گنجور

 
عبید زاکانی

پیش از آن کین کار بر این سقف مینا کرده‌اند

وین مقرنس قبهٔ نه توی مینا کرده‌اند

عقل اول را ز کاف و نون برون آورده‌اند

وز عدم اوضاع موجودات پیدا کرده‌اند

عالم سفلی ز عقل و روح فایض گشته‌اند

صورت اجرام علوی را هیولا کرده‌اند

اطلس زربفت را در اختران پوشیده‌اند

کوه را پیراهن از اکسون و خارا کرده‌اند

حیز ارواح را ترتیب و تزیین داده‌اند

سوی او روحانیان عزم تماشا کرده‌اند

این منور سطح اخضر در میان گسترده‌اند

وین مدور طاق هفت ایوان خضرا کرده‌اند

خیر و شر در عالم کون و فساد آورده‌اند

نام آدم برده‌اند و ذکر حوا کرده‌اند

در میان قبهٔ این دیر دولابی اساس

جرم خور تابنده چون قندیل ترساکرده‌اند

پیش از آن کافلاک را از انجم آیین بسته‌اند

واندرو خورشید و ماه و تیر و جوزا کرده‌اند

نقش نام شیخ ابواسحاق بن محمودشاه

سکهٔ رخسار چرخ سیم سیما کرده‌اند

هرچه اسباب جهانداری و قسم خسرویست

از برای حضرت سلطان مهیا کرده‌اند

عرشیان بر رایتش «نصر من الله» خوانده‌اند

قدسیان تفسیر از «انا فتحنا» کرده‌اند

فتح و نصرت بر جناب او ملازم گشته‌اند

دولت و رفعت به درگاهش تولی کرده‌اند

پیشکاران قضا و نقشبندان قدر

هرچه رایش زان مبرا شد تبرا کرده‌اند

چار عنصر پنج حس و شش جهات و هفت چرخ

بندگی درگهش طبعا و طوعا کرده‌اند

وصف جود شاه دریا دل مگر نشنیده‌اند

آن کسان کز جهل وصف کان و دریا کرده‌اند

روی را زان ابلق ایام توسن طبع را

در میان اختگان شاه طمغا کرده‌اند

خاص و عامش در سحرگاهان دعاها گفته‌اند

وان دعاهای سحرگاهی اثرها کرده‌اند

ای جهانگیر آفتاب هفت کشور کز علو

بندگانت را لقب جمشید و دارا کرده‌اند

آسمانها پرتوی از نور رایت برده‌اند

نام او خورشید و ماه عالم آرا کرده‌اند

اختران چرخ هردم از برای افتخار

خاک پایت توتیای چشم بینا کرده‌اند

از سر کلک تو می‌یابند در احیای عدل

آن روایتها کز انفاس مسیحا کرده‌اند

تا ابد بر تخت دولت ملک گیر و تاج بخش

کین تمنی عرشیان از حق تعالی کرده‌اند