ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - کناره گیری از وزارت و شکایت از دوست
... که بست از پی آزادیش بهار کمر
سپس که سوی سفرشد ز بنده یاد نکرد
که چون همی گذرد روزگار ما ایدر ...
... به نزد خواجه شدم رخصتم نداد و جواز
بگفت باش و به مجلس شو و مساز سفر
به امر خواجه بماندم ولی ازین ماندن ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - پیام به آشنا
... ولیکن چه چاره که از دار غربت
سوی دوست شرح سفر می فرستم
ز بیت الحزن همچو یعقوب محزون ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۷ - به یکی از وکلای مجلس
... لیکن تو کیستی خود تا از وطن زنی دم
کز سفره اجانب شادی به ریزه خواری
من تکیه گاه پنهان از اجنبی ندارم ...
... تو در خرابی آن همت همی گماری
من محنت سفر را پذرفتم و گذشتم
از خانمان و اطفال وز جفت و از جواری ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۴ - پیام به وزیر خارجه انگلستان
... داشتی پاربس ار عهد تو درکف نشدی
سوی الزاس ولرن لشکر آلمان سفری
انگلیس ار ز تو می خواست در آمریک مدد ...
... گرچه خود بی ثمری نیست که این جیش گزین
سفری کردن خواهند به صد ناموری
سفر ایشان هند است و تمناشان هند
هند خواهند بلی نرم تنان خزری ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۱ - کل الصیدفی جوفالفرا
... گسترانیده به مجلس فرش های عبقری
در حضر همراز خسرو در سفر همراه شاه
شوق خدمت در سر و در دست زر شش سری ...
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
... که به من دشمن و با مردم بیگانه صفاست
یوسف از مصر سفر کرد و بدینجا آمد
گو به یعقوب که فرزند تو در خانه ماست ...
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
دعوی چه کنی داعیه داران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست ...
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۷ - ماده تاریخ مرگ صبا
... به تارب بخ وفاتش طبع بنده
مکرر سفر اشعار گسترد
مصارپع مناسب را مکرر ...
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران
... خواستم زبن بلا کناره کنم
به سفر درد خویش چاره کنم
پور سردار آجودان باشی ...
... الغرض زین خبر چو بی خبران
خواستم عذر ره ز همسفران
از رفیقان راه واماندم ...
... بنده ماندم چنین دو ماه تمام
ز اتفاقات شد سفر موقوف
شد دلش جانب دگر معطوف ...
... چون بدیدم که قصه گشت دراز
ساز و برگ سفر نمودم ساز
به دوصد آه و زینهار و امان ...
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۲ - باباشملنامه
... روز طوفان بر زبان این المفر
بعد طوفان خواجه برگشت از سفر
همچو زاده نوح از بیم هلاک ...
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۳ - دیدار گرگ
... به کشمیر و اقطاع کابلستان
به گاه سفر خواجگان بزرگ
مبارک شمردند دیدار گرگ ...
... یکی مرد دانای با فر و جاه
سفر کرد و برگشت زی جایگاه
بدو گفت بانو که راحت بوی ...
... نیامد به جز فکر آگاه من
سلامت بدان جستم از این سفر
که از دیدن کرک کردم حذر ...
... کنون قصه بگذار و بردار پند
سفرپیشگان رنجبر مردم اند
که در راه و بیراه سر در گم اند ...
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۰ - آلفته
... که ارمان خربوزه آسان شدش
به خودگفت یاران سفر می کنند
ازین راه دایم گذر می کنند ...
ملکالشعرا بهار » ترجیعات » از زبان محمدعلی شاه مخلوع
... با خودگفتیم خسروا قم
کن عزم سفرکه وقت تنگ است
سبحان الله این چه رنگ است
بر یاد نگار عیسوی کیش
کردیم سفر به ملک اطریش
درویشانه گذشتم از خویش ...
... خانم ز نظر برفت باری
مقصود سفر برفت باری
وقتم به هدر برفت باری ...
... با خود گفتیم ممدلی هی
وقت سفر است یا علی هی
برخیز و برو مگر شلی هی ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲ - گفتار دوم در خلقت جهان
... که بدان می کند وجود صعود
هرکه در این سفر سبکبار است
راهش آسان و سهل و هموار است ...
... بار سنگین و تن ز رخت گران
مانده واپس ز خیل همسفران
فتد از پای و ریش جنباند ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۳ - تغییر زندان
... بوده ام اندرو نکرده گناه
یک سفر یار رهنما بودیم
از اسیران کودتا بودیم ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۱ - نیرنگ رفیق طرار در دیدن روی زن یار
... گفت خانم به همره مادر
رفته بودند مدتی به سفر
تازه باز آمدند با شادی ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۴ - در مسافرت کردن شوهر و سپردن خانه و زن خود بهدست رفیق بدگوهر
... روز رخشان و شام تیره گذشت
گشت ناگاه شوی زن سفری
گفت زن بایدت مرا ببری
گفت مرد این سفرنه دلخواه است
که رییس اداره همراه است ...
... بیمی افتاده بود در دل او
نگران بود ازین سفر دل او
لیک شوهر شکیب فرمودش ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۵ - حکمت
... هر دو از جان و دل موافق هم
شوهرت چو سفر نمود ز شهر
زن من هم نمود از من قهر
چند روزی نیافتم اثرش
ناگهان آمد از سفر خبرش
شد محقق که آن زن بی باک ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۸ - داستان مرد حکیم
... زن و مردی قرین یکدیگر
خانه خالی و شوی رفته سفر
قصه عشق و عاشقی به میان ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۲ - در شکایت از خالق
... مونس جان مادر و پدرند
این دو قسمت شدند وقت سفر
پسر اینجا بماند و شد دختر ...
... زن و مردی که نان به خلق دهند
هرچه آید به کف به سفره نهند
روزتا شب به خوف وبیم چرا ...