گنجور

 
اسیر شهرستانی

مست است و عرض آتش رخسار می دهد

خورشید را گداخت که را بار می دهد

خط از رخش دمید و هنوز آه می کشیم

داریم خضر و تشنگی آزار می دهد

شد موج خیز شعله غبارم چو درد می

ساقی هنوز باده سرشار می دهد

تا دیده مایل است به تماشای گلستان

آیینه گل به دست تو بسیار می دهد

هرگز به نا امیدی امشب نبود اسیر

این نخل خشک ما چه شبی بار می دهد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode