روا نبود که بگشاید و قصر کردن فاضلتر از تمام کردن تا از شبهت خلاف بیرون آید که نزدیک ابوحنیفه اتمام روا نبود اما روزه داشتن فاضلتر از افطار تا در خطر قضا نیفتد مگر که بر خویشتن ترسد و طاقت ندارد آنگاه گشادن فاضلتر

و از این هفت رخصت سه در سفر دراز روا بود قصر و فطر و مسح و سه در سفر کوتاه نیز روا بود سنت کردن بر پشت ستور در رفتن و جمعه ناکردن و تیمم کردن بی قضای نماز اما در جمع میان دو نماز خلاف است و ظاهر آن است که در سفر کوتاه نشاید این علمها لابد بود مسافر را آموختن پیش از سفر چون در سفر کسی نخواهد بود که از وی بیاموزد به وقت حاجت و علم و دلایل قبله و دلیل وقت نمازها نیز بباید آموخت چون در راه دیه ها نباشد که محراب پوشیده نماند و این مقدار باید بداند که به وقت نماز پیشین آفتاب به کجا باشد و چون روی به قبله کنی و به وقت فرو شدن و برآمدن چگونه باشد و قلب و قطب چگونه افتد و چون در راه کوهی باشد بداند که بر دست راست قبله بود یا بر دست چب از این مقدار چاره نبود که بداند

غزالی
 
۲۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶

 

... مرا با ماه و شب کار اوفتادست

که گردون هر دو را دارد مسافر

از آن مه نیست با من نور حاصل ...

امیر معزی
 
۲۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۸

 

... از دشمن بیدادگر و خصم ستمکار

عدل تو چنان است که گر مرد مسافر

بارگهر و زر به بیابان کند انبار ...

امیر معزی
 
۲۴

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۲ - در نکوهش و ابراز نارضایی از خود

 

... صدف شناس شناسد که سنگ بی گهرم

به دیدگان هنر بیندم مسافر طمع

کلنگ حکمت داند که سنگ بی هنرم ...

سنایی
 
۲۵

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۶

 

ای مسافر اندرین ره گام عاشق وار زن

فرش لاف اندر نورد و گفت از کردار زن ...

سنایی
 
۲۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۶

 

به گرمای تموز از سرد سوزش

صد و پنجه مسافر خشک بفشرد

رهی رفت و غلام برده برده ...

سنایی
 
۲۷

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۴۰ - التمثیل لابن الغافل والاب العاقل

 

... اندرین منزل عنا و ضرر

چون مسافر درآی و زود گذر

بر در بوستان الاالله ...

سنایی
 
۲۹

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح رکن الدین تمغاج خان

 

... با جنت النعیم بهم در بدر رسید

اندر دل مقیم و مسافر ز عدل شاه

شادی مقیم گشت چو شاه از سفر رسید ...

سوزنی سمرقندی
 
۳۰

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰ - سوزنیم

 

... دارم یک تیر چو اندازه ر

تازه مسافر چو درآید ز راه

راست کنم تا در دروازه ر ...

سوزنی سمرقندی
 
۳۱

عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۱۷ - فصل سوم: در خرده‌های ایشان

 

... و بناء این بدان استکه صحابه‑رضوان الله علیهم‑نزدیک رسول در آمدندی و به حرمت بنشستندی و هیچ کس اعتراض و اقتراح نکردی منتظربودندی تا او چه فرماید آنچه فرمودی قبله خودساختندی و گفته اند الشیخ فی قومه کالنبی فی امته رجوع متصوفه به مشایخ چون رجوعصحابهاست بهرسول

دیگرچون در خانقاهی روند گویند باید که مسافر دست راست خالی دارد بناء این بر آن است کهرسول ‑فرمود که مسلمانی به مسلمانی رسد که دست راست او بگیرد که هیچ دو مسلمان به هم نرسند که دست یک دیگر نگیرند الا که حق تعالی بر هر دو رحمت کند ازان روی دست راست به وقت رفتن در خانقاه تهی دارند تا این سنت ازیشان فوت نشود و از آن محروم نمانند

دیگر آنکه چون مرید را در سماع وقت خوش شود سنت آن است که پیش مقدمخود رود و روی در پای او بمالد و این شکر نعمت است که هیچ نیست برابر هدایت و هیچ شکر نیستکاملتر از سجود ...

عبادی مروزی
 
۳۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - در مدح صاحب ناصرالدین نصرة الاسلام ابو المناقب

 

... نیارد چون تو گردون مدور

نزاید چون تو ایام مسافر

به فرمان بردن اندر شرع مامور ...

انوری
 
۳۳

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - در مدح وزیر علاء الدین بوبویه

 

... گمانی آمدم کانجا کسی نیست

به ظاهر از مجاور یا مسافر

خرد گفت این حریم پادشاهیست ...

انوری
 
۳۴

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۴ - در مدح امیر عادل ضیاء الدین مودود احمد عصمی

 

... ز تنگ عیشی بر ذروهاش برده همای

ز استخوان مسافر ذخیرهای گران

کسی به روز سفید و شب سیاه درو ...

انوری
 
۳۵

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثامنه - فی السفر و المرافقة

 

... پس معلوم شد که این آتش آتشی است که در تمیز میان زر و پشیز هر که پای افزار سفر در پای و زیارت عالم را اعتبار و رای کرد قدم بر فرق استقامت زد و خاک بر چهره سلامت انداخت

از اینجاست که عزیزتر مهمان در خانقاه اهل تصوف مسافر است و سنت این طایفه است که مسافر را حکم تا آنوقت نافذ باشد که پای افزار سفر بگشاید و سفر را بحضر بدل کند

از اینجاست که بار تکلیف در حق او بحد تنصیف باز می آید که صلوة المسافر مثنی بدان ای جوان هوشیار گرم رفتار که همه موجودات را که آفریدند در مقری آفریدند الا آدمی را که در ممری آفریدند کن فی الدنیا کانک غریب او کعابر سبیل

و جای دیگر فرمود که دنیا قنطرة فاعبروها و لا تعمروها دنیا پل راهگذاران برای سفر قیامت است نه مقر اهل اقامت و ادامت خطاب سیروا و سیحوادر قرآن و اخبار فراوان آمده است اما نص اقیموا و لا تبر حوا هنوز مرسل و منزل نشده است

باد سایر و متحرک روزی صدبار بجیب و آستین مقصود برسد و با زلف و جعد معشوق بازی و طنازی کند و باز خاک صبور و قور را سالها چهره عزیز بر گذرگاه سالکان باید نهاد تا روزی قدم مقصود بر وی سپرد یا گام معشوق بر وی گذرد که آن عاشق مسافر است و این عاشق مقیم

بشکل باد صبا در جهان مسافر باش

بسان خاک زمین ساکن و مقیم مشو ...

حمیدالدین بلخی
 
۳۶

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة عشر - فی حکومة الزوجین

 

... حجره ایست درش بمسمار بسته و حقه ایست سرش استوار کرده هیچ حاجی بگرد این کعبه طواف نکرده است و هیچ غازی در آن ثغر مصاف نکرده

کاه را در آن راه نیست و موی را در آن روی نه چون چشم بخیلان تنگ است و چون روی کریمان بی آژنگ هیچ یک درین راه نرفته است و هیچ مسافر درین پناه نخفته است

سخت بسته چو راه گوش کر است ...

حمیدالدین بلخی
 
۳۷

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة عشر - فی اوصاف بلدة بلخ

 

... فاقراء سلامی علیهم اینما کانوا

پس پیر گفت ای جوان مسافر همانا در قدیم الأیام درین مشعر الحرام عشقی باخته ای و درین میدان اسبی تاخته ای اگر وقتی درین اماکن خوش خندیده ای امروز درین مساکن زار بگری که مهر یاران در صفا و صفات پدید آید و وفای عهد دوستان بعد از وفات ظاهر گردد

درین خارستان که مینگری هزار نگارستان بیش بوده است و بر این خاک که قدم همی سپری هزار سرو مستوی قد مورد خد بیش خفته است ...

حمیدالدین بلخی
 
۳۸

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل سیم - در کرامات وی در حیات و وفات » حکایت شمارهٔ ۶

 

از اشرف بوالیمان شنودم که او گفت از شیخ حسن جاناروی شنودم کی او گفت از خواجه بوالفتح شیخ شنیدم کی گفت پدرم خواجه بوطاهر شیخ بکودکی به دبیرستان می رفت روزی استاد او را بزده بود چنانک نشان زخم در تن او گرفته بود خواجه بوطاهر گریان از دبیرستان باز آمد و نشان چوب به شیخ نمود شیخ استاد را پیغام فرستاد کی ما ازیشان مقریی و امامی برنخواهیم ساخت چندان می باید کی در نماز بکار آیدگوش باز دار که ایشان نازنینان حضرت اند حق تبارک و تعالی ایشان را به لطف خود پرورده است و به لطف خود آفریده گوش دار تا هیچ عنف نکنی با ایشان بوطاهر دبیرستان را عظیم دشمن داشتی روزی بر لفظ مبارک شیخ برفت که هرکه ما را خبر کند کی درویشان می آیند هر آرزو کی خواهد ازما بدهیم و چند روز بود کی شیخ را هیچ مسافر نرسیده بود خواجه بوطاهر چون بشنید حالی بر بام آمد و از اطراف تجسس آمدن درویشان می کرد و مترصد می بود اتفاق را هم در ساعت جمعی درویشان از جانب طوس پدید آمدند بوطاهر خوش دل از بام فرو آمد و شیخ را گفت ای بابا جمعی درویشان می رسند شیخ گفت اکنون چه خواهی گفت آنکه امروز به دبیرستان نروم شیخ گفت روا باشد گفت و فردا نیز گفت مرو گفت این هفته نروم گفت مرو گفت هرگز به دبیرستان نروم گفت مرو لکن انا فتحنا بیاموز دیگر مرو بوطاهر خوش دل گشت پس شیخ مادست دراز کرد و شاخی از آن درخت توت کی بر در مشهدست باز کرد و بر میان بوطاهر بست و جاروبی بوی داد و گفت جامۀ مسجد بروب بوطاهر جای می رفت درویشان دررسیدند و پیش شیخ آمدند شیخ ایشان را گفت شما را بوطاهر چگونه می آید گفتند سخت نیکو شیخ گفت اکنون ما او را و فرزندان او را نصیب خدمت شما دادیم پس شیخ بوطاهر را انا فتحنا از بر فرمود کردن چون شیخ بجوار رحمت حق تعالی نقل کرد و چند سال برآمد نظام الملک وزیر ملکشاه بودو دار الملک با صفاهان بود و نظام الملکمرید شیخ بود و مربی جملۀ متصوفه به سبب شیخ پس خواجه بوطاهر را از جهت صوفیان قرضی افتاد خواجه بوطاهر با جملگی فرزندان شیخ با صفاهان شدند پیش نظام الملک و او تربیتها فرمود زیادت از حد وصف و در آن وقت علویی آمده بود برسالت از سلطان غزنین مردی فاضل و صاحب رأی و متعصب و اهل تصوف را منکر و درین مدت کی آنجا بود پیوسته نظام الملک را ملامتمی کردی کی مال خویش به جمعی می دهی کی ایشان وضویی به سنت نتوانند ساخت و نظام الملک می گفت که چنین مگوی که ایشان مردمان با خبر باشند و مقصود از علم عملست و عمل دارند فی الجمله آن مقالت میان ایشان دراز شد وآن رسول غزنین شنوده بود کی خواجه بوطاهر قرآن نداند و نظام الملک نمی دانست رسول غزنین نظام الملک را گفت اتفاق هست کی بعد ازو پسر او بهتر از همۀ صوفیان وقتست شیخ گفته است کی با طاهر قطبست نظام گفت هست رسول غزنین گفت خواجه باطاهر قرآن نداند نظام گفت داند نظام گفت او را آواز دهیم و تو سورۀ از قرآن اختیار کن تا من بگویم برخواند بوطاهر را طلب کردند بوطاهر با جمع متصوفه و فرزندان شیخ پیش نظام آمدند چون بنشستند نظام الملک از رسول غزنین پرسید کی کدام سوره برخواند گفت بگوی انا فتحنا نظام الملک اشارت کرد بوطاهر انا فتحنا برخواند تا همه را وقت خوش شد چون سوره بآخر رسید نظام الملک شاد شد و رسول غزنین شرمسار شد پس نظام الملک از خواجه بوطاهر پرسید کی سبب خوش گشتن شما چه بود بوطاهر گفت بدان ای صدر بزرگوار کی من قرآن ندانم و این حکایت از اول تا آخر باز نمود نظام الملک را اعتقاد زیادت شد

محمد بن منور
 
۳۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲ - ۱ - النوبة الثانیة

 

... و در سورة البقرة پانزده مثل است و صد و سی حکم و خود در آیة دین بآخرپسورة چهارده حکم است و جمله سوره دویست و هشتاد و شش آیت است بعدد کوفیان

و شش هزار و صد و یازده کلمت است و بیست و پنج هزار و پانصد حرف و در مدنی شمرند این سورة را که از اول تا آخر بمدینه فرو آمد مگر آیت و اتقوا یوما ترجعون فیه إلی الله که این آیت بکوه منا فرود آمد روز عید اضحی و مصطفی در آخر خطبه عید بود و این آیت هم در مدنی شمرند که مصطفی آن گه مقام بمدینه داشت و هر چه از قرآن در آن ده سال یا سیزده سال آمد که مصطفی بمکه بود پیش از هجرت آن همه مکی است و هر چه در آن ده سال آمد که مصطفی بمکه بود آن همه مدنی است هر چند که بمدینه بودی مقیم یا از مدینه مسافر چنانک قرآن آمد به تبوک و بدر و طایف آن همه مدنی شمرند که آن گه مقام بمدینه داشت نه بینی که شب معراج بشام قرآن برو فرو آمد و بآسمان او را قرآن دادند و آن همه مکی شمرند که او را از مکه بشام و آسمان برده بودند

و درین سورة بیست و شش جای منسوخ است مع اختلاف العلماء فیه و چنانک بآن رسیم و شرح دهیم ان شاء الله ...

... و اندر قرآن هزار جای ذکر نماز است بامر و بخبر و بیان ثواب فعل آن و نشان عقاب ترک آن بتعریض و تصریح از بهر تصحیح اعتقاد اهل ایمان را و عاقل چون در وضع و شرع نماز تأمل کند و چونی نهاد وی بداند و حکمت ترتیب وی بشناسد و مناسبت افعال و اقوال و اعمال و احوال نماز به بیند یقین شود او را که نماز سرمایه سعادت است و پیرایه شهادت و بدانک هیچ عبادت مانند نماز نیست و هر که بگذارد دلیل است که وی را اندر دل نیاز نیست و اندر جان با آفریدگار راز نیست مصطفی گفت لو یعلم المصلی من یناجی ما التفت

و در ابتداء اسلام مصطفی را اول بنماز شب فرمودند باین آیت که یا أیها المزمل هذه کنایة عن النایم کانه یقول ایها النایم اللیل کله قم فصل مصطفی و یاران یک سال نماز شب گزاردند و کاری عظیم پیش گرفتند و رنجی بسیار بر خود نهادند تا پایهای ایشان آماس گرفت و همه شب نماز میکردند هر چند که واجب بریشان نیمه شب بود یا سه یک و یا دو سه یک بر تخییر اما می ترسیدند که ازیشان چیزی فایت شود از آن همه شب در نماز می بودند و البته نمی خفتند چون یک سال بر آمد ناسخ این آمد که علم أن لن تحصوه و اول نسخی در شریعت در ابتداء اسلام این بود میگوید ما میدانیم که شما طاقت ندارید که تا آخر عمر همه شب نماز کنید فاقرؤا ما تیسر من القرآن ای صلوا ما تیسر من الصلاة آن چندان که توانید نماز کنید بی تقدیری قیل فی التفسیر و لو قدر حلب شاة پس یک سال برین تخفیف بودند آن گه ناسخ این آمد و أقیموا الصلاة و این مجمل بود کس ندانست که چندست مصطفی این مجمل را مفسر کرد و گفت خمس صلوات فی الیوم و اللیلة پس این نماز پنجگانه همه دو رکعت بودند آن گه دیگر باره در نماز پیشین و دیگر شام و خفتن بیفزودند و نماز بامداد و نماز مسافر باصل خویش بگذاشتند اینست اختلاف احوال نماز در ابتداء اسلام

و اندر خبر آمده است که در ابتداء اسلام چون کسی اندر رسیدی و رسول اندر نماز بودی آن کس سلام گفتی رسول جواب دادی پس عبد الله مسعود غایب شد مدتی و در حال غیبت وی سخن گفتن در نماز منسوخ گشت چون عبد الله باز آمد رسول آن ساعت در نماز بود عبد الله سلام گفت رسول جواب نداد عبد الله غمگین گشت و متحیر نشست چون رسول خدا سلام نماز باز داد وی را گفت چه رسید ترا یا عبد الله گفت فریاد همی خواهم از خشم خدای و رسول خدای رسول گفت چیست این سخن عبد الله گفت سلام مرا جواب ندادی مصطفی گفت ان فی الصلاة لشغلا عن السلام ...

میبدی
 
۴۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۱ - ۱۵ - النوبة الثالثة

 

... بشر حارث از اینجا گفت ما لنا نکره الموت و لا یکره الموت الا مریب چرا برید مرگ را دشمن داریم که نه در دل شور داریم یا از دوست پرهیز میکنیم شور دلست که برید مرگ را دشمن است این کراهیت قومی را از آن خواست که ساز این راه نداشتند و طعم وصل دوست نچشیدند

ازینجا گفتند مرگ راحت قومی است و آفت قومی قومی را روز دولت است و قومی را رنج و محنت قومی را عنا و قومی را عطا قومی را بلا و قیامت و قومی را شفا و سلامت قومی را نهایت مدت اشتیاق و قومی را بدایت روز فراق ملک الموت بر رابعه عدوی رسید رابعه گفت تو کیستی گفت من هادم اللذاتم موتم الاطفالم مرمل الأزواجم رابعه گفت ای جوانمرد چرا از خود همه خصلتهای بد نشان میدهی و از آن خصلتهای نیک هیچ نگویی گفت آن چیست رابعة گفت و انت موصل الحبیب الی الحبیب سفیان ثوری هر گه که مسافری را دیدی و آن مسافر گفتی شغلی بفرمای سفیان گفتی اگر جایی بمرگ رسی درود ما بدو برسان و بگوی

گر جان باشارتی بخواهی زرهی ...

میبدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۵
sunny dark_mode