گنجور

 
جامی

صوفی ز خانقه به خرابات می رود

زآفتکده به مأمن آفات می رود

عمر عزیزبی می و معشوق فوت کرد

اکنون پی تلافی مافات می رود

نعلین هر دو کون کشیده ز پای سعی

موسی صفت به طور مناجات می رود

ما را طواف کوی مغان یاد می دهد

هر جا سخن ز سیر مقامات می رود

هر دم بلای نفی سوی بحر نیستی

دل بهر شست و شوی اضافات می رود

وانگه درون زورق الا گرفته جای

پاک از همه به ساحل اثبات می رود

جامی رود به میکده شب بی چراغ و شمع

این راه را به نور کرامات می رود