گنجور

 
عبید زاکانی

ای جوانبخت وزیری که کند افسر سر

خاک پایت چو بدین گنبد خضرا برسد

جان هر خسته ز لطف تو دوا کسب کند

دل هرکس ز عطایت به تمنی برسد

ملک را چون تو عمیدی چو خدا روزی کرد

رکن اسلام ز نام تو به اعلی برسد

خسروا بنده عبید از کرمت دارد چشم

کش ز یمن نظرت کار به بالا برسد

گر بود مصلحت احوال دعاگو با شاه

عرضه فرمای چو رایات به بیضا برسد

بیتکی چند ز اشعار کسان داردم یاد

یک دو زان شاید اگر زانکه به آنها برسد

«آنکه او هست در این دور به نانی خرسند

حرص گیرد چو بدین حضرت والا برسد»

آری از چاه به جز آب تمنی نکند

بار گوهر طلبد هرکه به دریا برسد

تا ابد کامروا باشد که خصمت گر خود

نظری باز کند مرگ مفاجا برسد

مدت عمر تو چندانکه پیاپی صد بار

جرم خورشید جهانگرد به جوزا برسد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

کوهکن کیست به گرد من شیدا برسد؟

جنبش قاف محال است به عنقا برسد

جگر تشنه صحرای علایق ترسم

سیل ما را نگذارد که به دریا برسد

عالمی همچو صدف چشم و دهن وا کرده است

[...]

حزین لاهیجی

کاش خضری به من بادیه پیما برسد

که سراغ حرمم تا در ترسا برسد

دل و دین را چه کنم عرضه به جولانگه تو؟

مشکل این جنس فرومایه به یغما برسد

ناله تا کی شکند، در جگر خویش سپند؟

[...]

صغیر اصفهانی

خون که افسرد چه نفعش ز عناب رسد

تشنه چو نمرد چه حاصل که بدو آبرسد

موقعیت مده از دست که سودی ندهد

نوش دارو که پس از مرک بسهراب رسد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه