حکایت شمارهٔ ۶
از اشرف بوالیمان شنودم که او گفت از شیخ حسن جاناروی شنودم کی او گفت از خواجه بوالفتح شیخ شنیدم کی گفت پدرم خواجه بوطاهر شیخ بکودکی به دبیرستان میرفت روزی استاد او را بزده بود چنانک نشان زخم در تن او گرفته بود، خواجه بوطاهر گریان از دبیرستان باز آمد و نشان چوب به شیخ نمود، شیخ استاد را پیغام فرستاد کی ما ازیشان مقریی و امامی برنخواهیم ساخت چندان میباید کی در نماز بکار آید،گوش باز دار که ایشان نازنینان حضرتاند، حقّ تبارک و تعالی ایشان را به لطف خود پرورده است و به لطف خود آفریده گوش دار تا هیچ عنف نکنی با ایشان. بوطاهر دبیرستان را عظیم دشمن داشتی. روزی بر لفظ مبارک شیخ برفت که هرکه ما را خبر کند کی درویشان میآیند هر آرزو کی خواهد ازما بدهیم و چند روز بود کی شیخ را هیچ مسافر نرسیده بود خواجه بوطاهر چون بشنید حالی بر بام آمد و از اطراف تجسس آمدن درویشان میکرد و مترصد میبود، اتفاق را هم در ساعت جمعی درویشان از جانب طوس پدید آمدند بوطاهر خوش دل از بام فرو آمد و شیخ را گفت ای بابا جمعی درویشان میرسند! شیخ گفت اکنون چه خواهی؟ گفت آنکه امروز به دبیرستان نروم شیخ گفت روا باشد. گفت و فردا نیز گفت مرو گفت این هفته نروم گفت مرو گفت هرگز به دبیرستان نروم گفت مرو لکن انا فتحنا بیاموز دیگر مرو. بوطاهر خوش دل گشت. پس شیخ مادست دراز کرد و شاخی از آن درخت توت کی بر در مشهدست باز کرد و بر میان بوطاهر بست و جاروبی بوی داد و گفت جامۀ مسجد بروب. بوطاهر جای میرُفت، درویشان دررسیدند و پیش شیخ آمدند شیخ ایشان را گفت شما را بوطاهر چگونه میآید؟ گفتند سخت نیکو. شیخ گفت اکنون ما او را و فرزندان او را نصیب خدمت شما دادیم. پس شیخ بوطاهر را انا فتحنا از بر فرمود کردن. چون شیخ بجوار رحمت حقّ تعالی نقل کرد و چند سال برآمد نظام الملک وزیر ملکشاه بودو دار الملک با صفاهان بود و نظام الملک.مرید شیخ بود و مربی جملۀ متصوفه به سبب شیخ، پس خواجه بوطاهر را از جهت صوفیان قرضی افتاد، خواجه بوطاهر با جملگی فرزندان شیخ با صفاهان شدند پیش نظام الملک، و او تربیتها فرمود زیادت از حد وصف. و در آن وقت علویی آمده بود برسالت از سلطان غزنین مردی فاضل و صاحب رأی و متعصب و اهل تصوف را منکر، و درین مدت کی آنجا بود پیوسته نظام الملک را ملامتمیکردی کی مال خویش به جمعی میدهی کی ایشان وضویی به سنت نتوانند ساخت و نظام الملک میگفت که چنین مگوی که ایشان مردمان با خبر باشند و مقصود از علم عملست و عمل دارند. فی الجمله آن مقالت میان ایشان دراز شد وآن رسول غزنین شنوده بود کی خواجه بوطاهر قرآن نداند و نظام الملک نمیدانست، رسول غزنین نظام الملک را گفت اتفاق هست کی بعد ازو پسر او بهتر از همۀ صوفیان وقتست؟ شیخ گفته است کی با طاهر قطبست؟ نظام گفت هست. رسول غزنین گفت خواجه باطاهر قرآن نداند. نظام گفت داند. نظام گفت او را آواز دهیم و تو سورۀ از قرآن اختیار کن تا من بگویم برخواند. بوطاهر را طلب کردند، بوطاهر با جمع متصوفه و فرزندان شیخ پیش نظام آمدند چون بنشستند نظام الملک از رسول غزنین پرسید کی کدام سوره برخواند؟ گفت بگوی انا فتحنا. نظام الملک اشارت کرد، بوطاهر انا فتحنا برخواند تا همه را وقت خوش شد، چون سوره بآخر رسید نظام الملک شاد شد و رسول غزنین شرمسار شد پس نظام الملک از خواجه بوطاهر پرسید کی سبب خوش گشتن شما چه بود؟ بوطاهر گفت بدان ای صدر بزرگوار کی من قرآن ندانم و این حکایت از اول تا آخر باز نمود. نظام الملک را اعتقاد زیادت شد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان درباره خواجه بوطاهر و تجربهاش در دبیرستان است. او روزی پس از کتک خوردن از استادش، به شیخ حسن جاناروی شکایت میکند. شیخ، حقیقت را درک کرده و به بوطاهر پیغام میفرستد که درویشان انسانی نازنین هستند و نباید با آنها بدرفتاری شود. بوطاهر از دبیرستان نفرت دارد و میخواهد از آنجا خارج شود. شیخ به او اجازه میدهد که در آن روز و هفته از دبیرستان نرود و به او وظایفی در ارتباط با درویشان میدهد.
پس از مدتی، بوطاهر و فرزندان شیخ به درباری نزد نظام الملک میروند و در آنجا، نظام الملک با نمایندهای از غزنین مواجه میشود که به تصوف انتقاد میکند. در حین گفتگو، نماینده غزنین میگوید که بوطاهر قرآن نمیداند، اما هنگامی که از بوطاهر خواسته میشود سورهای بخواند، او سوره «انا فتحنا» را به زیبایی میخواند و باعث شگفتی نظام الملک و شرمساری نماینده غزنین میشود. این امر موجب افزایش اعتبار بوطاهر و تصوف نزد نظام الملک میگردد.
هوش مصنوعی: شخصی به نام اشرف بوالیمان بیان کرده که از شیخ حسن جاناروی شنیده که او نیز از خواجه بوالفتح شیخ مطلع شده که پدرش، خواجه بوطاهر، وقتی کودک بود به دبیرستان میرفت. روزی استادش او را کتک زده و بر بدنش زخم ایجاد میکند. خواجه بوطاهر با حالی غمگین از دبیرستان به خانه برگشته و نشانه چوب را به شیخ نشان میدهد. شیخ در پیغامی به استاد گفت که او را نباید به عنوان معلم و امام در نظر بگیرید، زیرا او و مانند او عزیزان خدا هستند که با لطف الهی پرورش یافتهاند و باید با آنها احترام کرد. خواجه بوطاهر از دبیرستان بسیار بیزار بود و روزی به ابتکار شیخ، قول داد که هرکسی خبر از آمدن درویشان بدهد، آرزوهایش برآورده خواهد شد. وقتی درویشان از سمت طوس آمدند، بوطاهر خوشحال شده و از شیخ خواست که برای امروز به دبیرستان نرود، که شیخ با این درخواست موافقت کرد. بوطاهر سپس گفت که نمیخواهد فردا یا هرگز به دبیرستان برود و شیخ به او پیشنهاد کرد که به یادگیری دیگر مشغول شود. در ادامه، شیخ بوطاهر را به کارهایی چون نظافت مسجد مشغول کرد. وقتی درویشان آمدند، شیخ از آنها درباره بوطاهر پرسید و بعد بوطاهر را به خدمت آنها سپرد. سالها بعد، نظام الملک، وزیر ملکشاه، که مرید شیخ بود، از بوطاهر و فرزندانش حمایت کرد. در این دوران فردی از غزنین به عنوان پیامبر آمد و نظام الملک را به خاطر مالی که به صوفیان میداد ملامت کرد. بعد از مدتی، نظام الملک به بوطاهر گفت که به او بگویند تا سورهای از قرآن بخواند و بوطاهر سوره "انا فتحنا" را خواند که باعث خوشحالی نظام الملک و شرمندگی پیامبر شد. در نهایت، نظام الملک از بوطاهر پرسید که دلیل خوشحالیاش چه بوده که او نیز گفت به خاطر اینکه قرآن نمیداند و این موضوع را توضیح داد که باعث افزایش اعتبار نظام الملک شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.