تا به کس روشن نسازم کفر ایمان بار خویش
همچو شمع از خلق پنهان کرده ام زنار خویش
فیض دست آموز دارد ناخن موج سرشک
هر گره کز دل گشایم می زنم در کار خویش
سرنوشت طالعم تا گشته بخت واژگون
گر کنم آزار دشمن می کنم آزار خویش
وصل جاوید خیال از آفت هجر ایمن است
کی توان سوخت ما را بی گل رخسار خویش
گر نگاه گرم او گردد خریدار نیاز
عشق می سوزد سپند از گرمی بازار خویش
باغبان گلشن انصاف را نازم اسیر
کز پر بلبل کند خار سر دیوار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر در مورد عشق، درد و سرنوشت است. شاعر به طور نمادین میگوید که ایمان و کفر خود را از دیگران پنهان کرده و درون خود را از چشم دیگران مخفی نگه میدارد. او همچنین اشاره به سختیهای زندگی و تأثیر آن بر سرنوشت میکند و میگوید که آزار دیگران در واقع آزار خود اوست. عشق را به عنوان یک نیروی سوزاننده توصیف میکند و معتقد است که زیبایی و عشق واقعی او را از درد جدایی محفوظ میدارد. شاعر در نهایت از انصاف و محبت سخن میگوید و تأکید دارد که زیبایی نباید در دام سختیهای زندگی اسیر شود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به کسی نگفتهام که به من ایمان ندارد، بار دین و ایمان خود را مانند شمعی که در سایه پنهان است، از دید دیگران دور نگهداشتهام و اعتقادات خود را پوشیده نگه میدارم.
هوش مصنوعی: دست نوازشگر موج اشک، به من کمک میکند تا با هر گرهای که از دل برمیدارم، در کار خود به خوبی عمل کنم.
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت من به گونهای تغییر کند که بخت من بد شود، هر گونه آسیب و آزار به دشمنم بزنم، در واقع به خودم آسیب میزنم.
هوش مصنوعی: اتصال ابدی خیال تو از آسیب دوری در امان است؛ زیرا چگونه میتوانی ما را بدون وجود گلی به زیبایی چهرهات دچار سوختگی کنی؟
هوش مصنوعی: اگر نگاه پرحرارت او به کسی بیفتد که عاشق است، در دل او عشق همچون آتش میسوزد و این گرما باعث میشود که احساساتی عمیق و شعلهور در او بوجود آید.
هوش مصنوعی: باغبان به گلستان عدالت میگوید که چه خوب است افرادی را که در نهایت به کم درختی و بیحاصل بودن میرسند، تحت تأثیر ناز و لطافت قرار دهند. زیرا این بیحاصلان تنها میتوانند با سر و صدای بلبل، موانع را از دیوار خود کنار بزنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش
من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو
[...]
دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
تا چرا این خستهدل را دور کرد از یار خویش؟
حیف میداند که بعد از چند مدت بیدلی
شاد گردد یک زمان از دیدن دلدار خویش
هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست
[...]
پرده ی از رخ بفکن ای خود پرده ی رخسار خویش
کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش
بر سر بازار چین با سنبل سودا گرت
مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش
نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس
[...]
ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش
ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش
روی تو از دیدن کونین بر بستست چشم
عاشقان را بر امید وعده دیدار خویش
مهترانی کندرین حضرت غلامی کرده اند
[...]
هر دم آیم بر درت با دیده خونبار خویش
تا طفیل دیگران بنماییم دیدار خویش
تا به کی زین بخت بی اقبال نادیده رخت
روی حرمان آورم در گوشه ادبار خویش
دیدنت دشوار و نادیدن ازان دشوارتر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.