... قدر تو گفت چرخ نهم را که کیست این

تعریف خویش کرد که خاشاک راه تست

ای خسروی که واسطه عقد روزگار ...

... دیرمان ای به کمالی که در آغاز وجود

بر وجود چو تویی راه دویی مسدودست

ملکی از حصر برون بادت و عمری از حد ...

... بر آستان چرخ به منت قدم نهد

گردی که مایه و مددش خاک راه اوست

انصاف اگر گواه دوام است لاجرم ...

... آنکه در معرکها ملک به شمشیر ستد

وانکه بر منهزمان راه به انعام گرفت

لمعه خنجرش از صبح ظفر شعله کشید ...

... ساقی همتش از جام کرم جرعه بریخت

آز دستارکشان راه در و بام گرفت

حرم کعبه ملکش چو بنا کرد قضا ...

... دست عنایت و کرمش دستگیر باد

وانرا که راه در شب ادبار گم شود

خورشید رای او به هدایت مشیر باد ...

... معجزی کان مسیح پی نبرد

راه تحصیل آن رهین تو باد

در براهین رؤیت ایزد

برترین حجتی جبین تو باد ...

... گفته رایش در شب معراج جاه

آفتاب و ماه را کز راه برد

دست رادش کرده در اطلاق رزق ...

... نفس تو چنان بردبار باشد

حزمت به سر وهم راه داند

رای تو چنان هوشیار باشد ...

... اشک بر درعهای سیمابی

نسخت راه کهکشان باشد

چون بجنبد رکاب منصورت ...

... آری چکند چون در رزق بشر آمد

هرگز چو فلک راه سعادت نکند گم

آن را که فلک سوی درش راهبر آمد

بی نعمت او بیخ بقا خشک لب افتاد ...

... ای نایب محمد مرسل روا مدار

تا با من این مکاوحت از راه کین کنند

چندان بقات باد که تاثیر لطف صنع ...

... مدتی شد که تا بدان اومید

چشم دارد به راه و گوش به در

هست هنگام آنکه باز کشد ...

نماز شام چو کردم بسیج راه سفر

درآمد از درم آن سرو قد سیمین بر ...

... چو باز او شکرد صید او چه شیر و چه گرگ

چو اسب او گذرد راه او چه بحر و چه بر

سعادت ابدی در هوای او مدغم ...

... که گرد حقه فیروه گوهرین زیور

بر آن مثال همی تافت راه کاهکشان

که در بنفشه ستان برکشیده صف عبهر ...

... زمان زمان بنمودی عجایب دیگر

فلک به لعبت مشغول و من به توشه راه

جهان به بازی مشغول و من به عزم سفر ...

... به وقت جلوه گری چون تذرو خوش رفتار

به گاه راهبری چون کلاغ حیلت گر

به گاه کینه هوا در دو پای او مدغم ...

... عقل در کام کشیدست زبان چون سوفار

قلمش آنچه بدو راه نیابد طغیان

خردش آنکه برو غیب نباشد دشوار ...

... به نوازش بگشاد آن دو لب شکربار

گفت مخروش ترا راه نمایم که چه کن

رو بر خواجه خود شعر برو سیم بیار ...

... آنکه آسان به کم از تو مثلا داده بود

ده به از من به یکی راه ترا نه صدبار

نه بسنجد چهل از من به جوی در چشمش ...

... به مثل قیمت من گر بگذشتی ز هزار

گفتم ای دوست نکوراه نمودی تو ولی

با خداوند کرا زهره از این سان گفتار ...

... اسبی چنانکه دانی زیر از میانه زیر

وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار

در خفت و خیز مانده همه راه عیدگاه

من گاه زو پیاده و گاهی برو سوار ...

... بند بگشود چرخ تنگ مباش

راه بنمود بخت باک مدار

به تو آورد سعد گردون روی ...

... بهانه جوی به لوزینه در دهندش سیر

فکند رای تو در خاک راه رایت مهر

نبشت کلک تو بر آب جوی آیت تیر ...

... و یا به دیده جود تو در وجود حقیر

فکنده رای تو در خاک راه رایت مهر

نبشته کلک تو برآب جوی آیت تیر ...