گنجور

 
خواجوی کرمانی

مهدی ثانی عمید الملک رکن داد و دین

ایکه دوزخ ز آتش قهرت شراری بیش نیست

شیر چرخ چنبری کاقصای عالم صید اوست

کمترین سگبان خیلت را شکاری بیش نیست

نه فلک کز هفت کشور بر سر آمد در علو

ز آستان قبّه قدرت غباری بیش نیست

پاسبان هفتمین طارم که کیوان نام اوست

بر جناب بارگاهت پرده داری بیش نیست

ترک خنجرکش که بر پنجم فلک خنجر کشد

روز کین از لشکرت خنجر گزاری بیش نیست

شهسوار قصر زنگاری که شاه انجمست

از سپاهت کمترین ابلق سواری بیش نیست

ماه نو با نعل شبرنک تو دارد نسبتی

ورنه اندر گوش گردون گوشواری بیش نیست

سرور از آن بختیان کارند خرج مطبخت

هفت گردونرا که می بینی قطاری بیش نیست

ابر و دریا را که با دست تو نسبت می کنند

از محیط فیض انعامت بخاری بیش نیست

عالمی مستغرق دریای انعامت ولیک

حاصل این بنده گوئی انتظاری بیش نیست

آفتاب ار سرخ بر می آید از مشرق رواست

کز فروغ نور رایت شرمساری بیش نیست

چرخ اگر درّاعه نیلی بپوشد گو بپوش

زانک بر مرگ حسودت سوگواری بیش نیست

نحس اکبر بر سپهر از سهم تیغ هندیت

هندوی سرگشته بر نیلی حصاری بیش نیست

دشمنت گر فی المثل بر تخت باشد تحت تست

زانک تختش از سر تحقیق داری بیش نیست

باد فرمانت مدار مرکز علوی از انک

چرخ را بر مرکز سفلی مداری بیش نیست