گنجور

 
نظامی

ای همه هستی ز تو پیدا شده

خاک ضعیف از تو توانا شده

زیرنشین عَلَمت کائنات

ما به تو قائم چو تو قائم به ذات

هستیِ تو صورتِ پیوند نی

تو بِه کَس و کَس به‌تو مانندْ نی

آنچه تَغَیُّر نپذیرد تویی

وانکه نمرده‌ست و نمیرد تویی

ما همه فانی و بقا بس تو راست

ملک تعالی و تقدُّس تو راست

خاک به فرمان تو دارد سکون

قُبّهٔ خَضرا تو کنی بیستون

جز تو فلک را خَمِ چوگان که داد‌؟

دیگِ جسد را نمکِ جان که داد‌؟

چون قدمت بانگ بر ابلق زند

جز تو که یارد که اناالحق زند‌؟

رفتی اگر نامدی آرام تو

طاقت عشق از کشش نام تو

تا کَرَمت راه جهان برگرفت

پشت زمین بار گران برگرفت

گر نه ز پشتِ کرمت زاده بود

ناف زمین از شکم افتاده بود

عقدِ پرستش ز تو گیرد نظام

جز به تو بر هست پرستش حرام

هر که نه گویای تو خاموشْ بِهْ

هر چه نه یاد تو فراموشْ بِهْ

ساقی‌ِ شب دستکش جام تست

مرغ سحر دستخوش نام تست

پرده برانداز و برون آی فرد

گر منم آن پرده به‌هم در‌نورد

عجزِ فلک را به فلک وانمای

عقدِ جهان را ز جهان واگشای

نَسْخ کن این آیت ایّام را

مَسخ کن این صورتِ اجرام را

حرف زبان را به قلم بازده

وام زمین را به عدم بازده

ظلمتیان را بُنه بی‌نور کن

جوهریان را ز عَرَض دور کن

کرسی شش‌گوشه به‌هم در‌شکن

منبرِ نُه‌پایه به هم در فِکَن

حُقّهٔ مَه بر گِل این مهره زن

سنگ زُحَل بر قَدَح زُهره زن

دانه‌کن این عِقدِ شب‌افروز را

پَر بشکن مرغ شب و روز را

از زمی این پُشتهٔ گِل بر تراش

قالب یک خشت زمین گو مباش

گَرد شب از جِبْههٔ گردون بریز

جبهه بیفت اخبیه گو بَر مَخیز

تا کی ازین راه نو روزگار‌؟

پرده‌ای از راه قدیمی بیار

طرحْ برانداز و بُرون کَش برون

گردن چرخ از حرکات و سکون

آب بریز آتش بیداد را

زیرتر از خاک نشان باد را

دفتر افلاک‌شناسان بسوز

دیدهٔ خورشید پرستان بدوز

صفر کن این بُرج ز طوق هِلال

باز کن این پرده ز مُشتی خیال

تا به تو اِقرار خدایی دهند

بر عدم خویش گواهی دهند

غنچه کمر بسته که ما بنده‌ایم

گُل همه تَن جان که به تو زنده‌ایم

بی دیَتَست آنکه تو خون ریزی‌اش

بی بَدَل‌ست آنکه تو آویزی‌اش

منزل شب را تو دراز آوری

روزِ فرو رفته تو باز آوری

گرچه کنی قهر بسی را ز ما

روی شکایت نه کسی را ز ما

روشنی عقل به جان داده‌ای

چاشنی دل به زبان داده‌ای

چرخْ رَوِشْ قُطب ثَبات از تو یافت

باغِ وجود آب حیات از تو یافت

غمزه‌ی نسرین نه ز باد صباست

کز اثرِ خاکِ تواش توتیاست

پردهٔ سوسن که مَصابیحِ تُست

جمله زبان از پی تسبیحِ تُست

بنده نظامی که یکی گوی تست

در دو جهان خاک سر کوی تست

خاطرش از معرفت آباد کن

گردنش از دام غم آزاد کن