گنجور

 
۳۳۴۱

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۵ - شنیدن خسرو از اوصاف شِکر خانمِ اسپهانی (اصفهانی)

 

... به عزم دست بوسش قاف تا قاف

کمر بسته کله داران اطراف

نشسته پیش تختش جمله شاهان ...

... به زیر هر لبش صد خنده بیش است

لبش را چون شکر صد بنده بیش است

قبا تنگ آید از سرو ش چمن را ...

... برد شیرینی قندی به قندی

گشاید مشکل بندی به بندی

به گوهر پایه گوهر شود خرد ...

... پس از سالی رکاب افشاند بر راه

سوی ملک سپاهان راند بنگاه

فرود آمد به نزهت گاه آن بوم ...

... بدان مهمان سر از کیوان برون برد

ملک چون بر بساط کار بنشست

درستی چند را بر کار بشکست ...

... پیاپی رطل ها پرتاب می کرد

ملک را شهربند خواب می کرد

چو نوش باده از لب نیش برداشت ...

... که خوش باشد به یک جا شمع و شکر

ملک پنداشت کآن هم بستر او بود

کنیزک شمع دارد شکر او بود ...

... سمنبر گفت سالی سوسن و سیر

ملک چون رخت از آن بت خانه بربست

گرفت آن پند را یک سال در دست ...

... بلی من باشم آن که اول درآیم

به می بنشینم و عشرت فزایم

ولی آن دل ستان کآید در آغوش ...

... ز شیرینی حلاوت وام دارد

ز شیرینی بزرگان ناشکیبند

به شکر طفل و طوطی را فریبند

هر آبی کآن بود شیرین بسازد ...

نظامی
 
۳۳۴۲

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۶ - تنها ماندن شیرین و زاری کردن وی

 

... زناشویی به هم خورشید و مه را

رحم بسته به زادن صبح گه را

گرفته آسمان را شب در آغوش ...

... سواد شب که برد از دیده ها نور

بنات النعش را کرده ز هم دور

ز تاریکی جهان را بند بر پای

فلک چون قطب حیران مانده بر جای ...

... که امشب چون دگر شب ها نگردی

مگر دود دل من راه بستت

نفیر من خسک در پا شکستت ...

... نه از نور سحر بینم نشانی

مرا بنگر چه غمگین داری ای شب

ندارم دین اگر دین داری ای شب ...

... بر آتش می روی یا بر سر تیغ

دهل زن را گرفتم دست بستند

نه آخر پای پروین را شکستند ...

... خروس الصبر مفتاح الفرج خواند

شبستان را به روی خویشتن رفت

به زاری با خدای خویشتن گفت ...

... به بالین غریبان بر سر راه

به تسلیم اسیران در بن چاه

به داور داور فریادخواهان

به یارب یارب صاحب گناهان

بدان حجت که دل را بنده دارد

بدان آیت که جان را زنده دارد ...

... به صاحب سری پیغمبرانت

به محتاجان در بر خلق بسته

به مجروحان خون بر خون نشسته ...

... نشاید راه بردن جز به تسلیم

فلک بر بستی و دوران گشادی

جهان و جان و روزی هر سه دادی ...

... کلیدش را بر آورد آهن از سنگ

جوان شد گل بن دولت دیگر بار

ز تلخی رست شیرین شکربار ...

نظامی
 
۳۳۴۳

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۷ - رفتن خسرو سوی قصر شیرین به بهانهٔ شکار

 

... پیاده در رکابش تاجداران

ز یک سو دست در زین بسته فغفور

ز دیگر سو سپه سالار قیصور

کمر دربسته و ابرو گشاده

کلاه کیقبادی کژ نهاده ...

... فکنده بوی های خوش در آتش

هزاران طرف زرین طوق بسته

همه میخ درستک ها شکسته ...

... به نخجیری دگر تدبیر می کرد

بنه در یک شکارستان نمی ماند

شکارافکن شکارافکن همی راند ...

... فرود آمد چو باده در دل جام

شب از عنبر جهان را کلهی بست

زمستان بود و باد سرد می جست ...

... تقاضای مرادش در بر افتاد

برون شد مست و بر شبدیز بنشست

سوی قصر نگارین راند سرمست ...

... وزان پرواز بی هنگام ترسید

حصار خویش را در داد بستن

رقیبی چند را بر در نشستن ...

... تذروش زیر گل رقاص گشته

کمربندان به گردش دسته بسته

به دست هر یک از گل دسته دسته ...

... جنیبت راند و سوی قصر شد تنگ

دری دید آهنین در سنگ بسته

ز حیرت ماند بر در دل شکسته ...

... چه تلخی دید شیرین در من آخر

چرا در بست از این سان بر من آخر

درون شو گو نه شاهنشه غلامی ...

... تو کاندر لب نمک پیوسته داری

به مهمان بر چرا در بسته داری

درم بگشای کآخر پادشاهم ...

... بیار آن کرسی شش پایه زر

بنه در پیش گاه و شقه دربند

پس آن گه شاه را گو کای خداوند ...

... فرستادش ز شربت های جلاب

پس آن گه ماه را پیرایه بربست

نقاب آفتاب از سایه بربست

فرو پوشید گل ناری پرندی ...

نظامی
 
۳۳۴۴

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۸ - دیدن شیرین و سخن گفتن با او

 

... بهشتی دید در قصری نشسته

بهشتی وار در بر خلق بسته

ز عشق او که یاری بود چالاک ...

... به عیاری ز جای خویش برجست

برابر دست خود بوسید و بنشست

زبان بگشاد با عذری دل آویز ...

... ز خدمت ها نکردی هیچ تقصیر

ولی در بستنت بر من چرا بود

خطا دیدم نگارا یا خطا بود ...

... نه مهمان توام بر روی مهمان

چرا در بایدت بستن بدین سان

نشاید بست در بر میهمانی

که جز تو نیستش جان و جهانی ...

نظامی
 
۳۳۴۵

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۹ - پاسخ دادن شیرین خسرو را

 

... که دایم باد دولت بر جهان دار

فلک بند کمر شمشیر بادت

تن پیل و شکوه شیر بادت

سری کز طوق تو جوید جدایی

مباد از بند بیدادش رهایی

به چشم نیک بینادت نکوخواه ...

... دگر گفتی که آنان که ارجمندند

چنین بر روی مهمان در نبندند

نه مهمانی تویی باز شکاری ...

... نشاید کرد مهمان را فضولی

حدیث آن که در بستم روا بود

که سرمست آمدن پیشم خطا بود ...

... مرا بردن به مهد خسروآیین

شبستان را به من کردن نوآیین

چو من شیرین سواری زینی ارزد ...

... که شیرین شهد شد وین شهد خام است

دو لختی بود در یک لخت بستند

ز طاووس دو پر یک پر شکستند ...

... منم چون مرغ در دامی گرفته

دری دربسته و بامی گرفته

چو طوطی ساخته با آهنین بند

به تنهایی چو عنقا گشته خرسند ...

... ز خارا به بریدن تا ز خرگاه

بر این تن گو حمایل بر فلک بست

به سرهنگی حمایل چون کنی دست ...

نظامی
 
۳۳۴۶

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۱ - پاسخ دادن شیرین خسرو را

 

... من آن مرغم که بر گل ها پریدم

هوای گرم تابستان ندیدم

چو گل بودم ملک بانوی سقلاب ...

... چرا باید که چون من سرو آزاد

بود در بند محنت مانده ناشاد

هنوزم در دل از خوبی طرب هاست ...

... به هر در کز لب و دندان ببخشم

دلی بستانم و صد جان ببخشم

من آرم در پلنگان سرفرازی ...

نظامی
 
۳۳۴۷

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۲ - پاسخ خسرو شیرین را

 

... رطب و استخوان آن شب شکستند

که خرمای لبت را نخل بستند

ارم را سکه رویت کلید است ...

... رها کن جنگ و راه صلح بگشای

نفاق آمیز عذری چند بنمای

نه بد گفتم نه بدگویی است کارم ...

... ز جان بگذر که جان پرور تو باشی

گر از بند تو خود جویم جدایی

ز بند دل کجا یابم رهایی

بس این اسب جفا بر من دواندن ...

... گره بر دل چرا دارد نی قند

مگر کاو نیز شیرین راست دربند

چرا نخل رطب بر دل خورد خار ...

نظامی
 
۳۳۴۸

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۳ - پاسخ دادن شیرین به خسرو

 

... ز چین تا روم در توقیع نامت

قدرخان بنده و قیصر غلامت

نه تنها خاک تو خاقان چین است ...

... کجا عشق و تو ای فارغ کجایی

مرا پیلی سزد کاو را کنم بند

تو شاهی بر تو نتوان بیدق افکند ...

... ز طوفان تو خواهم کرد پرهیز

بر این در خواه بنشین خواه برخیز

کمند افکندنت بر قلعه ماه ...

... چو شد در نام ها نامم شکسته

در بی نام و ننگان باد بسته

ز در بستن رقیبم رسته باشد

خزینه به که او در بسته باشد

ز قند من سمرها در جهان است ...

... اگر بر در گشادن نیستم دست

توانم بر تو از گیسو رسن بست

گرم باید چو می در جامت آرم ...

... بدان آیین که خوبان را بود دست

زنخدان می گشاد و زلف می بست

جمال خویش را در خز و خارا ...

... گهی می کرد نسرین را قصب پوش

گهی می زد شقایق بر بناگوش

گهی بر فرق بند آشفته می بود

گره می بست و بر مه مشک می سود

به زیور راست کردن دیر می شد ...

... بدان تاج و کمر شه گشته محتاج

شقایق بستنش بر گردن ماه

کمند انداخته بر گردن شاه ...

... بسی دادش به جان خویش سوگند

که تا باز آمد آن رعنای دل بند

نشست و لؤلؤ از نرگس همی ریخت ...

نظامی
 
۳۳۴۹

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۴ - پاسخ دادن خسرو شیرین را

 

... بساز ای دوست کارم را که وقت است

ز سر بنشان خمارم را که وقت است

بس است این طاق ابرو ناگشادن

به طاقی با نطاقی وا نهادن

در فرخار بر فغفور بستن

به جوی مولیان بر پل شکستن ...

... که تا روشن شود هم چشم و هم روز

به بستان آمدم تا میوه چینم

منه خار و خسک در آستینم

ز چشم و لب در این بستان پدرام

گهی شکر گشایی گاه بادام

در این بستان مرا گو خیز و بستان

ترنج غبغب و نارنج پستان

سنان خشم و تیر طعنه تا چند

نه جنگ است این در پیکار دربند

تو ای آهو سرین نز بهر جنگی ...

نظامی
 
۳۳۵۰

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۵ - پاسخ دادن شیرین خسرو را

 

... لب چون ناردانم بین چه خرد است

که نار م را ز بستان دزد برده است

مگر بر فندق دستم زنی سنگ ...

... دلت بسیار گم می گردد از راه

درو زنگی بباید بستن از آه

نبینی زنگ در هر کاروانی ...

... سحر تا کاروان نارد شباهنگ

نبندد هیچ مرغی در گلو زنگ

غلط رانی که زخمه ات مطلق افتاد ...

... به دریا می شدی در شط نشستی

به گل رغبت نمودی لاله بستی

به جان دارو ی شیرین ساز کردی ...

... رگ آن جا زن کز او خونی گشاید

بنای دوستی بر باد دادی

مگر کاکنون اساس نو نهادی ...

نظامی
 
۳۳۵۱

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۶ - پاسخ خسرو شیرین را

 

... چو گردون با دلم تا کی کنی حرب

به بستوی تهی می کن سرم چرب

به عشوه عاشقی را شاد می کن ...

... سکندر تشنه لب بر آب حیوان

درم بگشای و راه کینه دربند

کمر در خدمت دیرینه دربند

و گر ممکن نباشد در گشادن ...

... مکن چندین کجی در کار من راست

به رغم دشمنان بنواز ما را

نهان می سوز و می ساز آشکارا ...

نظامی
 
۳۳۵۲

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۸ - بازگشتن خسرو از قصر شیرین

 

... به زیر خسرو از برف درم ریز

نقاب نقره بسته خنگ شبدیز

زبانش موی شد وز هیچ رویی ...

... نه دست آن که برد پای شبدیز

سرشک و آه را ره توشه بسته

ز مروارید بر گل خوشه بسته

درین حسرت که آوخ گر درین راه ...

... گهی می زد ز تندی دست بر دست

گهی دستارچه بر دیده می بست

چو آمد سوی لشکرگاه نومید ...

... شهنشه نوبتی بر چرخ پیوست

کنار نوبتی را شقه بر بست

نه از دل در جهان نظاره می کرد ...

... به صنعت هر دم آن استاد نقاش

بر او نقش طرب بستی که خوش باش

زدی بر آتش سوزان او آب ...

... تبر بر نارون گستاخ می زد

به دهره سرو بن را شاخ می زد

نه ز آن سرما نوازش گرم گشتش ...

... که ننشیند کلاغش بر کلوخی

مرا چون من کسی باید بناموس

که باشد همسر طاووس طاووس ...

... که بر مه دست یازی کرد نتوان

زن ست آخر در اندر بند و مشتاب

که از روزن فرود آید چو مهتاب

مگر ماه و زن از یک فن در آیند

که چون دربندی از روزن در آیند

چه پنداری که او زین غصه دور ست ...

... یک امشب ار صبوری کرد باید

شب آبستن بود تا خود چه زاید

ندارد جاودان طالع یکی خوی ...

... که بر وی هرکه را خواهد نشاند

به صبر از بند گردد مرد رسته

که صبر آمد کلید کار بسته

گشاید بند چون دشوار گردد

بخندد صبح چون شب تار گردد ...

نظامی
 
۳۳۵۳

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۹ - پشیمان شدن شیرین از رفتن خسرو

 

... جنیبت راند تا خرگاه خسرو

زبان پاسبانان دید بسته

حمایل های سرهنگان گسسته ...

... که می راند سواری پر تک از دور

به افسون ها در آن تابنده مهتاب

ملک را برده بود آن لحظه در خواب ...

... نمود آنگه که چون شه بارگی راند

دلم در بند غم یکبارگی ماند

چنان در کار خود بیچاره گشتم ...

... به آمد را به تو تسلیم کردم

دو حاجت دارم و در بند آنم

برآور زانکه حاجتمند آنم ...

... به صد سوگند شد پذرفتگارش

بر آخر بست گلگون را چو شبدیز

در ایوان برد شیرین را چو پرویز ...

... سوی آن خوابگاه آورد شاپور

گرفتش دست و بنشاندش بر آن دست

برون آمد در خرگه فرو بست

به بالین شه آمد دل گشاده ...

... برآمد دزدی از مشرق سبک دست

عروس صبح را زیور به هم بست

بجنبانید مرغان را پر و بال ...

... دلش خرم شده زان خواب دوشین

ز نو فرمود بستن بارگاهی

که با او بود کوهی کم ز کاهی ...

... به دهلیز سراپرده سیاهان

حبش را بسته دامن در سپاهان

سیاهان حبش ترکان چینی ...

... طناب نوبتی یک میل در میل

به نوبت بسته بر در پیل در پیل

ز گردک های دورادور بسته

مه و خورشید چشم از نور بسته

در این گردک نشسته خسرو چین ...

... بدانسان گوش بربط را بمالید

کز آن مالش دل بر بط بنالید

چو بر زخمه فکند ابرشیم ساز ...

نظامی
 
۳۳۵۴

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۲ - سرود گفتن نکیسا از زبان شیرین

 

... کنون کافتادم از سستی و مستی

گرفتی دست لیکن پای بستی

بس است این یار خود را زار کشتن ...

... زنی هر ساعتم بر سینه خاری

مزن چون می زنی بنواز باری

حدیث بی زبانی بر زبان آر

میان در بسته ای را در میان آر

ز بی رختی کشیدم بر درت رخت ...

نظامی
 
۳۳۵۵

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۳ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو

 

... به زندان کرده گنجی در حصاری

حصاری لعبتی در بسته بر من

حصاری قفل او نشکسته دشمن ...

... به خواب نرگس جادوش سوگند

که غمزه ش کرد جادو را زبان بند

به دود افکندن آن زلف سرکش ...

... که دارد قفلی از یاقوت بر در

به سحر آن دو بادام کمربند

به لطف آن دو عناب شکر خند ...

... بدان سیمین دو نار نرگس افروز

که گردی بستد از نارنج نوروز

به فندق های سیمینش ده انگشت ...

... ز دستم نگذرد تا زنده باشم

جهان را شاه و او را بنده باشم

نظامی
 
۳۳۵۶

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۴ - سرود گفتن نکیسا از زبان شیرین

 

چو رود باربد این پرده پرداخت

نکیسا زود چنگ خویش بنواخت

در آن پرده که خوانندش حصاری ...

... به عذر آمد چو هندوی جوانمرد

خم ابروم اگر زه بر کمان بست

بزن تیرش ترا نیز آن کمان هست ...

... نهادم جان خود چون شمع بر سر

اگر خطت کمر بندد به خونم

نیابی نقطه وار از خط برونم ...

نظامی
 
۳۳۵۷

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۶ - سرود گفتن نیکسا از زبان شیرین

 

... که دی رفت و نخواهد ماند امروز

گره بگشای با ما بستگی چند

شتاب عمر بین آهستگی چند

ز یاری حکم کن تا شهریاری

ندارد هیچ بنیاد استواری

به روزی چند با این سست رختی ...

... به عمری کو بود پنجاه یا شصت

چه باید صد گره بر جان خود بست

بسا تابه که ماند از طیرگی سرد ...

... درستی گرچه دارد کار و باری

شکسته بسته نیز آید به کاری

اگر چه زر به مهر افزون عیار ست ...

... گهی بوسه گهی دردت ستانم

سر زلفت به گیسو باز بندم

گهی گریم ز عشقت گاه خندم

چنان بندم به دل نقش نگین ت

که بر دستت نداند آستین ت ...

نظامی
 
۳۳۵۸

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۷ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو

 

... نصیب من ز تو در جمله هستی

سلامی بود و آن در نیز بستی

اگر محروم شد گوش از سلامت ...

... اگر چه کار خسرو می شد از دست

چو خود را دستگیری دید بنشست

پس آنگه گفت کاین آواز دلسوز ...

نظامی
 
۳۳۵۹

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۸ - بیرون آمدن شیرین از خرگاه

 

... بدو سر در نیارد جز به پیوند

بسی سوگند خورد و عهدها بست

که بی کاوین نیارد سوی او دست ...

... گهی می سود نرگس بر پرندش

گهی می بست سنبل بر کمندش

گهی بر نار سیمینش زدی دست ...

... غلامانه کلاهش بر نهادی

گه از گیسوش بستی بر میان بند

گه از لعلش نهادی در دهان قند ...

... گهی دستینه از دستش ربودی

به بازو بندی اش بازو نمودی

گهی خلخال هاش از پای کندی ...

... گهی گفت این منم من آن تویی تو

دلش در بند آن پاکیزه دلبند

به شاهد بازی آن شب گشت خرسند ...

... به برج آفتاب آوردن آن روز

رصدبندان بر او مشکل گشادند

طرب را طالعی میمون نهادند

نظامی
 
۳۳۶۰

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۹ - آوردن خسرو شیرین را از قصر به مدائن

 

... شکرریزان عروسان بر سر راه

قصبهای شکرگون بسته بر ماه

پریچهره بتان شوخ دلبند

ز خال و لب سرشته مشک با قند

به گرد فرق هر سرو بلندی

عراقی وار بسته فرق بندی

به پشت زین بر اسبان روانه ...

... فرود آمد به دولت گاه جمشید

چو در برج حمل تابنده خورشید

ملک فرمود خواندن موبدان را ...

... که شیرین شد مرا هم جفت و هم یار

به هر مهرش که بنوازم سزاوار

ز من پاکست با این مهربانی ...

... گرفت آنگاه خسرو دست شیرین

بر خود خواند موبد را که بنشین

سخن را نقش بر آیین او بست

به رسم موبدان کاوین او بست

چو مهدش را به مجلس خاصگی داد ...

نظامی
 
 
۱
۱۶۶
۱۶۷
۱۶۸
۱۶۹
۱۷۰
۵۵۱