گنجور

 
اسیر شهرستانی

جان بده ناکام و کام آرزو حاصل مکن

اینقدرها کار آسان را به خود مشکل مکن

جوهر دل تیره از آلایش مستی مساز

خاک این ویرانه با آب بقا هم گل مکن

موج بحر اضطرابی نام آسایش مبر

آبرویت می رود اندیشه باطل مکن

آشنا گر نیستی ساقی مکن بیگانگی

باده گر حیف است خون هم بعد از این در دل مکن

بیش از این از خاطر یاران مبر یاد اسیر

دوستی سحر حلال است ای فلک باطل مکن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode