گنجور

 
۳۱۴۱

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - فی منقبة مولای متقیان اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب علیه السلام

 

... تازی دلدل سوار مکی قدسی سنن

ازهر زهرا حرم گوهر دریا کرم

روح مسیحا شیم خضر سکندر فطن ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۴۲

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - فی مدح الصاحب السعید جلال الحق و الدین الخوافی طاب الله ثراه

 

زهی از درت آسمان را وظیفه

گرفته ز دست تو دریا وظیفه

ز لطفت صبا کرده طرف چمن را ...

... بطوطی ز لعل شکرخا وظیفه

دو هندوی دریا دل چشم ما را

ز کلک تو لؤلؤی لالا وظیفه ...

... در آخر زمان شد مهیا وظیفه

دل مملکت بخش دریا نوالت

بسایل دهد ملک دارا وظیفه ...

... ز خاک درت کحل عیسی وظیفه

چو ماییم غواص دریای مدحت

چرا باز می گیری از ما وظیفه ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۴۳

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - فی مدح السلطان الاعظم جمال الدولة و الدین الشیخ ابواسحق طاب ثراه

 

... بدوران جمال دین و دنیا اشتر و حجره

شه گردنکش عادل ابو اسحق دریا دل

که کمتر چاکرش بخشد گدا را اشتر و حجره ...

... حدیث استر و گنبد کنم یا اشتر و حجره

ضمیر گوهر افشانم بود در مدحتش دریا

کسی هر کز طلب دارد ز دریا اشتر و حجره

دعای دولتش قافست و مرغ طبع من عنقا ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۴۴

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » المطائبات و المقطعات » شمارهٔ ۲۰ - فی مدح الصاحب الاعظم رکن الحق و الدین عمید الملک

 

... هفت گردونرا که می بینی قطاری بیش نیست

ابر و دریا را که با دست تو نسبت می کنند

از محیط فیض انعامت بخاری بیش نیست

عالمی مستغرق دریای انعامت ولیک

حاصل این بنده گویی انتظاری بیش نیست ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۴۵

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

... پیکرم بین غرقه در خونست چون چنبر در آب

مردم دریا نیندیشد ز طوفان زان سبب

مردم چشمم فرو بر دست دایم سر در آب ...

... گر نداند حال دردش گو برو بنگر در آب

کشتیی بر خشک میرانیم در دریای عشق

وین تن خاکی ز چشم افتاده چون لنگر در آب ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۴۶

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

... از آن دردانه تا من برکنارم

کنارم روز و شب دریا کناریست

مرو ساقی که بی آن لعل میگون ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۴۷

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

... همچو پیش طرهایت ذکر لیلی ترهات

تا برفتی همچو آب از چشم دریا بار من

پیش جیحون سرشکم می رود آب فرات ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۴۸

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

... در رهش خواجو بآب دیده و خون جگر

دل چو دریا کرده و خر در خلاب انداختست

خواجوی کرمانی
 
۳۱۴۹

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

... سخنم زاده ی جانست و گهر زاده ی کان

بلکه دریا خجل از طبع گهرزای منست

الف قامتم ارزانک بصورت نونست ...

... چشمه ی آب حیاتی که خضر تشنه ی اوست

کمترین قطره یی از طبع چو دریای منست

گرچه آن ترک ختا هندوی خویشم خواند ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۵۰

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

... ز غرقاب غمش کی جان توان برد

که دریا نیست کان پایان ندارد

بهر مویی دلی دارد ولیکن ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۵۱

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

دوش کز طوفان اشکم آب دریا رفته بود

از گرستن دیده نتوانست یک ساعت غنود ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۵۲

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

... خیمه بر چشمم زند ییلاق و قشلاقش نگر

ظلم دریا ساق او عدلست و دشنام آفرین

رسم و آیینش ببین و عدل و یا ساقش نگر ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۵۳

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

... اگر ملامتت از سرگذشت ما نبود

سرشک ما نگر و ماجرای دریا پرس

دل شکسته مجنون ز زلف لیلی جوی ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۵۴

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

... با چنین شرطه ازین ورطه برون نتوان شد

خاصه کشتی خلل آورده و دریا در جوش

آخر ای باده پرستان ره میخانه کجاست ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۵۵

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

... گفتم از دیده شوم غرقه ی خون روزی چند

چشم دریا دل من شور برآورد که سال

چه کند گر نکند شرح جمالت خواجو ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۵۶

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

... زین مردمک بد اختر چشم

دریا شودم ز اشک خونین

هر لحظه سواد کشور چشم ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۵۷

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

... سلطان گل بساحت بستان زند علم

دریا فکنده ذیل بغلتاق فستقی

هر دم عروس غنچه برون آید از حرم ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۵۸

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

... لعبت چشمم دمی دور نگردد ز اشک

زانک نگیرد کنار مردم دریا ز آب

روی ز خواجو مپوش ورنه بر آرد خروش ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۵۹

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

... کی دهد ملک جمت دست اگر خاتم نیست

در دیناری بکف ار زانک ز دریا ترسی

لیکن آن درکه تویی طالب آن در یم نیست ...

خواجوی کرمانی
 
۳۱۶۰

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

... در دلم خون جگر جایش بغایت تنگ بود

از ره چشمم برون جست و ره دریا گرفت

ایکه پیش قامتت آید صنوبر در نماز ...

... مؤمنم کافر شمرد و کافرم ترسا گرفت

چشم خواجو بین که گوید هر دم از دریا دلی

کای بسا گوهر که باید ابر را از ما گرفت

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۱۵۶
۱۵۷
۱۵۸
۱۵۹
۱۶۰
۳۷۳