عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
... بنده درگاه سلطان می شود
شاه اویس آن خسرو دریا دلی
کآفتابش بنده فرمان می شود ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می کرد
دلم آتشکده و دیده چو دریا می کرد
نقش رخسار تو پیرامن چشمم می گشت ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵
... و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود
دیده ام دریای خونست و من اندر حیرتم
تا خیالش چون گذر بر راه دریا کرده بود
گرچه میزد یار ما لاف وفاداری دل ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح جلالالدین شاه شجاع مظفری
... سلطان جلال دین که به نانش به گاه جود
تب لرزه بر طبیعت دریا و کان فکند
آنشاه شیر حمله که امرش کمند حکم ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح جمالالدین شاه شیخ ابواسحاق اینجو
... بندگی درگهش طبعا و طوعا کرده اند
وصف جود شاه دریا دل مگر نشنیده اند
آن کسان کز جهل وصف کان و دریا کرده اند
روی را زان ابلق ایام توسن طبع را ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - ایضا در مدح همو گوید
... شدند غرق حیا پیش ابر احسانت
کسان که قصه دریا و وصف کان کردند
جناب جاه تو پاینده باد کز ازلش ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - در ستایش سلطان معزالدین اویس جلایری
... ای خسروی که روز نبرد از نهیب تو
کوه از فزع بنالد و دریا فغان کند
آه از دمیکه گرز و کمان تو با عدو ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح جلالالدین شاه شجاع
... طراز سرمد و ترفیع جاودان دارد
بلند مرتبه دریا دلی که پایه قدر
بسی رفیع تر از فرق فرقدان دارد ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح خواجه رکنالدین عمیدالملک
... خنک این پیر که آن دولت برنا دارد
دست دریاش گهر بخش تو هنگام عطا
همچو ابریست که خاصیت دریا دارد
پیش رای تو کجا لاف ضیا باید زد ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در مدح سلطان معزالدین اویس جلایری
... تیغش چه معجزیست که از تاب زخم او
کوه از فزع بنالد و دریا ز اضطرار
کلکش چه مسرعیست که هردم هزار بار ...
... فرمان نافذش چو قضا گشته کامکار
ای خسرویکه حاصل دریا و نقد کان
در چشم همت تو ندارند اعتبار ...
... روزیکه از خروش دلیران رزمگاه
دریا به جوش آید و گردون به زینهار
سرهای سرکشان شود آن روز پایمال ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - ایضا در مدح شاه شیخ ابواسحاق گوید
... حدت پیکان کند از جوشن جانها گذار
خنجر تیز تو هامونرا کند دریای خون
آتش قهر تو از دریا برانگیزد غبار
باد عمرت بی قیاس و باد عیشت بر دوام ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در ستایش شاه شیخ ابواسحاق
... ستاره جیش قضا حمله و قدر قدرت
سپهر بخشش دریا نوال کوه وقار
مدبری که جهان را به تیغ اوست نظام ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - ایضا در مدح شیخ ابواسحاق و ایوانی که او در شیراز میساخت میگوید
... ساقیا خیز و جام باده بیار
فصل گل را به خرمی دریاب
وقت خود را به نای و نی خوش دار ...
... خسرو تاج بخش تخت نشین
شاه دریا نوال کوه وقار
آفتابیست آسمان رفعت ...
... عقل باور نکردی این گفتار
لیک چون دیده دید و حس دریافت
عقل حس را کجا کند انکار ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در مدح شاه شیخ ابواسحق
... بسیط خاک چو خلد برین شد آبادان
سپهر بخشش دریا عطای کوه وقار
قضا شکوه قدر قدرت زمانه توان ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶ - ایضا در مدح همو
... آری از چاه به جز آب تمنی نکند
بار گوهر طلبد هرکه به دریا برسد
تا ابد کامروا باشد که خصمت گر خود ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در مدح شاه شیخ ابواسحق
... هرچه دشوار قضا پیش تو آسان آمده
در ز دریا بر در جود تو زنهاری شده
گوهر از کان پیش دستت داد خواهان آمده ...
... کان جوهر در صمیم دل صدف در در دهان
وز نهیب قهرت اندر قعر دریای محیط
دایما ماهی زره پوشد کشف برگستوان ...
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۶ - غزل
... ز چشمم هر شبی مژگان براند
چنان سیلی که دریا برنتابد
بیا امشب مگو فردا که این کار ...
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۰ - وصف بهار
... شفق شنگرف بر مینا پراکند
فلک دردانه بر دریا پراکند
ز مشرق شاه خاور تیغ برداشت ...
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۵ - در صفت حال
... بباید رخت بر هامون کشیدن
از این دریا مشو یک لحظه ایمن
منت خود این همی گویم ولیکن ...
... کسش دیگر در این منزل نبیند
به وقت خود چو مردان کار دریاب
مشو غافل که این گردنده دولاب ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
ایها العطشان فی الوادی الهوا
جوی جویبان جانب دریا بیا
آب را پیش لب هر تشنه ای ...