گنجور

 
اسیر شهرستانی

راحتم شد بستر خواب و در آزارم هنوز

گلبن عزت دمید از خاکم و خوارم هنوز

ترسم از قاتل کشم طعن رهایی روز حشر

خون من چون بیغمان خوابید و بیدارم هنوز

طاقتم از کوه غم باج گرانجانی گرفت

خویش را با هیچ اگر سنجم گرانبارم هنوز

عمرها گر هستیم نالد کم است از نیستی

در جهان نسبت به قدر خویش نسپارم هنوز

گرچه عمرم سر بسر یک شام غفلت بوده است

روز اول دیده ام خوابی که بیدارم هنوز

زیر خاک آیینه ای دارد غبار خاطرم

سربسر از راز آن بدخو خبر دارم هنوز

کرد ساقی موج خیز شعله خاکم را اسیر

می گدازد انتظار جام سرشارم هنوز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode