گنجور

 
۳۵۰۱

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۲۰ - گفتار ارسطو

 

... که دایم به دانش گراینده باش

در بستگی را گشاینده باش

به نیروی داد آفرین شاد زی

ز بندی که نگشاید آزاد زی

چو فرمان چنین آمد از شهریار ...

... چو آن جوهر آمد برون از نورد

خرد نام او جسم جنبنده کرد

در آن جسم جنبنده نامد قرار

همی بود جنبان بسی روزگار

از آن جسم چندانکه تابنده بود

به بالای مرکز شتابنده بود

چو گردنده گشت آنچه بالا دوید

سکونت گرفت آنچه زیر آرمید

از آن جسم گردنده تابناک

روان شد سپهر درفشان پاک ...

... همه ساله جنبش نماینده بود

چو پرگار اول چنان بست بند

کزو سازور شد سپهر بلند ...

نظامی
 
۳۵۰۲

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۲۸ - گفتار حکیم نظامی

 

نظامی بر این در مجنبان کلید

که نقش ازل بسته را کس ندید

بزرگ آفریننده هر چه هست ...

... ز چشم خرد هیچ پنهان نداشت

مگر نقش اول کز آغاز بست

کز آن پرده چشم خرد باز بست

چو شد بسته نقش نخستین طراز

عصابه ز چشم خرد کرد باز ...

... به دست خرد باز دادش کلید

جز اول حسابی که سربسته بود

وز آنجا خرد چشم بربسته بود

دیگر جا که پنهان نبود از خرد

خرد را چو پرسی بدو ره برد

وز آن جاده کاو بر خرد بست راه

حکایت مکن زو حکایت مخواه ...

... خردمندی آنراست کز هر چه هست

چو نادیدنی بود ازو دیده بست

چو صنعت به صانع تو را ره نمود ...

... حوالت مکن بر زبان های لال

تو می خاری این سرو را بیخ و بن

بر آن فیلسوفان چه بندی سخن

چرا بست باید سخن های نغز

بر آن استخوان های پوسیده مغز

به خوان کسان بر مخور نان خویش

شکینه بنه بر سر خوان خویش

بلی مردم دور نامردمند ...

نظامی
 
۳۵۰۳

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۲۹ - رسیدن اسکندر به پیغمبری

 

... که دادش خرد بر گشایش کلید

بسی رخنه را بستن آغاز کرد

بسی بسته ها را گره باز کرد

به دانستن علم های نهان ...

... چه با اهل یونان چه با اهل روم

گذشت از رصد بندی اختران

نبود آنچه مقصود بودش در آن ...

... خبر دادش از خود در آن بی خودی

سروش درفشان چو تابنده هور

ز وسواس دیو فریبنده دور

نهفته بدان گوهر تابناک

رسانید وحی از خداوند پاک ...

... به دارنده دولت و دین خود

بنا نو کنی این کهن طاق را

ز غفلت فروشویی آفاق را ...

... تکاپوی کن گرد پرگار دهر

که تا خاکیان از تو یابند بهر

چو بر ملک این عالمت دست هست ...

... گر از جانور نیز یابی گزند

زمانش مده یا بکش یا ببند

سکندر بدان روی بسته سروش

چنین گفت کای هاتف تیزهوش ...

... که هر جا که تابی به اوج بلند

گشایی ز گنجینه ها قفل و بند

چنان کن که چون سر به راه آوری ...

... چو شه دید کان گفت بیغاره نیست

ز فرمانبری بنده را چاره نیست

پذیرفت از آرنده آن پیام

که هست او خداوند و ما بنده نام

وز آنروز غافل نبود از بسیچ ...

... خبر دادش از گوهر خوب و زشت

فلاطون دگر نامه را نقش بست

ز هر دانشی کامد او را به دست

سوم درج را کرد سقراط بند

ز هر جوهری کان بود دلپسند ...

... شه آن نامه ها را همه مهر کرد

بپیچید و بنهاد در یک نورد

چو هنگام حاجت رسیدی فراز ...

نظامی
 
۳۵۰۴

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۰ - خردنامه ارسطو

 

... ز بی دانشان دور شو یاد دار

دری را که بندش بود ناپدید

ز دانا توان بازجستن کلید ...

... دو شاخه گشایان نخجیرگاه

به فحلان نخجیر یابند راه

سبق برد خود را تک آهسته دار

حسد را به خود راه بربسته دار

حسد مرد را دل به درد آورد ...

... گرت با کسی هست کین کهن

نژادش مکن یکسر از بیخ و بن

مخواه از کسی کین آبای او ...

... چو در پرده ناجنس باشد همال

ز تهمت بسی نقش بندد خیال

دو آیینه را چون به هم برنهی ...

... زر از بهر دشمن پراکندنست

به چربی توان پای روباه بست

به حلوا دهد طفل چیزی ز دست

چو مطرب به سور کسان شاد باش

ز بند خود ار سروی آزاد باش

میارای خود را چو ریحان باغ ...

... مگو کز زر و صاحب زر که به

گره بدتر از بند و بند از گره

چنین گفت با آتش آتش پرست ...

... مده بیشتر مالی از خرج راه

شکم بنده را چون شکم گشت سیر

کند بددلی گرچه باشد دلیر ...

... ستیزه مبر تا نیابی گزند

بنه دل به هرچ آورد روزگار

مگردان سر از پند آموزگار ...

... چنین زد مثل کاردان بزرگ

که پاس شبانست پابند گرگ

چو یابی تواناییی در سرشت ...

... مکن عاجزی بر کسی آشکار

لب از خنده خرمی درمبند

غمین باش پنهان و پیدا بخند ...

نظامی
 
۳۵۰۵

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۱ - خردنامه افلاطون

 

... جهان را که بینی چنین سرخ و زرد

بساطی فریبنده شد در نورد

جهان اژدهایی ست معشوق نام ...

... خری آبکش بود خیکش درید

کری بنده غم خورد و خر می دوید

جهان خار در پشت و ما خارپشت ...

... درین ره جز این خواب خرگوش نیست

که خسبنده مرگ را هوش نیست

چه بودی کزین خواب زیرک فریب ...

... چرا چون به نانی بود بازگشت

شتابندگانی که صاحب دلند

طلبکار آسایش منزلند ...

... خورد توشه راه با همرهان

ز کیسه به چربی برد بند را

دهد فربهی لاغری چند را

به یک جو که چربنده شد سنگ خام

بدان خشگیش چرب کردند نام ...

... شکیبایی از جهد بیهوده به

همه کارها از فرو بستگی

گشاید ولیکن به آهستگی

فرو بستن کار در ره بود

گشایش در آن نیز ناگه بود ...

... به شاه جهان داد و بردش نماز

دل شه ز بند غم آزاد گشت

از آن نامه نامور شاد گشت

نظامی
 
۳۵۰۶

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۲ - خردنامه سقراط

 

... سواد سخن را به فرهنگ و رای

که فهرست هر نقش را نقشبند

بنام خدا سربرآرد بلند

جهان آفرین ایزد کارساز ...

... پس از نام یزدان گیتی پناه

طراز سخن بست بر نام شاه

که شاها درین چاه تمثال پوش ...

... که تا پیش میرت شود هر سبوی

طعامی که در خانه داری به بند

به هفتاد خانه رسد بوی گند ...

... در و درگهت را کند مشگ بوی

بنفشه چو در گل بود ناشکفت

عفونت بود بوی او در نهفت ...

... که در گاو و خر شاید این یافتن

کسی کو شکم بنده شد چون ستور

ستوری برون آید از ناف گور ...

... به صاحب عمل رنج و خواری رسد

ز هرچ آن نیابی شکیبنده باش

به امید خود را فریبنده باش

امید خورش بهترست از خورش ...

... چه دل کز تنش نیست نیز آگهی

چو خاک از سکونت کمر بسته باش

شتابان فلک شد تو آهسته باش ...

... که در ره خسکهاست این بیشه را

به کاری که غم را دهی بستگی

شتابندگی کن نه آهستگی

چو با بیگنه رای جنگ آوری ...

نظامی
 
۳۵۰۷

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۳ - جهانگردی اسکندر با دعوی پیغمبری

 

... ندیدم جوان سرو شاداب را

سمن بر بنفشه کمین کرده بود

گل سرخ را زردی آزرده بود ...

... ازین پیش کاید شبیخون خواب

به بنیاد این خانه کردم شتاب

مگر خوابگاهی به دست آورم ...

... چنان کن که گویند بادا چنین

پدروار با بندگان خدای

چو مادر شدی مهر مادر نمای ...

... سریر جهانداری آنجا نهاد

بر او روزکی چند بنشست شاد

به آیین کیخسرو تخت گیر ...

... وز آنجا برون شد به عزم درست

به فرمان ایزد میان بست چست

چو لختی زمین را طرف در نوشت ...

... همه در هراسیم ازین دیو زاد

تویی دیوبند از تو خواهیم داد

سکندر چو دید آن چنان زاریی ...

... که آواز داد آمد از کوه و دشت

کمر بست و آمد به پیگار او

نبود آگه از بخت بیدار او

به اول شبیخون که آورد شاه

بران راهزن دیو بر بست راه

چو بیدادگر دید خون ریختش ...

... بدینگونه بخت بدش یاد کرد

چو زو بستد آن خانه پاک را

به عنبر برآمیخت آن خاک را ...

... چو سیماب دید آب دریا سطبر

گذر بسته بر قطره دزدان ابر

در آبی چنان کشتی آسان نرفت ...

... که کشتی بدین آب چون افکنم

چگونه بنه زو برون افکنم

ندیدند کار آزمایان صواب ...

... بترزین همه آن کزین خانه دور

یکی فرضه بینی چو تابنده نور

بسی سنگ رنگین در آن موجگاه ...

... به آن سنگ رنگین رسانند دست

همه دیدها باز بندند چست

کنند آنگه آن سنگ را باز جست ...

... برندش به پشت هیونان مست

همه زیر کرباس ها کرده بند

لفافه برو باز پیچیده چند ...

... به فرمان او سنگها ریختند

وزان سنگ بنیادی انگیختند

همه هم چنان کرده کرباس پیچ

کزیشان یکی باز نگشاد هیچ

به ترکیب آن سنگها بندبند

برآورد بی در حصاری بلند ...

... گلی کرد گیرنده زان زرد خاک

برون بنا را براندود پاک

درون را نیندود و خالی گذاشت ...

... پدید آمد آن گوهر هفت رنگ

برون بنا ماند بر جای خویش

کز اندودش گل حرم داشت پیش ...

... براو قصه شد ز آزمایش درست

چو شاه آن بنا کرد ازو روی تافت

ز دریا بسوی بیابان شتافت ...

... برآورده چون سبز با بوی مشک

برو راه بربسته پوینده را

گذر گم شده راه جوینده را

کشیده عمود آن شتابنده رود

از آن کوه میناوش آمد فرود ...

... بود بچه شیر زنجیر شیر

گر او باز پس ناید از اصل و بن

به فرزند خود بازگوید سخن

وگر زانکه دارد زبان بستگی

نویسد مثالی به آهستگی ...

... رواقی جداگانه دید از عقیق

ز بنیاد تا سر به گوهر غریق

در او گنبدی روشن از زر ناب ...

... چو در گنبد آسمانها سروش

ستودانی از جزع تابنده دید

کزو بوی کافورتر می دمید ...

... بر آن خوابگه کرد لختی نثار

برون رفت وزان گنجدان رخت بست

بدان گنج و گوهر نیالود دست ...

... به روز سپید آفتاب بلند

بود آتش ما درین شهر بند

ز شبنم چو گردد هوا نیز تر

دم ما کند زان نسیم آبخور ...

... که دارند مأوا درین دشت و کوه

درین آتشین دشت بن ناپدید

که پرنده در وی نیارد پرید ...

... ازیشان به ما یک یک آید به دست

بپرسیم ازو چون شود پای بست

که بی آب چون زندگانی کنند

به ما بر چرا سرفشانی کنند

نمایند کاب از بنه زهر ماست

ز تری هواییست کز بهر ماست ...

... چو دریا بریدند یک ماه بیش

به خشکی رساندند بنگاه خویش

چو از تاب انجم شب تب زده ...

نظامی
 
۳۵۰۸

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۴ - رسیدن اسکندر به عرض جنوب و ده سرپرستان

 

... زر اندود شد لاجوردی هلال

جهان جوی بر بارگی بست رخت

ز فتراک او سربرآورده بخت ...

... نمد ها و کرباس های سطبر

ببندند بر پای پویان هژبر

همه رهگذر ها بروبند پاک

ز سنگی که پوینده شد زو هلاک ...

... چو افتاد در لشگر این گفتگوی

میان بست هر یک بدین جستجوی

بسی باز جستند بالا و پست ...

... نوازش گرفته ز باران و برف

ز سبزی و تری و تابندگی

بر او جان و دل را شتابندگی

ز تاراج آن سبزه پی کرده گم ...

... گهی بیل برداشت گاهی نهاد

گهی بند می بست و گه می گشاد

جهاندار خواندش به آزرم و گفت ...

... به ویرانه ای دانه ای کاشتن

بدین فرخی گوهری تابناک

نه فرخ بود هم ترازوی خاک ...

... پناهت کجا کرد بازار تیز

که را می پرستی که را بنده ای

نظر بر کدامین ره افکنده ای ...

... به پیغمبری خلق را رهنمای

در آن کس دل خویش بستم که تو

همان قبله را می پرستم که تو ...

... کنون کامدی وین خبر شد عیان

به خدمت گری چون نبندم میان

نگویم جهان چون تویی ناورید ...

... ز بیداد بیدادگر شد خراب

درو سدی از عدل بنیاد کرد

همان نامش اسکندر آباد کرد ...

نظامی
 
۳۵۰۹

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۵ - گذار کردن اسکندر دیگر باره به هندوستان

 

... جوان گشته هم روز و هم روزگار

بنفشه طلایه کنان گرد باغ

همان نرگس آورده بر کف چراغ ...

... گل تر برون آمد از خار خشک

بنفشه برآمیخت عنبر به مشک

به عنبر خری نرگس خوابناک

چو کافور تر سر برون زد ز خاک ...

... دگر کاین بت از گفته راستان

فریبنده دارد یکی داستان

اگر شاه فرمان دهد در سخن ...

... درآموخت آیات و آیین او

دگر روز چون مهر بر مهر بست

قراخان هندو شد آتش پرست ...

... کزو هر یکی شاه شهری سزید

بنه نیز چندانکه خوار آمدش

به مقدار حاجت به کار آمدش ...

... ملک خواند ملاح را یک تنه

روان گشت بی لشگر و بی بنه

بر آن فرضه گه خیمه ای زد ز دور ...

... پدید آمد از دور کوهی بلند

ز گرداب در کنج آن کوه بند

در آن بند اگر کشتی یی تاختی

درو سال ها دایره ساختی

برون نامدی تا نگشتی خراب

نرستی کسی زنده ز آن بند آب

چو استاد کشتی بدان خط رسید ...

... برون رفت و با او برون شد گروه

به بالای آن بندگاه ایستاد

ز پیوند و فرزند می کرد یاد ...

... خبر داد شه را شناسای کار

از آن بند دریای ناسازگار

که هر کشتی یی کاو بدینجا رسید

ازین بندگه رستگاری ندید

خردمند خواند ورا کام شیر ...

... بر آن طبل زخمی زند استوار

به ژرفی رسد کشتی از بندگاه

به آیین پیشین درافتد به راه ...

... طلسمی و طبلی چنین ساختم

در انداز کشتی بدان بند آب

بزن طبل تا چون نماید شتاب ...

... بفرمود تا کشتی آنجا رساند

چو کشتی در آن بندگاه اوفتاد

ز دیوانگی گشت چون دیو باد

شه آمد سوی گنبد سنگ بست

به طبل آزمایی دوالی به دست ...

... چو هندوی شب زین رواق کبود

رسن بست بر فرضه هفت رود

برآن فرضه بی آنکه اندیشه کرد ...

... به سازنده باشد سلامت رسان

شتابنده ملاح چالاک چنگ

به کشتی در آمد چو پویان نهنگ ...

... غم و درد برد از دل ترسناک

بسی بنده و بندی آزاد کرد

ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد ...

... وزان راه گم کردن آن گروه

گرفتار گشتن بدان بند کوه

وزان بر سر کوه بگریختن ...

... بدان گونه تا روز گردد بلند

به طبل و دهل درنیارند بند

بدان تا ز دریا برآید خروش ...

... جداگانه از بهر سالارشان

بسی نقد بنهاد در بارشان

چو دانست سالار آن انجمن ...

نظامی
 
۳۵۱۰

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۶ - رسیدن اسکندر به حد شمال و بستن سد یاجوج

 

... ز روی هوا چرک تری سترد

گیا دانه بگشاد و بنوشت برگ

به لاله ستان اندر افتاد مرگ ...

... بیابان و ریگ روان دید و بس

نه پرنده در وی نه جنبنده کس

بسی رفت و کس در بیابان ندید ...

... به شه گفت رهبر که این ریگ پاک

همه نقره شد نقره تابناک

به اندازه بردار ازین راه گنج ...

... به لشگر مگو ور نه از عشق سیم

گران بار گردند و یابند بیم

همه بار شه بود پر زر ناب ...

... پدید آمد آرامگاهی ز دور

چنان کز شب تیره تابنده هور

بر افراخته طاقی از تیغ کوه ...

... بگیرند هنگام تک باد را

به ناخن بسنبند پولاد را

همه در خرام و خورش ناسپاس ...

... از آن هر شبان روز بهری خورند

همانجا بخسبند و درنگذرند

چو بر آفتاب افکند ماه جرم

بجوشند بر خود به کردار کرم

خورند آنچه یابند بی ترس و بیم

بدین گونه تا ماه گردد دو نیم ...

... که پیل افکند هر یکی عوج را

بدان گونه سد ی ز پولاد بست

که تا رستخیز ش نباشد شکست ...

... بدین ایمنی چون زیید از گزند

که بر در ندارد کسی قفل و بند

همان باغبان نیست در باغ کس ...

... بجز راست بازی ندانیم هیچ

در کج روی بر جهان بسته ایم

ز دنیا بدین راستی رسته ایم ...

... ز ما دیگران هم ندزدند نیز

نداریم در خانه ها قفل و بند

نگهبان نه با گاو و با گوسفند ...

... نه بسیار خوار یم چون گاو و خر

نه لب نیز بر بسته از خشک و تر

خوریم آن قدر مایه از گرم و سرد ...

... به گرد جهان بر نگردیدمی

به کنجی در از کوه بنشستمی

به ایزد پرستی میان بستمی

ازین رسم نگذشتی آیین من ...

... چو دید آن چنان دین و دین پروری

نکرد از بنه یاد پیغمبری

چو در حق خود دیدشان حق شناس ...

نظامی
 
۳۵۱۱

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۸ - وصیت نامه اسکندر

 

... به بازار دهقان درآمد شکست

نگهبان گلبن در باغ بست

فسرده شد آن آبهای روان ...

... جهانگرد را با جهان گرد بود

چو بنیاد دولت به سستی رسید

توانا به ناتندرستی رسید ...

... دهند این تبش را ز جانم گریز

سکندر منم خسرو دیو بند

خداوند شمشیر و تخت بلند

کمر بسته و تیغ برداشته

یکی گوش ناسفته نگذاشته ...

... بسی گوسفندان رهانده ز گرگ

شکسته بسی را بهم بسته ام

بسی بسته را نیز بشکسته ام

ستم را به شفقت بدل کرده نیز ...

... چو نیروی تن بود با ما بساخت

کنون در شبستان خز و پرند

چو نیرو نماندم شدم دردمند ...

... چنان کامدم به که بیرون شوم

یکی مرغ برکوه بنشست و خاست

چه افزود بر کوه بازو چه کاست ...

نظامی
 
۳۵۱۲

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۹ - سوگند نامه اسکندر به سوی مادر

 

مغنی دگر باره بنواز رود

به یادآر از آن خفتگان در سرود ...

... چو شب را گزارش درآمد به زیست

بخندید خورشید و شبنم گریست

جهاندار نالنده تر شد ز دوش ...

... نباشد کس ایمن ز برنا و پیر

نه دل می دهد گفتن این می بنوش

که میخوارگان را برآرد ز هوش ...

... شب آمد چه شب کاژدهایی سیاه

فرو بست ظلمت پس و پیش راه

شبی سخت بی مهر و تاریک چهر

به تاریکی اندر که دیده ست مهر

ستاره گره بسته بر کارها

فرو دوخته لب به مسمارها ...

... در آن نامه سوگندهای گران

فریبنده چون لابه مادران

که از بهر من دل نداری نژند ...

... یکایک همه خلق را کارساز

چنین بسته بود آن فروزان نگار

از آن پرورش ها که آید به کار ...

... مسوز از پی دست پرورد خویش

بنه دست بر سوزش درد خویش

ازین سوزت ایام دوری دهاد ...

... به شیری که خوردم ز پستان تو

به خواب خوشم در شبستان تو

به سوز دل مادر پیش میر ...

... هوا شد پر از ناخن سیم رنگ

ز دیده فرو بستن روی شاه

به ناخن خراشیده روی ماه ...

... کز او ماند بیننده را چشم دور

شتابنده مرغ آن چنان بر پرید

که تا آشیان هیچ مرغش ندید ...

... چرا چاره کار خود را نساخت

سکندر چو بربست ازین خانه رخت

زدندش به بالای این خیمه تخت ...

... همین یک تن آمد ز شاهان همین

ز هر گنج دنیا که در بار بست

بجز خاک چیزی ندارد به دست ...

... سر سازگاری ندارد سپهر

کمر بسته بر کین ما ماه و مهر

مشو جفت این جادوی زرق ساز ...

... ز ما هر زمانش نپرداختی

نظامی گره برزن این بند را

مترس و مترسان تنی چند را ...

نظامی
 
۳۵۱۳

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۱ - نالیدن اسکندروس در مرگ پدر و رها کردن پادشاهی

 

... که چندان نو آیین نوایی نداشت

بنالید چون بلبل دردمند

که زیر افتد از شاخ سرو بلند

بزرگان لشگر نمودند جهد

که با آن ولیعهد بندند عهد

در گنج بر وی گشایند باز ...

... من از خدمت خاکیان رسته ام

به ایزد پرستی میان بسته ام

بر این سرسری پول ناپایدار ...

... چو از مرگ بسیار یاد آوری

شکیبنده باشی در آن داوری

وگر ناری از تلخی مرگ یاد ...

... نه آن کرد کان را توان گفت باز

بسا یوسفان را که در چاه بست

بسا گردنان را که گردن شکست

نظامی
 
۳۵۱۴

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۲ - انجامش روزگار ارسطو

 

... ازین ناله زار گردم خموش

سکندر چو زین کنده بگشاد بند

برافکند بر حصن گردون کمند ...

... ارسطو چو واماند از آن آفتاب

از ابر سیه بست بر خود نقاب

سیاهی بپوشید و در غم نشست

چو وقت آمد او نیز هم رخت بست

ز سرو سهی رفت بالندگی ...

... کزو دور شد هر کسی را گمان

شتابنده راه دیگر سرای

چنین گفت کایزد بود رهنمای ...

... جهان فیلسوف جهان خواندم

رصد بند هفت آسمان داندم

جهان مدخل از دانش آراستم ...

نظامی
 
۳۵۱۵

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۶ - انجامش روزگار فرفوریوس

 

... چو آمد گه عزم فرفوریوس

بنه بر شتر بست و بنواخت کوس

به هم صحبتان گفت کاین باغ نغز ...

نظامی
 
۳۵۱۶

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۵۰ - انجامش اقبال‌نامه

 

... ز گوهرخران گشت گیتی ستوه

میان بسته هر یک به گوهرخری

خریدار گوهر بود گوهری ...

... ز ناتندرستیست افغان من

چو پرگار بنیت نباشد درست

قلم چون نگردد ز پرگار سست

غرابی که با تندرستی بود

همه دانش انجیر بستی بود

بلی گرچه شد سال بر من کهن ...

... به فرخ ترین طالعی گفتمش

از آنجا که بر مقبلان نقش بست

عجب نیست گر مقبل آمد به دست ...

... جهانش مطیع و زمانش به کام

فلک بنده و روزگارش غلام

نظامی
 
۳۵۱۷

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱ - آغاز سخن

 

... لعل طراز کمر آفتاب

حله گر خاک و حلی بند آب

پرورش آموز درون پرور ان ...

... کشمکش هر چه در او زندگی ست

پیش خداوندی او بندگی ست

هر چه جز او هست بقاییش نیست ...

... چون که به جودش کرم آباد شد

بند وجود از عدم آزاد شد

در هوس این دو سه ویرانه ده ...

... ز آتش و آبی که به هم در شکست

پیه در و گرده یاقوت بست

خون دل خاک ز بحران باد ...

... خاص نوالش نفس خستگان

پیک روانش قدم بستگان

دل که ز جان نسبت پاکی کند ...

نظامی
 
۳۵۱۸

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲ - (مناجات اول) در سیاست و قهر یزدان

 

... وام زمین را به عدم بازده

ظلمتیان را بنه بی نور کن

جوهریان را ز عرض دور کن ...

... بر عدم خویش گواهی دهند

غنچه کمر بسته که ما بنده ایم

گل همه تن جان که به تو زنده ایم ...

... جمله زبان از پی تسبیح تست

بنده نظامی که یکی گوی تست

در دو جهان خاک سر کوی تست ...

نظامی
 
۳۵۱۹

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۶ - نعت اول

 

... احمد مرسل که خرد خاک اوست

هر دو جهان بسته فتراک اوست

تازه ترین سنبل صحرای ناز ...

... فتح بدندان دیتش جان کنان

از بن دندان شده دندان کنان

چون دهن از سنگ به خونابه شست

نام کرم کرد به خود بر درست

از بن دندان سر دندان گرفت

داد به شکرانه کم آن گرفت ...

... خوش نبود خنجر دندانه دار

این همه چه تا کرمش بنگرند

خار نهند از گل او برخورند ...

نظامی
 
۳۵۲۰

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۲ - در مقام و مرتبت این نامه

 

... سکه زر من از آن بهترست

گر کم از آن شد بنه و بار من

بهتر از آنست خریدار من

شیوه غریب است مشو نامجیب

گر بنوازیش نباشد غریب

کاین سخن رسته تر از نقش باغ ...

... کاخر لاف سگیت می زنم

دبدبه بندگیت می زنم

از ملکانی که وفا دیده ام

بستن خود بر تو پسندیده ام

خدمتم آخر به وفایی کشد ...

... گرچه درین حلقه که پیوسته اند

راه برون آمدنم بسته اند

پیش تو از بهر فزون آمدن ...

... پیش و پسم دشنه و شمشیر بود

لیک درین خطه شمشیر بند

بر تو کنم خطبه به بانگ بلند ...

نظامی
 
 
۱
۱۷۴
۱۷۵
۱۷۶
۱۷۷
۱۷۸
۵۵۱