کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - و قال ایضاً یمدح الصدر السّعید رکن الدیّن صاعد
... بارۀ عزم تو چون گرم شود در رفتار
گنبد چرخ اگر چند دراز آهنگست
هست با همت عالی تو کوته دیوار ...
... و آنچه گوسم زجلال تو یکی هست هزار
جاهش از قدر سه شش بیشی نه چرخ دهد
هرکه یکبار زند با کف راد تو دچار ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - و قال ایضاً یمدح الصّاحب شهاب الدّین عزیزان الساوی
... خون یاقوت در دل احجار
چرخ در جست و جوی پایۀ تو
آهنین پای گشته چون پرگار ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - وله ایضآ یمدحه
... زود باید که کشندش خط بطلان بر سر
دامن چرخ پر از زر شد و چونین زیبد
هر که را باشد آن دست در افشانبر سر ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - وله ایصاً یمدحه
... که پیش نور ضمیر تو کرد دعوی نور
کند زمانه سجلات چرخ را مطوی
اگر دهند زدیوان قهر تو منشور ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - وله ایضاً یمدحه
... کرا تیغ تو بگذرد بر ضمیر
سزد پای تخت تو بر شیر چرخ
اگر جای شیرست پای سریر ...
... چو از موج خون گل شود خاک راه
عصا سازد از رمح تو چرخ پیر
چنان بر زره بگذرد رمح تو ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - وله ایضاً یمدحه و یذکر الشیّب
... سیارۀ فلک بمرادش کند مسیر
چون روزگار غالب و چون چرخ کینه کش
چون آسمان بلند و چو خورشید بی نظیر ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - وقال ایضاً و یلتمس الفرس
... گر ترا برگیرد او از خاک ره
خاک راه تو شود چرخ اثیر
از تو این بار تواند برگرفت ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - وقال ایضاً یمدح الصّاحب الکبیر نظام الملک
... ز خوان جودوی از بس که خورد معدۀ آز
اگر نبودی بر چرخ وصمت بیداد
به هیچ وصف نگشتی ز درگهش ممتاز ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - و قال ایضاً یمدح الصدر السعید بهاء الدین عبدوس
... چو خامۀ تو گشاید حصارهای منیع
بدست بخت جوان تو هفت دایۀ چرخ
چنانکه مهرۀ گهواره پیش طفل رضیع ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - و قال ایضاً یمدحه
... گر زند صبح ضمیرت را یک دم بخلاف
چرخ در عالم قدر تو چو دیهتست درو
کاه و جومشتی و چندی زذوات الاظلاف ...
... حرص را کیسۀ انعام تو گشتست مثال
چرخ را در گه اقبال توگشتست مطاف
سنگ حلم تو چنان آمد برطاس فلک ...
... شیوۀ قوس و قزح نیست کمان نداف
مثل تو گر ز بر چرخ بود هم تویی آن
زانکه هست آینۀ پیکر گردن شفاف ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷ - و قال ایضا یمدح الصّدر رکن الدّین
... آبی بریق می خورد از ناودان برف
هر لحظه دست چرخ به خروارها نمک
بپراگند بدین دل ریش از امان برف ...
... گر قوتم بدی ز پی قرص آفتاب
بر بام چرخ رفتمی از نردبان برف
ای منعم زمانه که گر عقل بشکند ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - و قال ایضآ یمدح الصّذر السّعید رکن الدّین صاعد
... گر لطف تو نبودی اندر میانه حایل
گر از همای فرت بر چرخ سایه افتد
گردد زیمن جاهت هندوی چرخ مقبل
خصمت ز چاه محنت مستسفی است چون دلو ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - وله یمدح الصّاحب جلال الدّین
... بجلال الدین بر خواجۀ مخدوم اجل
آنکه قدرش چو کشد دامن رفعت بر چرخ
همچو خشتک بودش شکل زمین زیر بغل ...
... همه سرمایۀ کان پیش کفش یک خردل
گشتی ازآه عدوت آینۀ چرخ تباه
اگرش نیستی از خاطر پاکت صیقل ...
... رشتحۀ لطف تو همره شده با فیض ازل
ای کریمی که کند چرخ ز خورشید و هلال
جامۀ قدر ترا همره شده با فیض ازل ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - وله ایضا یمدحه و یهنّیه بالزّفاف
... بسان شکر و عود آمده صواب و محال
چو حال چرخم از ینسان مشاهدت افتاد
بنزد عقل شدم بهر کشف این احوال ...
... معاینه ست شب قدر عقلی و شرعی
بخواه حاجت و زین پس ز دور چرخ منال
بزرگ عیدی سایه فکنددر رمضان ...
... که از خضاب کسوفش دهند پیک خال
بدان امید که مشاطگی کندمه چرخ
بگونۀ گل گلگونه داد چندین سال ...
... و گرنه جود تواش کرده بود استیصال
دبیر چرخ ز بدو وجود بنوشتست
حسود جاه ترا حرز ماله من وال ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد
... شد شفق شنگرف و گردون کاسه های لاژورد
مهر و ماهش شمسه و نقاش چرخ خویش کام
از خواص این سرای آنست کآهختست تیغ ...
... مهر از این رو زرفشان آید پدید از راه بام
با یک اندازی کلکت تیر چرخ از دم زند
همچون سوفارش زبان بیرون کشد گردون ز کام ...
... قطره قطره خون اندامش فسرده در مسام
دست قدرت چون سراپرده بزد بر بام چرخ
از مسامیر ثوابت ساخت اوتاد خیام ...
... خانۀ خورشید لابد آتشی باشد مدام
چرخ وانجم در طواف خانه ات بودند وکرد
آستانت را اثیر از روی تعظیم استلام ...
... تا نخواهد خاطر و قادت از وی انتقام
شاید ار با آسمان پهلو زند چرخ اثیر
کز سرافرازی گذارد بر چنین درگاه گام ...
... دست گردون کرد بر کام من از حرمان لگام
تا که کحال قدر از چرخ و انجم هر شبی
سازد از کحل الجواهر سرمۀ چشم ظلام ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - و قال ایضآ یمدح الصّاحب المعّظم نظام الدّین محمّد طاب ثراه و یصف الدّوات
... وی بذیل عطف تو اهل هنر را اعتصام
کار دانش چون رکاب از چرخ در پای اوفتاد
وقت شد گر سوی وی تابی عنان اهتمام ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - و قال ایضاً یمدح الصّدر السّعید رکن الدیّین صاعد
... محتاج بحر و ابر گهربار نیستم
پشت من از چه روی دوتا گشت گر چو چرخ
از بار منت تو گران بار نیستم ...
... آن به که راست گویم باشد دروغ محض
گر گویمت ز چرخ دل افکار نیستم
ای چرخ نیستم من از ابناء علم و فضل
ور نیز هستم ایمه تو انگار نیستم
گفتم بچرخ جانم بستان و وارهان
گفتا که باش قافل ازین کار نیستم ...
... کاندر طمع چو شانه سبکسار نیستم
چون تیشه بهر آن کندم چرخ سرزنش
کز حرص همچو اره شکم خار نیستم ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴ - فی الصّدر رشید الدّین
... بچارمیخ بلا چون خر ربابم اسیر
ز زخمها که ازین چرخ پرده در دیدم
بنالم از کسی از بد همی بنالد ازآنک ...
... پناه و قدوۀ اهل هنر رشیدالدین
که چرخ زیر و معالیش بر زبر دیدم
ز تاب خاطر او شعله یی زبانه کشید ...
... اگر چه نیست ضمیر تو مدرک از ره حس
از اودونسخت رو شن بچرخ بر دیدم
صریر کلک تو ان ارغنون خوش لحنست
که چرخ را زسماع برقص در دیدم
چراست کلک تو پی کرده چون همه سالش ...
... بدانک تا توکنی عرض علم موسیقی
پی رباب ترا چرخ کاسه گر دیدم
شهاب دسته و کف الخضیب پنجۀ او ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۵ - و قال ایضا ویرتی فیه والده
... من سر بآفتاب و فلک در نیاورم
ور تیغ آفتاب زند چرخ بر سرم
آبست و سبزه چشمۀ خورشید و آسمان ...
... مداح و آفرین گر صدر مظفرم
آن چرخ سروری که دهدگاه مدحتش
تری طبع ما هم و گرمی دل خورم ...
... ای تیغ آفتاب قلم کن عمود صبح
تا دست چرخ خیمه چرا زد برابرم
دشوار نصب عین توان کرد در خیال ...
... صدرا بهانه ییست حدیث مطولم
حاصل همین که خستۀ چرخ مدورم
شعرم نکوست لیک منم عیب شعر خویش ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۶ - و قال ایضاً یمدح سلطان الشّریعهٔ رکن الدّین
... همچو اعدای تو با حالی از بدبترم
حاش لله که نهم قدر تو را همبر چرخ
دانم این قدر تفاوت بمثل گرچه خرم ...
... همتم سخت بزرگ آمد خود مختصرم
رتبت خود زبر چرخ ببینم بعیان
گر دهد گرد سمند تو جلای بصرم ...
... چشمۀ مهر ببندد چو بر آید نفسم
دیدۀ چرخ بسوزد چو بجنبد شررم
با مان در کنف همتت امد ورنی
بستدی چرخ سزای خود از آه سحرم
چون من غمر نهم نام فلک بندۀ تو ...