اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۶
... داریم خضر و تشنگی آزار می دهد
شد موج خیز شعله غبارم چو درد می
ساقی هنوز باده سرشار می دهد ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۳
... شوخی خورشید از الماس پیکان سخت تر
می رمد زنجیرش از زنجیر دیگر همچو موج
نیست کس از سبزه زار سنگ دندان سخت تر ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۳
بحر وجود محشر موج و حباب گیر
قطع نظر ز دل کن و عالم خراب گیر
از تشنگی گداخته دلها نظاره کن
عطر گلاب چاره ز موج سراب گیر
از ضعف دل بمیر و مکش منت کسی ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷
... ز فیض لطف عام ابر نیسان
چو موج سبزه شد ریگ روان سبز
اسیر عشق را چون جوهر تیغ ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۰
... سربسر از راز آن بدخو خبر دارم هنوز
کرد ساقی موج خیز شعله خاکم را اسیر
می گدازد انتظار جام سرشارم هنوز
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۶
... همچو شمع از خلق پنهان کرده ام زنار خویش
فیض دست آموز دارد ناخن موج سرشک
هر گره کز دل گشایم می زنم در کار خویش ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸
... صبح از شب من می طلبد یاری توفیق
محراب نیازی شده هر موج سرشکم
تا قبله دل گشته مددکاری توفیق ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹
... مجنون فکند شور ترنم به زیر خاک
چون موج اسیر محشر ما بحر رحمت است
کی می رود شهید تظلم به زیر خاک
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۶
... به جان شیشه که دلبستگی نمی دانم
ز موج باده زبان خمار می بندم
بهار چون نشود نقشبند حیرانی ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸
... دخل عالم نیست خرج یک پریشان را کفاف
دفتر ریگ روان و موج دریا خوانده ایم
آنکه هر دل را به رنگی می برد یک جلوه است ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۰
... خاک این ویرانه با آب بقا هم گل مکن
موج بحر اضطرابی نام آسایش مبر
آبرویت می رود اندیشه باطل مکن ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹
... گر سینه دریا صدف راز تو گردد
هر موج شود شعله و هر قطره شراری
نوروز چمن می رسد و عید بیابان ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴
رخصت طوفان دهم گر اشک عالمگیر را
گم کند چون موج دریا رشته تدبیر را
دل که بی آه است خواهم از نظر افکندنش ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۹
... در بیابان جنون خضریم کز سودای عشق
موج آب زندگی شد حلقه زنجیر ما
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۱
... گوهر شاداب دارد چشم خواب آلوده ای
گه لب ساقی وگاهی موج صهبا گشته است
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۶
... خاکساری بین که کارم را چه بالا برده است
نیست در دستم عنان اختیاری همچو موج
گریه ام گاهی به صحرا گه به دریا برده است ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۶
... مگذر از کویش که آنجا سرزمین چشم ماست
هر قدم صد جا چو موج از آب می باید گذشت
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷۴
... می دهد از راز پنهانش خبر چین جبین
سرخط باطن ز موج آب می باید گرفت
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۰
هوا را سرافرازی می دهد نخل خرامانت
تذروستان شود روی زمین از موج جولانت
ز حیرت سرگرانی کم نگه اما چه می دانی ...
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۵
... قضا چون در نبرد آید به جوشن پوش می خندد
به رنگ موج پرواز کناری در بغل دارم
که بحر از شرطه بادش به صد آغوش می خندد ...