گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

سوی لندن گذر ای پاک نسیم سحری

سخن از من بر گو به سر ادوارد گری

کای خردمند وزیری که نپرورده جهان

چون تو دستور خردمند و وزیر هنری

نقشهٔ پطر بر فکر تو نقشی بر آب

رأی بیزمارک بر رای تو رائی سپری

ز تولون جیش ناپلیون نگذشتی گر بود

بر فراز هرمان نام تو در جلوه گری

داشتی پاربس ار عهد تو درکف‌، نشدی

سوی الزاس ولرن لشکر آلمان سفری

انگلیس ار ز تو می‌خواست در آمریک مدد

بسته می‌شد به واشنگتون ره پرخاشجری

با کماندار چف گر فرتو بودی همراه

به دیویت بسته شدی سخت ره حمله‌وری

ور به منچوری پلتیک تو بد رهبر روس

نشد از ژاپون جیش کرپاتکین کمری

بود اگر فکر تو با عائلهٔ مانچو یار

انقلابیون درکار نگشتند جری

ور بدی رای تو دایر به حیات ایران

این همه ناله نمی‌ماند بدین بی‌اثری

مثل است این که چو بر مرد شود تیره جهان

آن کند کش نه به کار آید از کارگری

تو بدین دانش‌، افسوس که چون بی‌خردان

کردی آن‌کار که جز افسون ازوی نبری

برگشودی در صد ساله فروبستهٔ هند

بر رخ روس و نترسیدی ازین دربدری

بچهٔ گرک در آغوش بپروردی و نیست

این مماشات جز از بیخودی و بی‌خبری

بی‌خودانه به تمنای زبر دست حریف

در نهادی سر تسلیم‌، زهی خیره‌سری

اندر آن عهد که با روس ببستی زین پیش

غبن‌ها بود و ندیدی تو زکوته نظری

تو خود از تبت و ایران و ز افغانستان

ساختی پیش ره خصم بنائی سه دری

از در موصل بگشودی ره تا زابل

وز ره تبت تسلیم شدی تا به هری

زین سپس بهر نگهداری این هر سه طریق

چند ملیون سپهی باید بحری و بری

بیش از فایدت هند اگر صرف شود

عاقبت فایدتی نیست به جز خون‌جگری

انگلیس آن ضرری را که ازین پیمان برد

تو ندانستی و داند بدوی و حضری

نه همین زیرپی روس شود ایران پست

بلکه افغانی ویران شود وکاشغری

ور همی گوئی روس از سر پیمان نرود

رو به تاربخ نگر تا که عجایب نگری

در بر نفع سیاسی نکند پیمان کار

این نه من گویم کاین هست ز طبع بشری

خاصه چون روس که او شیفته باشد بر هند

همچو شاهین که بود شیفته برکبک دری

ورنه روس از پس یک حجت واهی ‌ز چه روی

راند قزاق و نهاد افسر بیدادگری

در خراسان که مهین ره‌رو هند است چرا

کرد این مایه قشون بی‌سببی راهبری

فتنه‌ها از چه بپاکرد و چرا آخرکار

کرد نستوده چنان کار بدان مشتهری

سپه روس زتبریزکنون تا به سرخس

بیش از بیست هزارند چو نیکو شمری

هله کزمشرق ما امن بود تا به شمال

سپه روس چرا مانده بدین بی‌ثمری

گرچه خود بی‌ثمری نیست که این جیش گزین

سفری کردن خواهند به صد ناموری

سفر ایشان هند است و تمناشان هند

هند خواهند بلی‌، نرم‌تنان خزری

وبژه گر پای بیفشاری تا از خط روس

خط آهن به سوی هندکند ره سپری

به عدو خط ترن ره را نزدیک کند

تا تو دیگر نروی راه بدین پرخطری

سد بس معتبری ایران بد بر ره هند

وه که برداشته شد سد بدان معتبری

باد نفرین به لجاجت که لجاجت برداشت

پرده ازکار و فروبست رخ پرهنری

به لجاج و به غرض کردی کاری که بدو

طعنه راند عرب دشتی وترک تتری

حیف ازآن خاطر دانای تو وان رای رزین

که در این مسئله زد بیهده خود را به کری

زهی آن خاطر دانای رزین تو زهی

فری آن فکر توانای متین تو فری

نام نیکو به ازین چیست که گویند به دهر

هند و ایران شده ویران ز سر ادوارد کری

 
 
 
فرخی سیستانی

دل من خواهی و اندوه دل من نبری

اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری

تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی

من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری

غم تو چند خورم و انده تو چند برم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری

باز برگرد به بستان در چون کبک دری

تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری

که به چشم تو چنان آید، چون درنگری

مسعود سعد سلمان

آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد

زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری

تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری

زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری

می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک

[...]

امیر معزی

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری

آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری

خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ

از در آنکه شب و روز درو در نگری

گرمی و تری در طبع هلاک شکرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه