گنجور

 
۳۶۱

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۷ - خوان چهارم و پنجم و ششم در رفتن فرامرز از سرما و گرما و کشتن کرگدن و رسیدن به خوان هفتم

 

... نفس همچو سوزنده آذرگشسب

ز میلی به دم در کشد پیل و اسب

به سر بر دو شاخش بود تیر سخت ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۳۶۲

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۹ - پذیره شدن فرطورتوش،فرامرز را

 

... که گرد سرافراز با رای و هوش

گذر کرده از راه کژدر بر اسب

ابا پیل و لشکر چو آذرگشسب ...

... ز مردی برو بر بهانه نماند

چو بر تارک او سری اسب راند

چوآمد به نزدیکی شهر شاه

شهنشه پذیره شدش با سپاه

ابا پیل و با اسب و با نای و نوش

جهان گشت یکسر ز گرد آبنوس

یکایک چو با هم رسیدند تنگ

ز اسب اندر آمد جوان بی درنگ

همان شه بیامد گرفتش به بر ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۳۶۳

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۰ - رفتن فرامرز با لشکر،همراه فرطورتوش در میدان و گوی زدن فرامرز و ایرانیان وشرح آن

 

... به دل پر به مشک و به زنگار عاج

نشستند بر اسب گردان شاه

ابا شیردل پهلوان و سپاه ...

... چو شیر اندر آمد به نزدیک گاو

ببازید شست از بر پشت اسب

بغرید مانند بانو گشسب ...

... همان گور اندر کفش زنده بود

چنان تاخت اسب آن یل تیزچنگ

که بربود گور از کف آن پلنگ ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۳۶۴

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۱ - دامادی فرامرز رستم با دختر شاه پریان

 

... ز خفتان و از درع و تیر و کمان

دو ششصد هم از اسب تازی نژاد

که برگرده شان گرد ننشاند باد ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۳۶۵

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۱ - صفت جنگ کردن خورشید

 

گروهی به خورشید یل بازخورد

برانگیخت او اسب و برخاست گرد

بیفشرد خورشید یل نامجوی ...

... سرانجامزخمی رسیدش درشت

دگر رنجش آمد بر اسب دژم

یکی سنگ نیز آمدش بر شکم ...

... چگونه شوی سوی شهر دگر

که نه اسب ماندست ما را نه زر

همه گرد بر گرد ما لشکرست ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۳۶۶

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۳ - داستان سه فرزانه

 

... بیامد کشاورز و نامه بداد

چو جاماسب آن نامه را برگشاد

سر راستان اندر آمد به اسب

برون رفت مانند آذر گشسب ...

... بخوردند و کردند تازه روان

همان گاه برخاست جاماسب زود

بیامد به نزدیک بهمن چودود ...

... به تاراج دادی شبستانشان

سرایی که گرشاسب کردی نماز

پراز نامداران گردنفراز ...

... اگر بشکند کس نخواندش مرد

برفتند جاماسبخورشید و زال

گرفته دو تن زال را سخت یال ...

... کجا رفته کیخسرو پاک زاد

که لهراسب را نام شاهی نهاد

سرانجامنزدیک ایشان شوی ...

... زگفتار او شاه شد همچو قیر

زختمش بترسید جاماسب پیر

به دل گفت داننده اکنون بود ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۳۶۷

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۵ - آمدن بهمن با لشکر به کابل از پی فرامرز به جنگ

 

... فراوانش دیدی به هنگام کین

همی نعل اسبش بدوزد زمین

سپاهی به نزدیک او یک تن است ...

... عنان بست از دست داننده مرد

بزد اسب و آهنگ آورد کرد

ازآن کارداننده آگاه بود ...

... گرانمایه زالی که هنگام کین

ستوه آمد از سم اسبش زمین

کنون چون اسیران به بند اندر است ...

... بگفت این و پس جنگ را زان نمود

برآمد زجا اسبمانند دود

برافراخت گرز صد و شصت من ...

... زنوک سنان ها میان هوا

زخاک پی اسب فرمان روا

ستاره تو گفتی که ریزان شده است ...

... یکی تیغ بر کتف بانو گشسب

بیامد ولیکن نیفتاد از اسب

تخواره چو او را بدان سان بدید ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۳۶۸

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۶ - فرستادن بهمن،سیه مرد را بر سر راه فرامرز

 

... فرامرز را گفت با نو گشسب

که هرگز نبیند مرا پشت اسب

تو با دشمن اندر نبرد و ستیز ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۳۶۹

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۸ - گرفتار شدن فرامرز به دست غلامان بهمن

 

زدرگاه شاهی دمیدند نای

سپهبد به اسب اندر آورد پای

سواران او کمتر از پنچ صد ...

... چوگل پیش باد گل افشان شدند

نگه کرد جاماسب اندر شمار

زدیده ببارید خون بر کنار ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۳۷۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - هم در مدح او

 

... فلک ز ترس فراموش کرد دوران را

چو اسب شاه در آوردگاه دوران کرد

ز بیم آنکه رسد گوی شاه بر خورشید ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۷۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - ستایش سلطان علاء الدوله مسعود

 

... زان رشته دو رنگ سپید و سیاه صبح

جز اسب دولت تو نیابد همی چدار

بر عز و ملک تو رقم جاودانی است ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۷۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - جواب قصیده محمد خطیبی و انکار بر آثار کواکب و شکایت از حبس خود و مدح ثقة الملک طاهر و سلطان مسعود

 

... همه به خشتک شلوار برنشینم و بس

نه اسب تازی باید مرا نه ساز بزر

چه سود ازین سخن چون نگار و شعر چو در ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۷۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۶ - هم در ثنای او

 

... چو گشت نیمی آراسته ز لشکر حق

به اسب و مال و غلام و غنیمت بسیار

بخواست نیز که نفس عزیز رنجه کند ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۷۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰ - صفت فیل و مدح آن پادشاه

 

... چهار پایش مانند چار لنگر

گه دویدن مانند اسب تازی

رونده اسبی از نیکویی مصور

زمین نوردی زین خنگ زیور اسبی

که هست زیور اسبان خنگ زیور

سرین و گردن و پشت و برش مسمن ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۷۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳ - به ابوالفرج نصر بن رستم نوشته است

 

... فضلش همی برست گل از خاک خشت و خار

ای رای تو بر اسب زمانه سوار نیک

هر چند خود زمانه به ما بود بر سوار ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۷۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۷ - ناله از گرفتاری

 

... چه کردم من ای چرخ کز بهر من

کشی اسب کین را همی تنگ تنگ

نه همخانه آهوان بوده ام ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۷۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - شکایت از حاسدان

 

... هین منشین بیهده مسعودسعد

برکش بر اسب قضا تنگ تنگ

خرد مکن طبع نه چرخیست خرد ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۷۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴ - مدیح علاء الدوله مسعود

 

... یابند ز ایران تو روز عطای تو

با اسب ساز بی مر و با بدره جامه ضم

چون چشم را سیاه کند خنجر سپید ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۷۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۸ - شکایت از زندان و ستایش سلطان

 

... مبارزان دلاور ز ترس نشناسند

که دم اسب کدامست و یال اسب کدام

زمین ز تنگی همچون دلی شده غمگین ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۸۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۷ - مدح محمد وزیر و شرح گرفتاری خویش

 

... به داس آنچه بر دارد از نعل او

دگر اسب را نعل بستن توان

همی سایه با او برابر رود ...

... من آن خوارم اندر جهان ای شگفت

که نیکو نگه داردم پاسبان

به حصن حصین اندرم آرزوست ...

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۱۱۷