گنجور

 
۳۲۱

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

... گرد ما دریا شد از سیل سرشک

یار ازان دریا ره ساحل گرفت

من قتیل یارم ای خوش آن قتیل ...

جامی
 
۳۲۲

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

... آمده در رقص ذرات وجود

جای زاهد ساحل وهم و خیال

جان عارف غرقه بحر شهود ...

جامی
 
۳۲۳

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

... قصه کوته جمله غرق بحر استغنا شدند

آن که داند راه و رسم بحر بر ساحل نماند

باز کش جامی زمام دل ز نقش آب و گل ...

جامی
 
۳۲۴

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

... از خدا خواه که الله ولی التوفیق

چون به نظاره ساحل گذری خنده زنان

دامن عاطفت خود مکش از دست غریق ...

جامی
 
۳۲۵

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱

 

... شکسته کشتی امید در گرداب غم ما را

تو ای ناصح مزن سنگ ملامت باری از ساحل

شراب خوش دلی ارباب عشرت را ده ای دوران ...

جامی
 
۳۲۶

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

این چنین کز دیده و دل غرق آب و آتشم

رخت هستی را ز موج غم به ساحل چون کشم

صوت جان افزای مطرب گر نباشد گو مباش ...

جامی
 
۳۲۷

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۲

 

... دهر خوان از کفم دامان اخوان الصفا

پاکبازانی به تن بر ساحل بحر وجود

لیک سر جانشان مستغرق موج فنا ...

جامی
 
۳۲۸

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

... به غور جود کفش چون رسم که دریایی ست

محیط وار نه قعرش پدید نی ساحل

سبحان بر و نوال وی از بسیط زمین ...

جامی
 
۳۲۹

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

... او در میانشان از کرم شد برزخ لایبغیان

بحر است جان انورش ساحل لب جان پرورش

باشد طفیل گوهرش محصول کان کن فکان ...

جامی
 
۳۳۰

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

... ای کاش نمی یافت ره از لجه جمع

کشتی وجود ما سوی ساحل فرق

جامی
 
۳۳۱

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

... به جان اندر خطر در بحر غواصان پی گوهر

نشسته از خطر ایمن صدف چینان ساحل ها

چه گویم وصف آن شاهد که تا باشد جهان باشد ...

جامی
 
۳۳۲

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

... درین گرداب غم کشتی می از کف منه جامی

که نتوان جز بدین کشتی گرفتن راه ساحل ها

جامی
 
۳۳۳

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

... خوش آن کز گریه بودی گرد من دریا و بر حالم

زدندی قهقهه آن نازنین کبکان ز ساحل ها

چرا شد کوف و کرکس کبک و تیهو را خلف یارب ...

جامی
 
۳۳۴

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

... جامی آسا غرقه دریای عشق او شدم

هیچ ازین دریا مبادا روی در ساحل مرا

جامی
 
۳۳۵

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

... ز موج عشق تو دریا شدیم و چرخ کبود

بود فتاده صدف ریزه ای به ساحل ما

به تیغ عشق چو جامی ز بود خود رستیم ...

جامی
 
۳۳۶

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

... دل میان گریه دارد ازتو امید کنار

غرقه را از موج دریا آرزوی ساحل است

رحم کن بر حال تنها مانده تاریک رو ...

جامی
 
۳۳۷

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

... بیچاره چون تحمل بار وجود کرد

افسردگان به ساحل حرمان نشسته اند

خوش آن که جا به لجه بحر شهود کرد ...

جامی
 
۳۳۸

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

... وانگه درون زورق الا گرفته جای

پاک از همه به ساحل اثبات می رود

جامی رود به میکده شب بی چراغ و شمع ...

جامی
 
۳۳۹

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

... مریز ای دیده سیل خون به جیحون

مبادا موج بر ساحل برآید

دهد یاد من از محمل نشینیت ...

جامی
 
۳۴۰

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

... فکن به موج فنا رخت خود که ماهی را

نگشت زآفت ساحل بغیر بحر ملاذ

به نامرادی عشاق کی تواند ساخت ...

جامی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۶۰