گنجور

 
۳۰۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در ذکر مراجعت سلطان محمود از هندوستان و فتح ثانی

 

... چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ

چو شاخ رنگ درختان او تهی از بار

میان بیشه او گم شدی علامت پیل ...

... کشان کشان همی آورد هر کسی سوی او

مبارزان و عزیزان آن سپه را خوار

ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود ...

... نفایگانرا پی کرد و خسته کرد و نزار

فرو گرفت ز بالای بار پیلانشان

به درج گوهر سرخ و به تنگ زر عیار

تبارک الله از آن خسروی که در هنرش

زبان خلق همی بازماند از گفتار ...

... کلیدهای شهادت نهادی اندر گنج

زهی ذخایر گنج تو طاعت جبار

بهر کلیدی از آن جبرییل باز کند ...

... شنیده ام که فرامرز رستم اندر سند

بکشت مارو بدان فخر کرد پیش تبار

از آن سپس که گه کشتن از کمان بلند ...

... تو پادشاه یکی کرگ کشتی اندر هند

چنین دلیری نیکو ترست از آن صدبار

همیشه تا چو درمهای خسروانی گرد ...

فرخی سیستانی
 
۳۰۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در صفت لشکر سلطان محمود و خلعت دادن بدانان

 

... از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج

وز غنایم خانه شان چون کشتی آکنده ز بار

شاخ کرگانشان بود میخ طویله در سفر ...

... نیست از شاهان گیتی اندرین گیتی چو او

وقت خدمت حق شناس و وقت زلت بردبار

هر زمان افزون ز خدمت شاه پاداشی دهد ...

... از تفاخر وز بزرگی و زکرامت بر زمین

زیر نعل مرکبانشان مشک برخیزد غبار

زینهمه بهتر مر ایشان راهمی حاصل شود ...

... آن بکشی زینت میدان خسرو روز جنگ

وین بخوبی شمسه ایوان خسرو روز بار

آن برزم اندر نبشته پیش او دشت نبرد ...

... تا درخت نار نارد عنبر و کافور بر

تا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار

تا ز دیبا بفکند نوروز بر صحرا بساط ...

فرخی سیستانی
 
۳۰۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - درمدح یمین الدوله محمود بن ناصرالدین و ذکر غزوات و فتوحات او در گنگ

 

... مگر که غالیه میمالی اندرو گه گاه

وگر نه از چه چنان تافته ست و غالیه بار

نداد هرگز کس مشک را به غالیه بوی ...

... فراشته بهنر نام خویش و نام پدر

گذاشته ز قدر قدر خویش و قدر تبار

بروز معرکه بسیار دیده پشت ملوک ...

... ز خوی خوبش هر روز شادمانه شوی

هزار بار روان محمد مختار

بزرگواری را رسمهای اوست جمال ...

... ایا به رزمگه اندر چو ببر شور انگیز

ایا به بزمگه اندر چو ابر گوهر بار

عطای تو بهمه جایگه رسید و رسد ...

... که تا بپالان پیل اندرو شدی ستوار

هزار بار ز دریا گذشته باشد خضر

ز آب گنگ همانا گذشته نیست دو بار

خدایگان جهان خسرو ملوک زمان ...

... گذشتنی که نیالوده بود ز آب درو

ستور زینی زین وستور باری بار

خبر شنید که پیش از پی تو شار از گنگ ...

... چه صعب رودی دریا نهاد و طوفان سیل

چه منکر آبی پیل افکن و سوار اوبار

چو کوه کوه درو موجهای تند روش ...

... دلاورانی ز اشکال رستم دستان

مبارزانی ز اقران بیژن جرار

وزین کرانه کمان برگرفت و اندر شد ...

... بسر کشان سپه گفت هر که روز شمار

ثواب خواهد جستن همی ز ایزد بار

بجنگ کافر ازین رود بگذرید بهم

که هم بدست شما قهرشان کند قهار

همه سپاه بیکبار با سلیح و سپر

فرو شدند بدان رود نا دهنده گذار ...

... چو آب سیلی گر ژاله برگرفتی مرد

چو آب جویی گر پیل برگرفتی بار

خبر دهنده خبرداد رای را که ملک ...

... هزار پیل ژیان پیش کرد و از پس کرد

ولایتی چو بهشتی و باره ای چو بهار

چگونه جایی جایی چو بوستان ارم ...

... بهارهای چو دیبای خسروی بنگار

چو شهریار زمانه به باری اندر شد

خبر شنید که رفت او ز راه دریا بار

بخواست آتش و آن شهر پر بدایع را ...

... خزاین ملکان جمله در خزاین تست

سلیح شاهان در قلعه های تست انبار

سپاه دین سپه ایزدست و بر سپهش ...

فرخی سیستانی
 
۳۰۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در ذکر سفر سومنات و فتح آنجا و شکستن منات و رجعت سلطان گوید

 

... ز بس شنیدن گشته ست خلق را از بر

شنیده ام که حدیثی که آن دوباره شود

چو صبر گردد تلخ ار چه خوش بود چو شکر ...

... خراب کرد و بکند اصل هر یک از بن و بر

نخست لدروه کز روی برج وباره آن

چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر

حصار او قوی و باره حصار قوی

حصاریان همه برسان شیر شرزه نر

مبارزانی همدست و لشکری همپشت

درنگ پیشه به فر و شتاب کار به کر ...

... ستارگان را گویی فرود اوست مقر

مبارزانی بر تیغ او بتیغ گذاشت

که هر یکی را صد بنده بود چون عنتر ...

... دویست پیل دمان پیش وده هزار سوار

نود هزار پیاده مبارز و صفدر

همیشه رای بهیم اندرو مقیم بدی ...

... همی رود چو رود مرغ گرسنه سوی خور

درون دریا مد آمدی بروز دو بار

چنانکه چرخ زدی اندر آب او چنبر ...

... امید خویش بایزد فکند و پیش سپاه

فکند باره فرخنده پی بآب اندر

بفال نیک شه پر دل آب را بگذاشت ...

... همی بر آید موجش برابر محور

سه بار با تو بدریای بیکرانه شدم

نه موج دیدم و نه هیبت و نه شور ونه شر ...

فرخی سیستانی
 
۳۰۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح سلطان محمود و ذکر شکار او گوید

 

ای مبارک پی جهاندار و همایون شهریار

ای ز بهر نام نیکو دین و دولت را بکار ...

... از شتاب ورد خواندن زود برخیزی ز خواب

وز پی انصاف دادن دیر بنشینی ببار

با که کرد از شهریاران و بزرگان جهان ...

... آنکه او با خاتم پیغمبران بود از نسب

خواستی حقا که بودی با تو ای شاه از تبار

آنکه اندر خدمت تو تا بشب روزی گذاشت ...

... آنچه تو بخشی بکس بخشید نتواند فلک

زین قدر خان آگه است ای خسرو دینار بار

بردباری بردباری مهربانی مهربان

حق شناسی حق شناسی حقگزاری حقگزار ...

... کس مبادا کو کند با تو خداوندا خلاف

کز خلافت ریگ خاکستر شود در جویبار

بیم تو بیدار دارد بد سکالانرا بشب ...

... آن شکار اختیارست این شکار اضطرار

سر فرود آری بتیغ از کرگ چون بار از درخت

پنجه بربایی بتیر از شیر چون برگ از چنار

شیر تا بر کنگره کاخت سر نخجیر دید

از غم و از رشک خون گرید بروزی چند بار

چشم شیر از خون گرستن سرخ باشد روز وشب ...

... تا تن شیران شود در عشق بت رویان اسیر

تادل شاهان بود بر ناز خوبان بردبار

بر جهان فرمان تو ران و بر زمین خسرو تو باش ...

فرخی سیستانی
 
۳۰۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در ذکر شکار جرگه سلطان محمود پس از بازگشت از جنگ

 

... تا بدیدی و بیاموختی از شاه شکار

شاد باش ای ملک بار خدایان که گرفت

دولت و همت و شادی و شهی بر تو قرار ...

... شاهنامه پس از این هیچ ندارد مقدار

مر ترا بار خدایا به لقب نیست نیاز

نام تو برتر و بهتر ز لقب سیصد بار

هر کجا گویی محمود بدانند که کیست ...

... شهریاران را فخری چه به بزم و چه به رزم

پادشاهان را نازی چه به تاج و چه به بار

فرخت باد برون آمدن از خانه به صید ...

فرخی سیستانی
 
۳۰۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در شکر گزاری از اسبی که سلطان محمود داده است

 

... ساز سفرم هست ونوای حضرم هست

اسبان سبکبار و ستوران گرانبار

از ساز مرا خیمه چوکاشانه مانی ...

... میران و بزرگان جهان راحسد آید

زین نعمت وزین آلت و زین کار و ازین بار

محسود بزرگان شدم از خدمت محمود ...

... باموکبیان جویم در موکب او جای

با مجلسیان یابم در جلس او بار

ده بار نه ده بار که صدبار فزون کرد

در دامن من بخشش او بدره دینار ...

... چون شکر کنم در خور این ابلق رهوار

از خواسته بارامش و با شادی بودم

زین اسب شدم با خطر و قیمت و مقدار ...

... گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید

بشکیب و صبوری کن و تا شب بنهد بار

باشد که بدین هر دو سزاوار ببیند ...

... من تنگدلی پیشه نگیرم که بزرگان

کس را ببزرگی نرسانند بیکبار

خدمت کنم او را به دل و دیده همه روز ...

فرخی سیستانی
 
۳۰۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - درمدح یمین الدوله محمود بن ناصرالدین و ذکر فتوحات او گوید

 

... آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک

هر یکی اندر دیار خویش روی صد تبار

پادشاهی کو بداند نام نیک از نام بد ...

... ای شه پاکیزه دین ای پادشاه راستین

ای مبارک خدمت تو خلق را امیدوار

در جهان خذلان ندانم برتر از عصیان تو ...

... هر کجا مردم رسید و هر کجا مردم رسند

تو رسیدستی ولشکر بردی آنجا چند بار

از بیابانهای بی ره با سپه بیرون شدی

چون مراد آمد ترا بگذاشتی دریا سوار

جنگ دریا کردی و از خون دریا باریان

روی دریا لعل کردی چو شکفته لاله زار ...

... عمرهای نوح باید تا شهی خیزد دگر

هم از آن شاهان که تو بر کنده ای از بیخ و بار

یاد کن تا برچه لشکرها شدستی کامران ...

... مر مرا در خدمت تو زندگانی باد دیر

تا ببینم مر ترا در مکه با اهل و تبار

فرخی سیستانی
 
۳۰۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - این قصیده مصنوعه را در مدح سلطان محمود گفته است

 

... هم عاشق عطرم من و هم عاشق عطار

بار غم و اندیشه همه زین دل برخاست

تا مشک سیه دیدم کافور ترا باد ...

... گفتار نبوده ست میان من و تو هیچ

ور بوده بیکبار ببستی در گفتار

همواره دل برده من کام تو جوید ...

... آنکس که دهد خلق بفضلش همه اقرار

اخبارنویسان وخردمندان زین پس

هرگز ننویسند جز اخبار شه اخبار

کفار پراکنده و برکنده شدستند ...

... بلغار کرانی ز جهانست و مر او راست

از باره قنوج و برن تا در بلغار

دیدار نکو دارد و کردار ستوده ...

فرخی سیستانی
 
۳۱۰

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در ذکر وفات سلطان محمود و رثاء آن پادشاه گوید

 

... کاخ ها بینم پرداخته از محتشمان

همه یکسر ز ربض برده به شارستان بار

مهتران بینم بر روی زنان همچو زنان ...

... این چه شغل است و چه آشوب و چه بانگ است و خروش

این چه کار است و چه بار است و چه چندین گفتار

کاشکی آن شب و آن روز که ترسیدم از آن ...

... کاشکی چشم بد اندر نرسیدی به امیر

آه ترسم که رسید و شده مه زیر غبار

رفت و ما را همه بیچاره و درمانده بماند ...

... آه و دردا که بی او هرگز نتوانم دید

باغ فیروزی پر لاله و گل های به بار

آه و دردا که به یکبار تهی بینم از او

کاخ محمودی و آن خانه پر نقش و نگار ...

... کوس نوبتش همانا که همی زآن نزنند

تا بخسبد خوش و کمتر بودش بر دل بار

ای امیر همه میران و شهنشاه جهان ...

... خیز شاها که به قنوج سپه گرد شده است

روی زآن سو نه و بر تارکشان آتش بار

خیز شاها که رسولان شهان آمده اند ...

... خیز شاها که امیران به سلام آمده اند

بارشان ده که رسیده ست همانا گه بار

خیز شاها که به فیروزی گل باز شده ست ...

... خیز شاها که به چوگانی گرد آمده اند

آنکه با ایشان چوگان زده ای چندین بار

خیز شاها که چو هر سال به عرض آمده اند ...

... خیز شاها که همه دوخته و ساخته گشت

خلعت لشکر و گردید به یکجای انبار

خیز شاها که به دیدار تو فرزند عزیز ...

... که مر آنرا نه کرانست پدید و نه کنار

یک دمک باری درخانه ببایست نشست

تا بدیدندی روی تو عزیزان و تبار

رفتن تو به خزان بودی و هر سال شها ...

... زینت و قیمت و مقدار جهان را به تو بود

تا تو رفتی ز جهان این سه برون شد یکبار

شعرا را به تو بازار برافروخته بود

رفتی و با تو به یکبار شکست آن بازار

ای امیری که وطن داشت به نزدیک تو فخر ...

فرخی سیستانی
 
۳۱۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح سلطان محمد بن سلطان محمودبن ناصر الدین سبکتگین گوید

 

... کیست که از بخشش تو نیست گران دخل

کیست که از منت تو نیست گرانبار

خدمت تو خادمانت را گه تعریف ...

... از ملکان آن بزرگتر که تو او را

از پی خدمت بروز بار دهی بار

زیر خلاف تو جای مار شکنجست ...

... تا ببریدی سر سؤال به دینار

بار خدایا خدایگانا شاها

شعر مرا سهل بر گذاره کن این بار

زانکه مرا رنج و خستگی ره قنوج ...

فرخی سیستانی
 
۳۱۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در مدح امیر محمد بن محمود بن ناصر الدین گوید

 

... نزد پدر ستوده و نزد خدای

اندر همه مقامی واندر همه تبار

هم شهر گیر و هم پسر شهرگیر ...

... فرمانبران توشده اند ای امید

فرمان دهنگان صغار و کبار

اندر دو چشم خویش زند خار خشک ...

... درهر دلی هوای تو بیخی زده ست

بیخی که شاخ دارد و بر شاخ بار

گیتی گرفت با تو امیرا سکون ...

... و آن دل که رفته بود بجای دگر

از بهر بازگشتن بر بست بار

ای درگه تو جایگه قدر و جاه ...

فرخی سیستانی
 
۳۱۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در عذر لاغری معشوق و توصیف لاغری و مدح امیر محمد بن محمود گوید

 

... از پرستیدن آن شه که ز شاهان بشرف

برتر آنست که بر درگه او یابد بار

میر ابواحمد محمود که میران جهان ...

... شاهی او را بپرستد به زمانی صدراه

دولت او را بپرستد بزمانی صد بار

زو هنر یافت بزرگی نشود هرگز پست ...

... میل شاهان به شرابست و به رود و به سرود

میل او باز به علم و به کتاب و اخبار

همه جودست و سخاوت همه فضلست و کرم ...

... و آن همی گوید گشتم بضیاع و بعقار

آن بدین گوید باری من ازین سیم کنم

خانه خویشتن از لعبت نیکو چو بهار

وین بدان گوید باری من ازین زر کنمی

ماهرویان را از گوهر خلخال و سوار ...

فرخی سیستانی
 
۳۱۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - در مدح میر ابواحمد محمدبن محمود بن ناصر الدین و وصف شکارگاه

 

... جز این چهار هنر صد هنر فزون دارد

کزین چهار هنر هر یکی فزون صدبار

چو داد دادن نیکو چو علم گفتن خوب ...

... بماندمرکبش و استران بمانده شدند

ز بس دویدن تیز و ز بس کشیدن بار

هنوز پنج یکی پیش میر برده نبود ...

... مگر که آهو چشمست یار او که شده ست

بچشم آهو بر چشمهاش باران بار

ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید ...

... چه جایگاه شگفتست و کیست از امرا

سزای ملک جز آن آفتاب فخر تبار

در آنچه خواهد دادن خدای عرش بدو ...

فرخی سیستانی
 
۳۱۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - تجدید مطلع

 

... گر هنر باید هست ار که سخا باید هست

به قیاس عدد قطره باران به شمر

ایزد از چهره او چشم بدان دور کناد ...

... کآفرین باد بر آن صورت نیکو منظر

نه شگفتست که از دیدن آن بار خدای

مرد کم بین را بفزاید در دیده بصر ...

فرخی سیستانی
 
۳۱۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در وصف بهار و مدح ابواحمد محمدبن محمود بن سبکتگین

 

... باغ گردد گلپرست و راغ گردد لاله گون

باد گردد مشکبوی و ابر مروارید بار

باغبان برگرفته دل بماه دی زگل ...

... نو بهار بلخ را در چشم من حشمت نماند

نا بهار گوز گانان پیش من بگشود بار

باغ و وراغ و کوه و دشت گوز گانان سر بسر ...

... از فراوان گل که برشاخ درختان بشکفد

راست پنداری درختان گوهر آوردند بار

بامدادان بوی فردوس برین آید همی

از در باغ و در راغ و زکوه و جویبار

گل همی گل گردد وسنگ سیه یاقوت سرخ ...

... میر ابواحمد محمد شهریار دادگر

سر فراز گوهر و فخر بزرگان تبار

آنکه دنیا را جمالست آنکه دین را قوتست ...

... پردل پردل ولیکن مهربان مهربان

قادر قادر ولیکن بردبار بردبار

خشت او از کوه برگیردهمی تیغ بلند ...

... پیل ازو روز نبرد و شیر ازو روزشکار

ابر گوهر بار زرین کله بندد در هوا

گر ز دریای کفش خورشید بر گیرد بخار ...

فرخی سیستانی
 
۳۱۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - در مدح سلطان محمد بن سلطان محمود غزنوی گوید

 

... بنرم نرم همی گفت روز روشن شد

اگر بخسبی ترسم که بگذرد گه بار

بشاد کامی شب را گذاشتی بر خیز ...

... بلند نام همام از بلند نام گهر

بزرگوار امیر از بزرگوار تبار

سخاوت و کرمش را پدید نیست قیاس ...

... گهی بتیر گشاینده بلند حصار

نصیب او طرب و عیش زین مبارک عید

نصیب دشمن او ویل و وای و ناله زار

فرخی سیستانی
 
۳۱۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - در مدح امیر ابواحمد محمدبن محمود غزنوی گوید

 

... نی نی که من او را دلکی نازک دیدم

از بهر مرا بر دل نازک ننهد بار

او را نتوان گفت که اندوه مرا خور ...

... صد نکته مثل در دو سخن با تو بگوید

وین معجزه زو دیدم صد بار نه یکبار

با این همه فضل و هنر و مملکت و عز

همچون ملکان نیست پر از کینه و جبار

هر چند جهان سخت فراخست ولی هست ...

... عطار بکلبه در با عود همی گفت

کاصل تو چه چیزست و چه چیزی زبن و بار

گفتم بگو ای عود که یک ذره ز عنبر ...

... از عود گنهکارتر امروز بر من

آنست که شک دارد در هستی جبار

ز آتش بکن ای شاه مکافات گناهش ...

فرخی سیستانی
 
۳۱۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در مدح امیر محمد بن محمود بن ناصر الدین سبکتگین گوید

 

... من و درخت کنون هر دوان بیک صفتیم

منم ز یار جدا مانده و درخت از بار

نگار یار من و دوست غمگسار شود ...

... ستوده پدر خویش وشمع گوهر خویش

بلند نام و سر افراز در میان تبار

همه جهان پدرش را ستوده اند و پدر ...

... پدید خواهد شد مرخلق را همی هموار

بسی نمانده که شاه جهان ببار آید

مصاف و موکب او را بصد هزار سوار ...

... گه وفا و گه بخشش و گه گفتار

کنار باشد باران نوبهاری را

فضایل وهنرش را پدید نیست کنار ...

... چه چیز دانم کرد و چه شکر دانم گفت

زمین چگونه کند شکر ابر باران بار

ازان عطا که بمن داد اگربمانده بدی ...

فرخی سیستانی
 
۳۲۰

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - در مدح امیر ابواحمد محمد بن محمود بن ناصر الدین سبکتگین گوید

 

ای از در دیدار پدید آی و پدید آر

آن روی کز و رنگ رباید گل و بر بار

تا کی تو ز من دور و زایشه دوری

من با دل پر حسرت و با دیده خونبار

دوری تو و از دوری تو سخت برنجم ...

... در بند تو افکند و مرا کرد چنین زار

یکبار بدیدار مرا شاد کن ای دوست

گر هیچکسی شاد شده است از تو بدیدار ...

... میر همه میران پسر خسرو ایران

بواحمد بن محمود آن ابر درم بار

ابر درمش خواندم و این لفظ خطا بود ...

... چون من بجهان هیچکسی ابر درم خواند

آنرا که همی بارد روز و شب دینار

آری ره و رسم پدر خویش گرفته ست ...

... امروز که دانی ز امیران جز از ایشان

شایسته بدین ملک و بدین کارو بدین بار

گر نام نکو باید و کردار نو آیین ...

... چندین شرف و فضل و بزرگیست خرد را

ای از خرد آنجا که خرد را نبود بار

آگاه شده ست از خرد تو پدر تو

زین روی بتو داد دل و گوش بیکبار

بر خیره نکرده ست بنام تو سراسر ...

فرخی سیستانی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۶۵۵