گنجور

 
۳۴۸۱

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت درویش حق‌جو و راز و نیاز او

 

... دل چو خون شد خون دل او خورد و بس

او چو با تو درفکند و داد بار

تو مکن از خویش در سر زینهار ...

عطار
 
۳۴۸۲

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که مهمان گلخن تاب شد

 

... آمدی ناخوانده خود مهمان من

گر دگر بار افتدت برخیز زود

پس قدم در راه نه سر نیز زود ...

... خوش شد از گفتار او شاه جهان

هفت بار دیگرش شد میهمان

روز آخر گلخنی را گفت شاه ...

... عشق او باید ترا کار این بود

آن تو او را غم و بار این بود

گر ترا عشق است از وی خواه نیز ...

عطار
 
۳۴۸۳

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخا

 

... آن غلام آمد بسی کارش نداد

روی یوسف دید دل بارش نداد

پوستینی دید مرد نیک بخت ...

... سخت چوبی زد که در خاکش فکند

چون زلیخا زو شنود آن بار آه

گفت بس کین آه بود از جایگاه ...

عطار
 
۳۴۸۴

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت مفلسی که عاشق ایاز شد و گفتگوی او با محمود

 

... صبر کن در درد هجران یک نفس

وصل را چندین چه سازی کار و بار

هجر را گر مرد عشقی پای دار ...

عطار
 
۳۴۸۵

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » حکایت عاشقی که خفته بود و معشوق بر او عیب گرفت

 

... عاشقش از خواب چون بیدار شد

رقعه برخواند و برو خون بار شد

این نوشته بود کای مرد خموش ...

عطار
 
۳۴۸۶

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » حکایت پاسبانی عاشق که هیچ نمی‌خفت

 

... عاشقی و پاسبانی یارشد

خواب ز چشمش به دریا بار شد

پاسبان را عاشقی نغز اوفتاد ...

عطار
 
۳۴۸۷

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » حکایت محمود و دیوانهٔ ویرانه‌نشین

 

... سر فرو برده به اندوهی که داشت

پشت زیر بار آن کوهی که داشت

شاه را چون دید گفتش دورباش ...

عطار
 
۳۴۸۸

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » حکایت مردی که پسر جوانش به چاه افتاد

 

... خاک بر وی گشته بود و روزگار

با دو دم آورده بودش کار و بار

آن نکو سیرت محمد نام بود ...

عطار
 
۳۴۸۹

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » گفتار عاشقی که از بیم قیامت می‌گریست

 

... چل هزاران سال بدهد بردوام

خاصگان قرب خود را بار عام

یک زمان زانجا به خود آیند باز ...

عطار
 
۳۴۹۰

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند

 

... گفت مهلم ده ز بهر کردگار

تا کنم یک سجده باری زیر دار

مهل دادش آن وزیر خشم ناک ...

... روزیم گردان جمال آن پسر

تا ببینم روی او یک بار نیز

جان کنم بر روی او ایثار نیز ...

... بر نمی آمد مگر با اشک شاه

اشک چون باران روان کرد آن زمان

گشت حاصل صد جهان درد آن زمان ...

... گر نخواهی کرد تو این کیمیا

یک نفس باری بنظاره بیا

چند اندیشی چو من بی خویش شو ...

... برتر است از عقل شر و خیر من

گم شدم در خویشتن یک بارگی

چاره من نیست جز بیچارگی ...

عطار
 
۳۴۹۱

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » فی وصف حاله

 

... گر بسی خواندن میسر آیدت

بی شکی هر بار خوشتر آیدت

زین عروس خانگی در خدر ناز ...

عطار
 
۳۴۹۲

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » گفتار شبلی که پس از مردن به خواب جوانمردی آمد

 

... رحمتش آمد بدان بیچارگیم

پس ببخشود از کرم یک بارگیم

خالقا بیچاره راهم تو را ...

... گو بیا کو درخور این منزل است

وانک او را دیده خون بار نیست

گو برو کو را بر ما کار نیست

عطار
 
۳۴۹۳

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم

 

... گهی از سنگ نخلی کرد پیدا

که آن در حال بار آورد خرما

بوصف اندر نیاید معجزاتش ...

عطار
 
۳۴۹۴

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام

 

... چه باشد گر کنی بر جمله رحمت

خطاب آمد ز حضرت بار دیگر

که بخشیدم سراسر ای مطهر ...

... پس آنگه سر کل با او بیان کرد

سه باره سی هزارش سر عیان کرد

خطابش کرد کای محبوب بی چون ...

عطار
 
۳۴۹۵

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت فاروق رضی الله عنه

 

... رسید آنجا که دلق هفده من دوخت

ز بار هفده او را آشکاره

رسد هجده هزارش پاره پاره ...

... چو او از مصطفی چشمی چنان یافت

زبانش نطق جبار جهان یافت

گر از کوران نه ای تو هوش می دار ...

عطار
 
۳۴۹۶

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

... نمی دانی که من چون پاک دینم

اگر پاره کنی صد باره شخصم

نیاید در تن پاکیزه نقصم ...

... بزن گفتا چو افتاد این چنین کار

ترا دیدن بدل کرهست ازین بار

زنم چون تهمت این بر تو افگند ...

... چو نپسندید ایشان را درین کار

مرا از چه پسندید این چنین بار

غریب و عورة و درویش و خوارم ...

... بسوخت آن اهل کشتی را بدو دل

بیکبار اهل کشتی یار گشتند

نگه دار زن غمخوار گشتند ...

... بصد دل عشق روی او خریدی

بآخر اهل آن کشتی بیکبار

شدند القصه بر وی عاشق زار ...

... که دریاگشت چون دوزخ فروزان

بیک دم اهل کشتی را بیکبار

بگردانید در آتش نگونسار ...

... فرو برد این زمین در زیر خاکش

بیکبار آن وزیران جمع گشتند

رعایا و امیران جمع گشتند ...

... بگویید این سخن با شوهران باز

رهانیدم ازین بار گران باز

زنان سرگشته عزم راه کردند ...

... بدل گفتا چو زن شد ناپدیدار

برادر را شوم باری خریدار

ببخشید آخرش تا زن دعا کرد ...

عطار
 
۳۴۹۷

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد

 

... نگه می کردی از پس روی آن ماه

چو باران می فشاندی اشک بر راه

ز صد چاوش پیاپی چوب خوردی ...

... به آخر چون ز حد بگذشت این کار

دل شهزاده غمگین گشت ازین بار

پدر را گفت تا کی زین گدایی ...

... جهانی خلق بودند ایستاده

همه از درد زن خون بار گشته

وزان خون خاک چون گلنار گشته ...

عطار
 
۳۴۹۸

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۴) حکایت امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه بامور

 

... اگر تو بی نظر در ره زنی گام

نگونساریت بار آرد سرانجام

چوبر عمیا روی همچون خران تو ...

عطار
 
۳۴۹۹

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی

 

... برای آخرت بپذیرش از من

چنین بار گران بر گیر از من

که تا در خدمت تو روزگاری ...

... پری گفتش اگر اماره باشم

بتر از خوک و سگ صد باره باشم

ولی وقتی که گردم مطمینه ...

عطار
 
۳۵۰۰

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۳) مناظرۀ عیسی علیه السلام با دنیا

 

... مسیحش گفت تو دنیای دونی

منم گفتا چنین باری تو چونی

مسیحش گفت چون در پرده تو ...

... چو در بند سگ و مردار باشی

پس از هر دو بتر صد بار باشی

گر این سگ می نگردد سیر مردار

تو زین سگ می نگردی سیر یکبار

اگر بندش کنی زو رسته باشی ...

عطار
 
 
۱
۱۷۳
۱۷۴
۱۷۵
۱۷۶
۱۷۷
۶۵۵