گنجور

 
۳۴۱

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

... سواد از سرمه مازاغ دارد نرگس مستش

گذشت از سی و چل بر ساحل بحر طلب عمرم

خوش آن کافتد چو او صیدی پس از پنجاه در شستش ...

جامی
 
۳۴۲

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

... دلم آن موج زن دریاست ز اوصاف جمال تو

که افتد صد صدف گوهر ز هر موجش به ساحل ها

به عزت باش با دل های عالی همت ای خواجه ...

جامی
 
۳۴۳

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

... بمیر از خویش تا زین موج خیز غم امان یابی

که شخص مرده را زود افکند دریا به ساحل ها

نه لاله ست آن دمیده گرد کویت ز اشک محرومان ...

جامی
 
۳۴۴

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۹

 

... چون غوک وی را بدید خاطرش به صحبت وی کشید قصه بی جفتی خود را در میان آورد و از وی طلب مصاحبت کرد ماهی گفت مصاحبت را مناسبت دربایست است و مصاحبت نابایست صحبت را ناشایست

مرا با تو چه مناسب مرا جا در قعر دریا و تو را منزل بر کنار ساحل مرا دهان خاموش و تو را زبان پر از خروش تو را قبح لقا سپر بلا هر که شکل تو را بیند نخواهد که با تو نشیند مرا حسن منظر سرمایه خوف و خطر هرکه به جمال من دیده برافروزد چشم طمع در وصال من دوزد

مرغان آسمان در هوای منند و وحوش صحرا در سودای من صیادان گاه چون دام در جستجوی من با هزار دیده و گاه چون شست از بار آرزومندی من با پشت خمیده این بگفت و راه قعر دریا برداشت و غوک را بر ساحل تنها بگذاشت

با کسی منشین که نبود با تو در گوهر یکی ...

جامی
 
۳۴۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

... ز اشک گرم ما بحر کرم یارب به جوش آور

وزین گرداب خون افکن گرفتاران به ساحل ها

به جز پیر مغان زاهد که سازد مشکل ما حل ...

اهلی شیرازی
 
۳۴۶

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

... من از محیط محبت همین نشان دیدم

که استخوان شهیدان به ساحل افتادست

زمانه دشمن و من بی زبان و بخت زبون ...

اهلی شیرازی
 
۳۴۷

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۸

 

... ای بحر کرم باز بیک موج عنایت

برهان ز جگر تشنگی ساحل خاکم

دل مرغ سر بام تو شد من سگ کویت ...

اهلی شیرازی
 
۳۴۸

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۲۷ - حکایت

 

... نی چو عمان بلکه دریای ازل

کو ندارد ساحل و قعر و میان

نیست او را اول و آخر نشان ...

اسیری لاهیجی
 
۳۴۹

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۶۶ - اشارت به مناسبت میان خلق و خالق و تحقیق آنکه هر چه هست حق است و عالم نمود وهمی بیش نیست.

 

... گر چو ماهی ما درین دریا خوشیم

لیک خود را سوی ساحل می کشیم

زانکه حال اهل دل زان برترست ...

اسیری لاهیجی
 
۳۵۰

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

... صدف وار ار درر خواهی فرو شو در تگ دریا

که جز خاشاک نبود حاصلی در دور ساحل ها

بیا ای شاهدی و مژده ده پروانه دل را ...

شاهدی
 
۳۵۱

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۸ - اقامت شاه‌زاده بر لب دریا و کدا بر کوه

 

... بس که طبعش به صید شد مایل

روز و شب جا گرفت بر ساحل

تا در آن صید که مقامش بود ...

هلالی جغتایی
 
۳۵۲

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

... ز توفان سرشک خود به گردابی گرفتارم

که عمر نوح اگر یابم نبینم روی ساحل ها

چو آن مه یار اغیارست گرد او مگرد ای دل ...

هلالی جغتایی
 
۳۵۳

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

... نیست لعل او برون از چشم گوهر بار من

آری آری گوهر مقصود بر ساحل کجاست

چون هلالی حاصل ما درد عشق آمد بلی ...

هلالی جغتایی
 
۳۵۴

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

... ذات پاکش را بهر شانی که گویی قابل است

جود او بحریست بی ساحل محیط کاینات

خاک بر فرقی که از بحر چنان بر ساحل است

تا قبول او بشرع اثبات حقیت نمود ...

... روضه خاک در شاه ولایت منزل است

ساحلی دارم چو دریای نجف بهر نجات

غم ندارم زانکه گرداب حوادث هایل است ...

فضولی
 
۳۵۵

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۱

 

... محیط دایره معدلت محمد بیک

که لطف بیحد او هست بحربی ساحل

ز جذب غالب او جسته روزگار مدد ...

فضولی
 
۳۵۶

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

... الهی ببحر عطای عمیمت

که آن بحر را کس ندیدست ساحل

الهی بنور نبی شمع کونین ...

فضولی
 
۳۵۷

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

... هست امید که راهی بنماید توفیق

ای که در ساحل راحت ز سبک بارانی

دست ما گیر که در سیل سرشکم غریق ...

فضولی
 
۳۵۸

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

... از صبر نیست گر من بر سر نمی کنم خاک

دریای محنتم را دشت فناست ساحل

شکر خدا نمردم وین هر دو آزمودم ...

فضولی
 
۳۵۹

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

... آفرین ای زورق ساغر رهاندی از غمم

من درین دریا کجا امید ساحل داشتم

گر تهی دستم ز دین و دل فضولی دور نیست ...

فضولی
 
۳۶۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۱۵

 

... حالیا از چشم طوفان خیز من ره دجله است

یک دو روز دیگری این رخت ازین ساحل مبند

غافلی کز من به رویت مانده باقی یک نگاه ...

محتشم کاشانی
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۶۰