گنجور

 
۳۴۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در صفت داغگاه امیر ابو المظفر فخر الدوله احمدبن محمد والی چغانیان

 

... باغ بوقلمون لباس و راغ بوقلمون نمای

آب مروارید رنگ و ابر مروارید بار

راست پنداری که خلعت های رنگین یافتند ...

... مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار

خسرو فرخ سیر بر باره دریا گذر

با کمند شصت خم در دست چون اسفندیار ...

... آفتاب از روی دریا زر برانگیزد بخار

ور سموم خشم تو بر ابر و باران در فتد

از تف آن ابر آتش گردد و باران شرار

ور خیال تیغ تو اندر بیابان بگذرد

از بیابان تابه حشر الماس برخیزد غبار

چون تو از بهر تماشا بر زمینی بگذری ...

... تیغ و جام و باز و تخت از تو بزرگی یافتند

روز رزم و روز بزم و روز صید و روز بار

روز میدان گر ترا نقاش چین بیند به رزم ...

فرخی سیستانی
 
۳۴۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - در مدح خواجه ابوالمظفر گوید

 

دلم در جنبش آمد بار دیگر

ندانم تا چه دارد باز در سر ...

... ز دلها مردمان را خیر باشد

مرا باری ز دل باشد همه شر

کجا یابم دلی اندر خور خویش ...

فرخی سیستانی
 
۳۴۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - در مدح خواجه ابوسهل دبیر، عبدالله بن احمد بن لکشن گوید

 

... بانگ بر خیزد چون یافت خبر

گفت من بار ملامت بکشم

تو بکش نیز و بس اندوه مخور ...

... در جهان هیچ کتابی مشناس

کو نکرده ست دو سه باره زبر

سختکوشست به پرهیز و به زهد ...

فرخی سیستانی
 
۳۴۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - نیز در مدح خواجه ابوسهل دبیر، عبدلله بن احمد بن لکشن

 

... کرد چون کلبه زراد همی روی غدیر

آب در جوی ز باران بهاری و ز سیل

همچنان گشت که با سرخ می آمیخته شیر ...

... نیک بختا و بزرگا که خداوند منست

که چنین بار خدایی بسزا یافت مشیر

خواجه اندر خور میر آمد و شکر ایزد را ...

... صورتی دارد آراسته چون بدر منیر

حق شناسی ست که از بار خدایی نکند

در حق هیچ کسی تا بتواند تقصیر ...

فرخی سیستانی
 
۳۴۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - نیز در مدح خواجه ابو علی حسنک وزیر گوید

 

... تو بایدی که با لب خندان وخوی خوش

پیش من آمدی به زمانی هزار بار

دل تافته مدار و بر ابرو گره مزن ...

... مردی گزید راد و خردمند و پیش بین

بارای و با کفایت و با سنگ و با وقار

فرمان او علامت شاهان کند نگون ...

... ای شاه قلعه های دگر ساز کاین وزیر

سالی دگر بزر بینبارد این چهار

اندر جهان وزیر چنین جسته ای همی ...

فرخی سیستانی
 
۳۴۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - نیز در مدح سیدالکفاة خواجه ابوعلی حسنک وزیر گوید

 

باری ندانمت که چه خو داری ای پسر

تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر ...

... بر درگهش نشسته بزرگان و مهتران

از بهر بار جستن و بر ما گشاده در

با زایران گشاده و خندان و تازه روی ...

فرخی سیستانی
 
۳۴۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - نیز در مدح خواجه ابوعلی حسنک وزیر گوید

 

... بیشتر شغلی گرفت از شغل خواجه بیشتر

عالمانرا بازخواند و مردمانرا بار داد

شوی با زن گشت و زن با شوی و مادر با پسر

خانه ها آباد گشت و کاخها بر پای شد

با خضر شد بار دیگر باغهای بی خضر

روزگار سیستانرا بانکویی عدل او ...

فرخی سیستانی
 
۳۴۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - در مدح ابوبکر عمید الملک قهستانی عارض لشکر گوید

 

... اختر فرود همت اویست و فضل او

برتر ز همتست و فزونتر هزار بار

جاه بزرگ یافت و لیکن به فضل یافت ...

فرخی سیستانی
 
۳۴۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - در مدح خواجه ابوسهل دبیر گوید

 

کوس فرو کوفت ماه روزه بیکبار

روزه نهان کرد لشکر از پس دیوار ...

... آیم و چون کخ به گوشه ای بنشینم

پوست بیک بار بر کشم ز ستغفار

راست چو شب گاو گون شودبگریزم ...

... فرخی آخر نفایه گفتی و دانی

این چه سخن بودپیش خواجه بیکبار

خواجه سید وکیل سلطان بوسهل

آنکه بدو سهل گشت کار بر احرار

بارخدای بزرگوار که او بود

فضل و ادب را بطوع و طبع خریدار ...

... هر که در آید همی ستاند بی منع

هرکه بخواهد همی درآید بی بار

گرچه فراوان دهد دلش بنگیرد ...

... امسال آیی گشاده تر بود از پار

بار نهد بر دل از همه کس و هرگز

بر دل دشمن به ذره یی ننهد بار

اینت کریمی بزرگوار که تا بود ...

فرخی سیستانی
 
۳۵۰

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - در مدح سلطان محمدبن سلطان محمود گوید

 

... هر رشک مجلس او کارنامه مانی

به رشک محفل او بار نامه ارتنگ

همیشه در بر او دلبران چون شیرین ...

فرخی سیستانی
 
۳۵۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین گوید

 

... ز دوده بخشش دستش ز روی رادی زنگ

اگر خزینه او بار جود او کشدی

درم به توده بما بخشدی و ز ربا تنگ ...

... همیشه تا چو شود شاخ گل چو چوگان سست

چو گوی زرین گردد ببار بر نارنگ

نشستگاه توبر تخت خسروانی باد ...

فرخی سیستانی
 
۳۵۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف بن ناصر الدین گوید

 

... فرخنده و فرخ بر میر منی امروز

ارجو که همایون و مبارک بود این فال

سالار خراسان عضد دولت عالی ...

... هر گاه که جویند بیابند در امثال

آن بار خداییست پسندیده بهر فضل

پاکیزه به اخلاق و پسندیده به افعال ...

فرخی سیستانی
 
۳۵۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غازی غزنوی

 

... گرد آمده صنم به تبه کردن صنم

وز بار بر گرفتن و با ناز تاختن

در پشت سروهای خرامان فتاده خم ...

... تا آب را قرار نباشد به روز باد

تا خاک را غبار نباشد به روز نم

تا سبزه تازه تر بود و آب تیره تر ...

فرخی سیستانی
 
۳۵۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف سپاهسالار گوید

 

... این شرف بس بود مرا که مرا

بار باشد بر امیر مدام

میر یوسف که با دل و کف او ...

فرخی سیستانی
 
۳۵۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۸ - در مدح امیر ابویعقوب یوسف برادر سلطان محمود

 

... گل شکفته بود و ارغوان تازه بهم

به هیچ رویی باروی آن نگار مرا

اگر بهار بود ورنه گل نیاید کم ...

... برادرست ولیکن بوقت خدمت او

هزار بار همانا حریص تر ز خدم

چنان شناسد کز دین همی برون آید ...

... چو پیش رایت کاووس رایت رستم

زبار خدمت اوبا مراد هر روزی

شکفته باشد چونانکه بوستان از نم ...

... زهیچ جانور از بیم بر نیاید دم

مبارزانرا گردد در آن زمان از بیم

بدست نیزه و زوبی چو افعی و ارقم

بیک دو گشت که بر گردد اندرون مصاف

ز خون کشته همی پر کند دوباره شکم

بسا تنا که فرستد دما دم اندر پس ...

فرخی سیستانی
 
۳۵۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۱ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپاهسالار گوید

 

... هم بساعد چون بلوری هم بتن چون سیم خام

سرو داری ماه بار و ماه داری لاله پوش

لاله داری باده رنگ و باده داری لعل فام ...

... گر ز تیغش تافتی آتش فشاندی آفتاب

ورز کفش خاستی دینار باریدی غمام

ماهی اندرآب روشن راه چون داند برید ...

فرخی سیستانی
 
۳۵۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - در مدح سلطان ابو سعید مسعود بن محمود غزنوی

 

... دلها به خوی نیک ربوده ست نه زاستم

گویی که بیکباره دل خلق ربوده ست

از تازی و از دهقان و ز ترک و زدیلم ...

... در چهره او روز بهی بود پدیدار

در ابر گرانبار پدیدار بود نم

کس را به جهان چون پسر تو پسری نیست ...

... آن موسی عمران بود این عیسی مریم

ای بار خدای ملکان همه گیتی

ای از ملکان پیش چو از سال محرم ...

فرخی سیستانی
 
۳۵۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - در مدح خواجه احمد بن حسن میمندی گوید

 

... هنوز باز نگشتم ز بیکران دریا

که برگرفت ز من سایه تند بار غمام

من آن مهی را خدمت کنم همی که به فضل ...

فرخی سیستانی
 
۳۵۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - در مدح خواجه ابو سهل عراقی گوید

 

... خواجه سید بوسهل عراقی که بفضل

نه عرب دیده چنو بار خدا و نه عجم

آنکه زو بیشتر و پیشتر اندر همه فضل ...

... ابر خوانی کف او را بگه جود مخوان

کز کف خواجه درم بارد و از ابر دیم

بخشش ابر نگویند بر بخشش او ...

... او به رادی و جوانمردی معروفترست

زانکه باران بزاینده به تری و به نم

هر کجا گویی بوسهل وزیر شه شرق ...

فرخی سیستانی
 
۳۶۰

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - در مدح خواجه سید ابوالطیب بن طاهر

 

بار بر بست مه روزه وبر کند خیم

مهرگان طبل زد و عید برون برد علم ...

... او چودانست که دینار نه چون نام نکوست

مهر برداشت بیکبار ز دینار و درم

از عطا دادن پیوسته آن بار خدای

خانه زایر او باز ندانی ز حرم ...

... رود جیحون را شک نیست که آب آید کم

ایزد آن بار خدای بسخا را بدهاد

گنج قارون و بزرگی و توانایی جم ...

فرخی سیستانی
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۶۵۵