گنجور

 
۳۱۶۱

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۰ - (سی لحن باربد)

 

در آمد باربد چون بلبل مست

گرفته بربطی چون آب در دست ...

... سی ام باغ شیرین

چو کردی باغ شیرین را شکربار

درخت تلخ را شیرین شدی بار

نواهایی بدین سان رامش انگیز

همی زد باربد در پرده تیز

بگفت باربد کز بار به گفت

زبان خسروش صدبار زه گفت

چنان بد رسم آن بدر منور ...

نظامی
 
۳۱۶۲

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین

 

... به زور آن به که از در درنیفتم

ببین تا چند بار این جا فتادم

به غم خوار ی و خواری دل نهادم ...

... به گل چیدن بدم در خار ماندم

به کاری می شدم در بار ماندم

چو خود بد کردم از کس چون خروشم ...

... یکی سر دارد آن هم نیز پر جو

دلم ز آن جو که خرباری ندارد

به غیر از خوردنش کاری ندارد ...

... چه کرد آن رهزن خون خواره من

جز آتش پاره ای درباره من

من اینک زنده او با یار دیگر ...

... که هر کش دل جهد بیند زیان ها

کنونم می جهد چشم گهربار

چه خواهم دید بسم الله دگر بار

مرا زین قصر بیرون گر بهشت است ...

... تنی نازنده از زندان چه ترسم

بود سرمایه داران را غم بار

تهی دست ایمن است از دزد و طرار ...

... قسم خواهی به دادار و به دیدار

سخن را رشته بس باریک رشتم

و گرچه در شب تاریک رشتم ...

... چو بر شاپور تندی زد خمارش

ز رنج دل سبک تر گشت بارش

به نرمی گفت کای مرد سخن گوی ...

... به دام آورده گیر این مرغ را باز

دگر باره به صحرا کرده پرواز

مشو راهی که خر در گل بماند ...

نظامی
 
۳۱۶۳

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد

 

... وز او یاقوت و شکر قوت برداشت

رطب هایی که نخلش بار می داد

رطب را گوش مال خار می داد ...

نظامی
 
۳۱۶۴

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین

 

... نه از تیغش هراس سر بریدن

ز دوری گشته سودایی به یک بار

شده دور از شکیبایی به یک بار

ز خون هر ساعت افشاندی نثاری ...

نظامی
 
۳۱۶۵

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد

 

نخستین بار گفتش کز کجایی

بگفت از دار ملک آشنایی ...

نظامی
 
۳۱۶۶

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۸ - کوه کندن فرهاد و زاری او

 

... وز آن جا برشدی بر پشته کوه

به پشت اندر گرفته بار اندوه

نظر کردی سوی قصر دل آرام ...

... که در مغلوب و غالب نام من بیش

ولیک ادبار خود را می شناسم

وز اقبال مخالف می هراسم

هم ادباری عجب در راه دارم

که مقبل تر کسی بدخواه دارم ...

... دلم بر خویشتن زین درد سوزد

مرا گر نقره و زر نیست در بار

که در پایت کشم خروار خروار

رخ زردم کند در اشک باری

گهی زرکوبی و گه نقره کاری ...

... نشاط از دست و زور از پای رفته

اگر پایی به دست آرم دگربار

به دامن درکشم چون نقش دیوار ...

... سپاه روز رایت برکشیدی

دگر بار آن قیامت روز شب خیز

به زخم کوه کردی تیشه را تیز

به شب تا روز گوهربار بودی

به روزش سنگ سفتن کار بودی ...

نظامی
 
۳۱۶۷

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۰ - آگاهی خسرو از رفتن شیرین نزد فرهاد و کشتن فرهاد به مکر

 

... و گر با گرگ هم حربیش باشد

چو از دینار جو را بیش تر بار

ترازو سر بگرداند ز دینار ...

... چه یار آن یار کاو شیرین زبان است

مرا صد بار شیرین تر ز جان است

چو مرد ترش روی تلخ گفتار ...

... به هر شاخ گلی کاو درزند چنگ

به جای گل ببارد بر سرش سنگ

چنان از خوش دلی بی بهر گردد ...

... از آن دسته برآمد شوشه نار

درختی گشت و بار آورد بسیار

از آن شوشه کنون گر نار یابی ...

نظامی
 
۳۱۶۸

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۱ - تعزیت‌نامهٔ خسرو به شیرین به افسوس

 

... که مرغی نازنین گم شد ز باغش

بر آن آزاد سرو جوی بار ی

بسی بگریست چون ابر بهاری ...

نظامی
 
۳۱۶۹

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۴ - صفت داد و دهِش خسرو

 

... کله داری چون او بر تخت ننشست

به روز بار کاو را رای بودی

به پیشش پنج صف بر پای بودی ...

... مثال آورده خط رستگاری

ندا برداشته دارنده بار

که هر صف زیر خود بینند زنهار ...

نظامی
 
۳۱۷۰

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۵ - شنیدن خسرو از اوصاف شِکر خانمِ اسپهانی (اصفهانی)

 

... برون آمد غلامی حلقه در گوش

جوانی دید زیباروی بر در

نمودار جهان داریش در سر ...

... نیازرده گلی بر رنگ خویش است

متاع خویشتن در بار دارد

کنیزی چند را بر کار دارد ...

... نگین لعل را یاقوت شد جفت

سوی شهر مداین شد دگر بار

شکر با او به دامن ها شکربار

به شکر عشق شیرین خوار می کرد ...

نظامی
 
۳۱۷۱

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۶ - تنها ماندن شیرین و زاری کردن وی

 

... از آن گریان شدم کاین زنگی تار

چو زنگی خود نمی خندد یکی بار

چه افتاد ای سپهر لاجوردی ...

... ز من ناید به واجب هیچ کاری

گر از من ناید آید از تو باری

به انعام خودم دل خوش کن این بار

که انعام تو بر من هست بسیار ...

... کلیدش را بر آورد آهن از سنگ

جوان شد گل بن دولت دیگر بار

ز تلخی رست شیرین شکربار

نیایش در دل خسرو اثر کرد ...

نظامی
 
۳۱۷۲

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۷ - رفتن خسرو سوی قصر شیرین به بهانهٔ شکار

 

... ادب کرده زمین را چند فرسنگ

زمین از بار آهن خم گرفته

هوا را از روا رو دم گرفته ...

... بخورانگیز شد عود قماری

هوا می کرد خود کافورباری

به آسایش توانا شد تن شاه ...

... چو شیرین دید خسرو را چنان مست

ز پای افتاد و شد یک باره از دست

ز بی هوشی زمانی بی خبر ماند ...

نظامی
 
۳۱۷۳

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۰ - پاسخ دادن خسرو شیرین را

 

دگر باره جهان دار از سر مهر

به گل رخ گفت کای سرو سمن چهر ...

... تن این جا سر کجا خواهم نهادن

چو حلقه گر بیابم بر درت بار

درت را حلقه می بوسم فلک وار ...

نظامی
 
۳۱۷۴

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۲ - پاسخ خسرو شیرین را

 

ملک بار دگر گفت از دل افروز

به گفتن گفتن از ما می رود روز ...

... تو در آیینه دیدی صورت خویش

به چشم من دری صد بار از آن بیش

تو را گر بر زبان گویم دل آرام ...

... به تلخی پاسخی چون زهر دادن

مرا سهل است کاین بار آزمودم

مبارک باد بسیار آزمودم

بسا رخنه که اصل محکمی هاست ...

نظامی
 
۳۱۷۵

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۴ - پاسخ دادن خسرو شیرین را

 

... گرفتم کز من آزاری گرفتی

پی خونم چرا باری گرفتی

بدین دیری که آیی در کنارم ...

... توانی عید و قربان هر دو اینک

مکن نازی که بار آرد نیازت

نوازش کن که از حد رفت نازت ...

... مخالف در نسازد ساز با ساز

فرو گیر از سر بار این جرس را

به آسانی برآر این یک نفس را ...

... نخواهی کاریم در خانه خویش

مبارک باد گیرم راه در پیش

بدان ره کآمدم دانم شدن باز ...

... به حلوای دگر شیرین کنم کام

ز شیرین مهر بردارم دگر بار

شکر نامی به چنگ آرم شکربار

نبید تلخ با او می کنم نوش ...

نظامی
 
۳۱۷۶

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۵ - پاسخ دادن شیرین خسرو را

 

... مبادا بی تو هفت اقلیم را نور

غبار چشم زخم از دولتت دور

هزارت حاجت از شاهی روا باد ...

... سخن باید که با معیار باشد

که پر گفتن خران را بار باشد

یکی زین صد که می گویی رهی را ...

... که عناب لبم دارد دلی تنگ

مبارک رویم اما در عماری

مبارک بادم این پرهیزگاری

مکن گستاخی از چشمم بپرهیز ...

... که افتادم ز شبدیز اولین روز

جوان مردی کن از من بار بردار

گل افشانی بس از ره خار بردار

گل افشاندن غبار انگیختن چند

نمک خوردن نمکدان ریختن چند ...

... چو وقت آید که گردد پخته این کار

توانم خواندنت مهمان دگر بار

به عالم وقت هر چیزی پدید است ...

نظامی
 
۳۱۷۷

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۶ - پاسخ خسرو شیرین را

 

... به عشوه عاشقی را شاد می کن

مبارک مرده ای آزاد می کن

نبینی عیب خود در تند خو یی ...

... بدا روزا که این برف آب گیرد

یک امشب بر در خویشم بده بار

که تا خاک درت بوسم فلک وار ...

... و گر ممکن نباشد در گشادن

غریبی را یک امشب بار دادن

برافکن برقع از محراب جمشید ...

... به دیدار تو عشرت ساز گردم

قدم گر چه غبارآلود دارم

به دیدار تو دل خشنود دارم ...

... به دشواری توانی عذر آن خواست

مکن بر فرق خسرو سنگ باری

چو فرهاد ش مکش در سنگ ساری ...

نظامی
 
۳۱۷۸

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۷ - پاسخ دادن شیرین خسرو را

 

... مرا خاری که گل باشد بر آن خار

به از سروی که هرگز ناورد بار

ز آهن زیر سر کردن ستونم ...

... هوای ما اگر سرد است شاید

چو ابر از شور بختی شد نمک بار

دل از شیرین شورانگیز بردار ...

... تحمل را به خود کن رهنمونی

نه چندانی که بار آرد زبونی

زبونی کآن ز حد بیرون توان کرد

جهود ی شد جهودی چون توان کرد

چو خر گوش افکند در بردبار ی

کند هر کودکی بر وی سواری ...

نظامی
 
۳۱۷۹

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۱ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو

 

نکیسا چون زد این افسانه بر چنگ

ستای باربد برداشت آهنگ

عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشت ...

... وز اینم کردنی تر نیست کاری

گرم خواهی به خلوت بار دادن

به جای گل چه باید خار دادن ...

نظامی
 
۳۱۸۰

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۵ - غزل گفتن باربد از زبان خسرو

 

نکیسا چون زد این افسانه بر ساز

ستای باربد برداشت آواز

نوا را پرده عشاق آراست ...

... ببر کز بیدلی به پیشه ای نیست

تنی کو بار این دل بر نتابد

بسر باری غم دلبر نتابد

چو در خدمت نباشد شخص رنجور ...

... نه بتوان دل ز کارت بر گرفتن

نه از دل نیز بارت برگرفتن

بدان جان کز چنین صد جان فزون است ...

... بدان چشم سیه کاهوشکار است

کز آهوی تو چشمم را غبار است

فرو ماندم ز تو خالی و نومید ...

... مرا فرخ بود روی تو دیدن

مبارک باشد آوازت شنیدن

خلاف آن شد که از چشمم نهانی ...

... به روز آرد شبم را هم یکی روز

چو شیرین دست برد باربد دید

ز دست عشق خود را کار بد دید ...

نظامی
 
 
۱
۱۵۷
۱۵۸
۱۵۹
۱۶۰
۱۶۱
۶۵۵