جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۶ - به آب نیل درآمدن یوسف علیه السلام و غبار سفر از خود شستن و به قصد بارگاه پادشاه مصر در هودج نشستن
... طفیل نیل شوید دست و پایش
به دریا پا نهاد از سوی ساحل
چو مه در برج آبی ساخت منزل ...
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۸ - به معرض بیع درآوردن مالک یوسف را علیه السلام و خریدن زلیخا وی را به اضعاف آنچه دیگران می خریدند
... درآمد سیلی از ابر کرامت
به دریا برد ازان ریگم سلامت
که بودم گمره در ظلمت شب ...
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۹ - تضرع نمودن زلیخا پیش دایه و التماس حیله ای که سبب مواصلت یوسف گردد علیه السلام کردن
... چو افسون خوانی از لعل شکرخا
رسد مرغ از هوا ماهی ز دریا
بدین خوبی چنین درمانده چونی ...
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۶ - معذور داشتن زنان مصر بعد از مشاهده جمال یوسف زلیخا را و دلالت کردن یوسف را بر انقیاد زلیخا و تهدید کردن وی به زندان
... گل بی خارچون تو کم شگفته ست
درین دریا که نه چرخش صدف هاست
به تو این چار گوهر را شرفهاست ...
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۲ - طلب کردن پادشاه مصر یوسف را علیه السلام برای تعبیر خواب خود و تعلل کردن وی تا آنچه میان وی و زنان مصر گذشته بود تفحص نمایند
... بود بیدار در تعبیر هر خواب
دلش از غوص این دریا گهریاب
اگر گویی بر او بگشایم این راز ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۲ - در بیان حال مجنون که وی از صورت مجاز به معنی حقیقت رسیده بود و از جام صورت شراب معنی چشیده
... چشمه ز شکاف سنگ جوشید
دریا شد و سنگ را بپوشید
لیلی طلبی او در این جوش ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۸ - در ختم کتاب و خاتمه خطاب
... با خشک لبی سفینه آسا
لب تر نکند به هفت دریا
از لع همت آفتابی ست ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴ - پایه معراج سخن را بلند ساختن و سخن پایه معراج خواجه پرداختن
... ز شمع نبوت نصیبش دو نور
چهارم که آن ابر دریا نثار
نم او کرم برق او ذوالفقار ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶ - در مدحت سایه خدا که سایه بودن وی مر آن حضرت را چون آفتاب بر همه ذرات عالم روشن است لازال ممدودا علی مفارق العالمین
... زره بر تن خود نکرد استوار
که دریا که دیده ست در چشمه سار
نگهدار آن کس که یزدان بود ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۴ - حکایت آن مرغ ماهیگیر که حیله ای ساخت و آن ماهی ساده را در دام انداخت
... ز صید غرض چشم امید بست
به نظاره بر طرف دریا نشست
دو صد جوق ماهی در آن آبگیر ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۱ - خردنامه هرمس
... که نعت خوشی نیست در ذات او
گرفتار دنیا به دریاست غرق
گران سنگ باری نهاده به فرق ...
... به نظاره بنشسته لیل و نهار
که چون دیگران غرق دریا شوند
به موج اندرون زیر و بالا شوند ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۷ - حکایت آن حکیم کشتی شکسته رخت به دریا فکنده که بعد از نجات به واسطه حکمت به درجات رسید
... به یک تخته چسبید همچون الف
ز ملاحی باد دریانورد
وطن بر کنار یکی شهر کرد ...
... به تعظیم بر کرسی زر نشاند
به دریا درون هر چه از کف نهاد
ز دریا دلی بیش ازانش بداد
حکیم آن عنایت چو از شاه دید ...
... به مطلوبی آرید روی امل
که از موج دریا نیابد خلل
اگر بگذرد موج دریا ز فرق
وگر کشتی افتد به طوفان غرق
فتاده به دریا همه رخت و بار
به یک تخته گیرید راه کنار ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۱ - داستان رسیدن سکندر در سفر دریا به فرشته کوه قاف و طلب نصیحت از وی
... سپه را به ساحل که آرام داد
به تنهاروی پا به دریا نهاد
قد گیر شد آب همچون زمین ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۳ - ظاهر شدن علامات وفات بر اسکندر و مکتوب نوشتن وی به سوی مادر
... به بالای سر سایبان زرش
سکندر چو آمد ز دریا برون
سپه را سوی روم شد رهنمون ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷۸ - به ختم پنجمین انگشت از پنجه ا ین کتب پنجگانه که دست قوی بازوان را تاب می دهد به خاتم خاتمه
... شد این پنجت آن پنجه زور یاب
کزو دست دریا کفان دیده تاب
عجب اژدهاییست کلک دو سر ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲
... جان جامی ز نکته وحدت
نشکیبد چو ماهی از دریا
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
... دورم از یار و نیارم سوی او رفتن که اشک
ساخت دریا گرد من فرسنگ در فرسنگ را
رازم آخر فاش خواهد شد چه سان پوشم ز خلق ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
... گر مرا سوزند سر تا پا نخواهم گفت کیست
گرچه دریا شد کنار از اشک و این هر جا رسید
گوهر مقصود ازین دریا نخواهم گفت کیست
نیکوان در چشم من بسیار آیند و روند ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
... که عقل آن عقده را مشکل گرفته ست
تو دریایی و زاهد خشک ازان ماند
کزین دریا ره ساحل گرفته ست
مبند ای ساربان محمل که امروز ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸
... خویش را از حال ما غافل گرفت
گرد ما دریا شد از سیل سرشک
یار ازان دریا ره ساحل گرفت
من قتیل یارم ای خوش آن قتیل ...