گنجور

 
۳۲۲۱

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۷ - فلفل

 

گر تو می خواهی که بر دریا چو موری بگذری

نعل زن بر پای پیل و در میان نیل زن

جلال عضد
 
۳۲۲۲

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

... ای دل به ره دیده کردی سفر از پیشم

رفتی و که می داند حال سفر دریا

انداخت قدت دل را بشکست به یکباره ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۲۳

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

... ماند یک قطره خون از دل ما

دیده آن نیز به دریا انداخت

تن بی جان مرا در پی خویش ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۲۴

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

... ذره ای بود و به خورشید رسید

قطره ای بود و به دریا پیوست

سلمان ساوجی
 
۳۲۲۵

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

... تا خلایق را شود روشن که مجنون عاقل است

ما ز دریاییم همچون قطره و دریا زما

لیکن از ما در میان ما حجابی حایل است ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۲۶

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

... بهر دیدار جمالش دل به راه دیده رفت

از پی دردانه و بیچاره در دریا نشست

جز غمت کاری نخواهد بر ضمیر ما گذشت ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۲۷

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴

 

... هر که گوید که منم فارغ ازین غم غلط است

هیچ کس نیست که او غرقه این دریا نیست

ای که منعم کنی از عشق که فردایی هست ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۲۸

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴

 

... حرمت مستی نداشت داد خرابی نداد

آمدمش تشنه لب بر لب دریای وصل

بر لب دریا مرا شربت آبی نداد

بر سر خوانش شبی رفتم و کردم سوال ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۲۹

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

... کرا مضایقه با چون تویی به دین باشد

بر آستان تو دریا دلی تواند زیست

که در به جای سرکشش در آستین باشد ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۳۰

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

... تا خط دیوانگی بر دفتر ما می کشند

می کشم هر شب به جام چشمها دریای خون

شادی آنانکه بر یاد تو دریا می کشند

خرم آن مستان که بی آمد شد ساغر مدام ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۳۱

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

... در آب می جستم تو را دل گفت کای سلمان بیا

در بحر عشقش غوص کن کان در درین دریا بود

سلمان ساوجی
 
۳۲۳۲

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

... آهم که از ثری به ثریا همی رود

دل قطره ای ز شبنم دریای عشق اوست

کز راه دیده باز به دریا همی رود

سلمان چو خامه نامه به سودا سیاه کرد ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۳۳

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

... دل برای گوهری از راه چشمم رفته است

هر که را گوهر نیاید در دل دریا چه کار

دین و دنیا هر دو باید باخت در بازار عشق ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۳۴

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶

 

... برخیز و قدم در نه و مردانه طلب کن

عاشق چو مجرد شد و دل کرد به دریا

گو در دل دریا رو و دردانه طلب کن

عشاق طریق ورع و زهد ندانند ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۳۵

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷

 

... تا در کنارم آید یک روز چون تو دری

از خون کنار سلمان دریا بود همیشه

سلمان ساوجی
 
۳۲۳۶

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰

 

... بیا بر چشم من بنشین جمال روی خود را بین

به دریا در شو ار خواهی که با دردانه بنشینی

تو خورشیدی کجا شاید که روی از ذره برتابی ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۳۷

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۴

 

ایا سحاب نوالی که ابر دریا دل

به های های ز دست تو بارها بگریست ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۳۸

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۵۲

 

... زان جهان نامش گهی دینار و گه مثقال کرد

فیض دستت دید دریا زیر لب با ابر گفت

گر نوالی می کنی باید بدین منوال کرد ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۳۹

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۵۳

 

... روی در بارگه دولت سلطان آورد

ابر دستت نظر از تربیت دریا یافت

آفتابی مدد از سایه یزدان آورد ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۴۰

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۵۸

 

... حکم قلم به صاحب جوزا نمی رسد

دریا چو جوش می زند از جود خود مگر

صیت مکارم تو به دریا نمی رسد

امروز در بسیط زمین با وجود تو

آیین سروری دگری را نمی رسد

یکدم نمی رود که ز دریای خلق تو

صد کاروان عنبر سارا نمی رسد ...

سلمان ساوجی
 
 
۱
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۳۷۳