گنجور

 
۳۰۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۸- سورة البینة (لم یکن)- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم عزیز تنصل الیه المذنبون فغفرهم و توکل علیه العابدون فجبرهم و توسل الیه المطیعون فوصلهم و نصرهم و تعرف الیه العالمون فبصرهم و تقرب الیه العارفون فقربهم لکنه فی جلاله حیرهم

هزاران سال گذشت تا خلق عالم در سماع این نام سرگردانند غایت و نهایت ذات و صفات وی می ندانند قومی در میدان اند و قومی بیرون میدان اند همه بسته امر خسته نهی در قید تکلیف در انتظار وعد در بند وعید بر امید یافت و حضرت صمدیت منزه از ادراک اوهام مقدس از احاطت افهام عقلی که از جلال وی اندیشد معقول شود فهمی که از جمال وی ادراک جوید ذلیل گردد و همی که از کمال وی علم خواهد متحیر گردد عقل عاجز و فهم قاصر و وهم متحیر و علم مقصر و طبع ذلیل و قلب کسیر و سر اسیر و جمال او بر قدر جلال او و جلال او بر وفق جمال او

بیار پور مغانه بده بپور مغان ...

... افتاده ز دست و باز دریا شده باز

و ما أمروا إلا لیعبدوا الله مخلصین له الدین الله تعالی درین آیت بندگان را عبادت میفرماید و در عبادت اخلاص میفرماید روش اخلاص در عبادت چون روش رنگست در گوهر هر گوهر که رنگ ندارد سنگی بود بی قیمت هر عبادت که با وی اخلاص نبود جان کندنی بود بی مثوبت اخلاص آتشی است که در سینه مؤمن برافروزند تا هر آنچه در آن سینه دون حق بود بسوزد دست وی از محارم برشته اخلاص استوار کنند تا دست جز بحلال نبرد بدیده در اغیار ننگرد بسینه از دنیا و عقبی نیندیشد قوت شهوت منقاد وی گردد مخلص اوست که نفس وی در وی متحیر شده حرص را وداع کرده بخل بهزیمت شده بیخ حسد از سینه بر کنده خلق عالم را برادر گشته کبر از سر فرو نهاده لباس تواضع پوشیده زبان نصیحت گشاده گل شفقت شکفته اسباب تفرقت از راه وی برخاسته چون قدم اینجا رسید بسر راه اخلاص رسید یک رکن از ارکان عبادت قیام کردنست بفرایض و سنن چنان که گفت جل جلاله و یقیموا الصلاة و یؤتوا الزکاة و ذلک دین القیمة دین پاینده آنست که نماز بپای دارند بهنگام شرایط و ارکان آن بجای آورده خضوع و خشوع در دل آورده که فی صلاتهم خاشعون نظر الله پیش چشم خویش داشته که المصلی یناجی ربه در ساعت تکبیر روی بعالم کبریا آورده بسلاح اعوذ بالله شیطان را هزیمت کرده بدام بسم الله یمن و برکت صید کرده سوره فاتحه را مفتاح خیرات کرده بخواندن سوره سیرت ملایکه گرفته در صف نماز صفهای اهل صفوت یاد کرده در رکوع خشوع آورده در سجود بمحل شهود رسیده در تشهد حق را مشاهد گشته روح پیغامبر را ریحان صلوات فرستاده بسلام خلق را از بلاء خود مسلم داشته چنین نماز کننده متابع رسول ص بود و چنین نماز مستوجب قبول بود و حاصلش رضوان خداوند غفور بود اینست که در آخر سوره گفته رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه

میبدی
 
۳۰۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۰- سورة العادیات- المکیة » النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

و العادیات ضبحا ۱ باسبان غازی که همی تازند و نفس همی زنند بآواز در تاختن ...

... و إنه علی ذلک لشهید ۷ و مردم خود داند که چنین است و در خوی خویش گواه است بر خود

و إنه لحب الخیر لشدید ۸ و مردم از بهر دوستی این جهان و دوستی مال بخیل است و فرو بسته دست

أ فلا یعلم نمی داند این مردم إذا بعثر ما فی القبور ۹ که آن گه که برانگیزند آنچه در گورهاست ...

میبدی
 
۳۰۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۱- سورة القارعة- مکیة » النوبة الثانیة

 

این سورة القارعة مکی است به مکه فرو آمد صد و پنجاه حرفست

سی و شش کلمه یازده آیت بعدد کوفیان و ده آیتست بعدد مدنیان و هشت آیتست بعدد بصریان اختلافست میان ایشان بسه آیه کوفیان القارعة آیت شمارند و بصریان نشمارند و کوفیان و مدنیان ثقلت موازینه و خفت موازینه هر دو آیت شمارند و بصریان نشمارند و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست و در خبر ابی کعب است از مصطفی ص که هر که سورة القارعة بر خواند خدای عز و جل روز قیامت ترازوی وی گران گرداند بنیکی قوله القارعة اسم من اسماء القیامة انثت لانها اسم الساعة کما انثت الحاقة و الطامة و الصاخة و سمیت بالقارعة لانها تقرع قلوب الناس بهولها و قیل القارعة البلیة التی تقرع القلوب لشدة المخافة و القرع الضرب منه المقرعة و قیل یجوز ان تکون صفة للزجرة او الصیحة او النفخة التی ذکرها الله تعالی لابتداء البعث قوله ما القارعة تعظیم و تهویل و تعجیب منها ای هی عظیمة الشأن قطیعة الحال

و ما أدراک ما القارعة ای لا تعرفها لانک لم تعهد مثلها و لا تعرف حقیقتها الا بمشاهدتها القارعة رفع بالابتداء ما القارعة صفته و ما أدراک ما القارعة اعتراض ...

... یوم یکون الناس کالفراش المبثوث یعنی کالطایر الذی یتساقط فی النار و السراج و قیل کصغار الجراد کقوله یخرجون من الأجداث کأنهم جراد منتشر و معنی المبثوث المتفرق فی الجهات لان الخلق یموج بعضهم فی بعض فکل فریق منهم لما یراه من اهوال القیامة آخذ فی وجه غیر وجه صاحبه و قیل الناس خاص فی الکفار و هم یتهافتون فی النار یوم القیامة کتهافت الفراش

و تکون الجبال کالعهن المنفوش کالعهن الصوف المصبوغ و المنفوش المندوف و اختصاص کالعهن لمعنیین احدهما ان یکون لالوان الجبال کقوله و من الجبال جدد بیض و حمر مختلف ألوانها و غرابیب سود و الآخر لما یرید الله تعالی فی افنایها یعیدها بعد الصلابة رخوة کقوله و بست الجبال بسا و کقوله و کانت الجبال کثیبا مهیلا

فأما من ثقلت موازینه جمع میزان قال الحسن هو میزان له کفتان جعل الله رجحان احدی کفتیه علامة سعادة صاحبه و قیل ینصب لکل انسان میزان و قیل الموازین جمع الموزن و المعنی من رجحت حسناته علی سیآته

فهو فی عیشة راضیة ای ذات رضا کلابن و تامر و قیل راض صاحبها کیوم صایم و لیل قایم

و أما من خفت موازینه ای رجحت سیآته علی حسناته

فأمه هاویة ای فمسکنه و مأواه النار سمیت امه لانه یأوی الیها کما یأوی الولد الی امه و الهاویة اسم من اسماء جهنم هی ام الانسان الکافر لازمة له و اولی به و قیل فأمه هاویة ای ام رأسه هاویة منحدرة منکوسة فی النار من اعلی الی اسفل و قیل فأمه هاویة مثل قول العرب هوت امه و هی کلمة تستعمل عند عظم المکروه و شدة المصیبة کما یقال ثکلته امه

و ما أدراک ما هیه تعظیم و توبیخ و الاصل ما هی و الهاء للاستراحة و الوقف ای و ما ادریک ما الهاویة ثم فسر فقال نار حامیة ای بلغت النهایة فی الحرارة یروی عن انس بن مالک قال ان ملکا من ملایکة الله عز و جل یوکل یوم القیامة بمیزان ابن آدم فیجاء به حتی یوقف بین کفتی المیزان فیوزن عمله فان ثقلت میزانه نادی الملک بصوت یسمع جمیع الخلق باسم الرجل الاسعد فلان سعادة لا شقاوة بعدها و ان خفت موازینه نادی الملک الاشقی فلان شقاوة لا سعادة بعدها

میبدی
 
۳۰۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۵- سورة الفیل- مکیة » النوبة الثالثة

 

... قوله تعالی أ لم تر کیف فعل ربک بأصحاب الفیل ای محمد ننگری و نه بینی تو اصحاب فیل را که با ایشان چه کردیم و ایشان را چون کشتیم و دمار از ایشان چون بر آوردیم قومی بودند بر پشت حیوان کوه هیکل موج پیکر قصد خانه ما کردند و بر عدت و ساز و آلت خود اعتماد کردند تا ما از خزاین قهر خود مرغکی چند ضعیف فرستادیم تا ایشان را هلاک کردند و آتش قهر و سیاست ما در ایشان زدند که و أرسل علیهم طیرا أبابیل ترمیهم بحجارة من سجیل ما آن قهار و جباریم که هر که را خواهیم بهر چه خواهیم قهر کنیم نمرود لعین را پشه ای فرستیم تا سزای وی در کنار وی نهد فرعون طاغی را که دعوی خدایی کرد و ساحران با سحر عظیم جمع کرد پاره ای چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر ایشان با ایشان نمود ای محمد آن صنادید قریش و رؤساء کفر که قصد هلاک تو کردند و ترا از وطن خود بتاختند و بر اندیشه هلاک کردن تو بر پی تو بیرون آمدند و تو با صدیق در آن غار غیرت رفته نبینی که ما عنکبوتی ضعیف را بشحنگی تو چون فرستادیم

تا دست دعاوی و اباطیل ایشان فرو بست ما آن خداوندیم که در راه ما عنکبوتی شحنگی کند مرغی مبارزی کند پشه ای سپاه سالاری کند غاری راز داری کند عصایی در صحرایی اژدهایی کند آبی فرمانبرداری کند آتشی مونسی کند درختی سبز مشعله داری کند سگی عاشقی کند موری مذکری کند سنگی مسبحی کند کس را با قهر ما تاوستن نیست و از عذاب و عقاب ما رهایی جستن نیست دور افتادند و غلط پنداشتند اصحاب فیل که قصد تخریب خانه ما کردند خانه ای که طراز اضافت بیت الله بر آستین اعزاز او کشیده از سنگ بر آورده لیکن مغناطیس دلهای مؤمنان ساخته ابراهیم و اسماعیل را گفتیم که مرا خانه ای بنا کنید بواد غیر ذی زرع از مشتی سنگ خاره از یک جانب او بر بی نهایت و از یک جانب او بحر بی غایت اگر خانه ای بودی از یاقوت و لعل و زبرجد یا در میان بساطین و ریاض و انهار و اشجار بودی اگر کسی بوی میل کردی عجب نبودی عجب آنست که مشتی سنگ بر هم نهاد و بادیه مردم خوار راه وی ساخته و صد هزار اعرابی جلف سخت دل بی رحمت بر راه وی نشانده و آن گه آتش عشق عشاق هر روز تیزتر گویی آن کعبه شمعیست افروخته و حاجیان پروانه اند بی صبر گشته از هزار فرسنگ می شتابند و پروانه وار خویشتن را درو می سوزند و ایشان که بعذری ازو باز مانده اند و در آرزوی جوار و طواف او بگداخته اند این نوحه همی کنند

گر کعبه وصل تو کنند بر ما ناز ...

میبدی
 
۳۰۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۸- سورة الکوثر- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها و للارواح ضیاءها و للاسرار سناءها و علاءها و بالحق بقاءها عز لسان ذکرها و اعز منه جنان صحبها و اعز منه سر عرفها و استأنس بها شادی مؤمنان درین جهان از سماع نام و کلام اوست انس دوستان در آن جهان بلقاء و سلام اوست هذا سماعک من العبد القاری فکیف سماعک من الفرد الباری هذا سماعک من العبد فی دار الهلک فکیف سماعک من الملک فی دار الملک هذا سماعک و انت فی الخطر فکیف سماعک و انت فی النظر هذا سماعک و انت مقهور مأسور فکیف سماعک و انت فی دار النور و السرور من الشراب الطهور مخمور فی مشاهدة الملک الغفور ای عجبا امروز در سرای فنا در بحر خطا میان موج بلا از سماع نام دوست چندین راحت و لذت می یابی فردا در سرای بقا در محل رضا بوقت لقا چون نام دوست از دوست شنوی لذت و راحت گویی چند خواهی یافت آن روز بنده در روضه رضا نشسته بر تخت بخت تکیه زده خلعت رفعت پوشیده بر بساط نشاط آرامیده از حوض کوثر شربت یافته شربتی از شیر سفیدتر از عسل شیرین تر از مشک بویاتر

اینست که رب العالمین بر مصطفی ص منت نهاد گفت إنا أعطیناک الکوثر ما ترا حوض کوثر دادیم تا تشنگان امت را شراب دهی شرابی بی کدر شارب آن بی سکر ساقی آن یکی صدیق اکبر یکی فاروق انور یکی عثمان ازهر یکی مرتضی انور اشهر ع اینست لفظ خبر که صادر گشت از سید و سالار بشر ص و قیل إنا أعطیناک الکوثر ای اعطیناک الخیر الکثیر ای مهتر کاینات ای نقطه دایره حادثات ما ترا نیکی فراوان دادیم که بفیض جود خود ترا در وجود آوردیم و سرا پرده نبوت تو از قاف تا بقاف باز کشیدیم و ترا بر تخت بخت در صدر رسالت بنشاندیم و ترا بمحلی رسانیدیم که آب و باد و خاک و آتش از صفات کمال و جمال تو مدد گرفت حلم تو خاک را ثبات افزود طهارت تو آب را صفوت افزود خلق تو باد را سخاوت افزود قوت تو آتش را هیبت افزود

در بعضی آثار آورده اند که سید ص در شب معراج چون خواستند که او را بحضرت اعلی برند از نخست جبرییل ع در سقایه زمزم او را طهارت داد آن آب اول وضوء او جبرییل بستد و پر خود را بآن منور کرد آب دوم بمیکاییل سپرد تا بر زمره ملأ اعلی قسمت کرد آب سوم بخزانه غیب سپرد ذخیره روز رستاخیز را

چون آتش دوزخ فروغ بر آرد و عذاب ضرام خود آشکارا کند سید مقربان آن آب سوم وضوء آن مهتر عالم ص بر آن حریق جهنم پاشد تا آرام گیرد و لهب او فرو نشاند و زبانه او بحجاب خود باز شود تا عاصیان امت را از شرر او ضرری نباشد ...

... و شرایع دین و احکام اسلام و مکارم اخلاق ترا بیان کردیم هر کس را معلمی بود معلم تو ما بودیم هر کس را مؤدبی بود مؤدب تو ما بودیم

ادبنی ربی فاحسن تأدیبی خبر معروف است و در کتب صحاح مسطور و مشهور که شب معراج چون بحضرت رسید حق جل جلاله از وی پرسید و خود داناتر یا محمد فیم یختصم الملأ الاعلی قال لا ادری قال فوضع یده بین کتفی فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت ما فی السماء و الارض

گفتا اثری از آثار جلال ذو الجلال بسینه من رسید ذوق آن و روح آن بجان من رسید دل من بیفروخت عطر محبت بر سوخت علم اولین و آخرین در من آموخت اینست حقیقت کوثر نواخت و کرامت بی شمر از خداوند اکبر قوله فصل لربک و انحر ای فصل لربک صلاة العید یوم النحر و انحر نسکک ای سید چون روز عید آید نماز عید بگزار و چون نماز کردی قربان کن این خطاب با مهتر عالم است لکن مراد بدین امت است میگوید ای سید آنچه فرمودیم بجای آر و امت را بفرمای تا بجای آرند ایشان را در آن خیری است لکم فیها خیر این خیر در چه چیزست مصطفی ص بیان کرد گفت اگر مرد مؤمن پوست گوسفند پر زر کند و بدرویشان دهد هنوز بثواب آن یک گوسفند نرسد که روز عید قربان کند مصطفی ص را پرسیدند اگر کسی درویش بود و طاقت قربان ندارد چه کند تا ثواب قربان او را حاصل شود گفت چهار رکعت نماز کند در هر رکعتی یک بار الحمد خواند و یازده بار سوره إنا أعطیناک الکوثر الله تعالی ثواب شصت قربان در دیوان وی ثبت کند

میبدی
 
۳۰۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱۰- سورة النصر- المدنیة » النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

إذا جاء نصر الله چون یاری الله بتو رسد و الفتح ۱ و گشاد

و رأیت الناس و مردمان را بینی یدخلون فی دین الله که در دین خدای می آیند أفواجا ۲ جوقاجوق گروه گروه

فسبح بحمد ربک بستای خداوند خویش را

و استغفره و آمرزش خواه ازو إنه کان توابا ۳ که او خداوند توبه پذیر است

میبدی
 
۳۰۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱۴- سورة الناس- مدنیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم عزیز شهدت الافواه بآلایه و نطقت الالسن بنعمایه و تلاشت القلوب عند جلال سلطانه و عز سنایه و فنیت الارواح و بلیت الاشباح شوقا الی لقایه فلا ذرة من الموجودات فی ارضه و سمایه الا و هی تشهد بجمال صفاته و جلال اسمایه کل عزیز عز فبادنایه و کل ذلیل ذل فباقصایه

الخلق عرضة تسخیره بین ابقایه و افنایه و اسعاده و اشقایه فلا وصل و لا هجر و لا خیر و لا شر و لا حلو و لا مر و لا ایمان و لا کفر و لا طی و لا نشر الا بارادته و مشیته و قضایه و لله الأسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی أسمایه ...

... گفتم که چو زیرم و بدست تو اسیر

بنواز مرا مزن تو ای بدر منیر

گفتا که ز زخم من تو آزار مگیر

در زخمه بود همه نوازیدن زیر

عزیز جانی باید که او را بر اسرار بسم الله اشرافی دهند یک شظیة از حقیقت این نام بر کنگره طور تجلی کرد طبق طبق از وی میشکافت و از هم فرو میریخت تا در عالم ذره ذره گشت گفتا پادشاها اگر سنگ سیاه طاقت این نام داشتی خود در بدو وجود امانت قبول کردی آری کوه با صلابت بر نتافت و طاقت نداشت و دلهای ضعفای این امت برتافت و قبول کرد ای جوانمرد نه آن دلها میگویم که کلیسیای شرک و شهوت بود دلهای بارگیران حضرت سلطان می گویم و بار گیر سلطان کسی بود که در همه اوقات و حالات اگر غرقه لطف و عطا بود یا خسته تیر بلا باز گشت وی جز با حضرت ربوبیت نبود همه او را داند همه او را خواند قصه نیاز خود بدو بردارد از هواجس و وساوس استعاذت بوی کند اینست که رب العالمین می گوید قل أعوذ برب الناس ای أعوذ برب الناس من شر الجنة و الناس ای محمد بندگانم را بگو تا چون از شر دیو و مردم فریاد خواهند بمن خواهند و با درگاه من گریزند که جز درگاه من ایشان را پناه نیست و خستگی ایشان را مرهم جز از فضل ما نیست هر جا که در عالم درویشی است خسته جرمی درمانده در دست خصمی ما مولای اوییم هر جا که خراب عمری است مفلس روزگاری ما خریدار اوایم هر جا که سوخته ای است بیخودی لاف زننده ای بی خبری ما شادی جان اوایم هر جا که زارنده ایست از خجلی سر فرو گذارنده ای از بی کسی ما برهان اوییم

نعت ما چیست فرش فضل بباد افکندن در تربت افلاس تخم بر پراکندن در بادیه بیخودی جوی جود کندن بر لب جوی احسان باغ دوستی کشتن سه جایگاه درین سوره خود را جل جلاله ببندگان اضافت کرد و نام خود فرانام ایشان پیوست گفت برب الناس ملک الناس إله الناس دارنده و پروراننده شما منم پادشاه و کاردان و کارساز شما منم خداوند رهنمای دلگشای شما منم گاه گوید جل جلاله شمایید بندگان من گاه گوید منم خداوند شما چه کرامت است بندگان را بزرگوارتر از آن که خود گوید بجلال عز خویش که شما آن من اید و من آن شما بنده چون بدین مقام رسید و قدم برین بساط قرب نهاد توفیق موافق و سعادت مساعد او گردد دست اغیار از او کوتاه شود وسواس خناس از شعاع شمع شوق او بگریزد سلطان محبت در سرای خاص او نزول کند آثار و انوار لطف الله بر حال او ظاهر شود تا هر که در نگرد داند که نواخته فضل اوست و افروخته لطف او

فصل

روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص اعربوا القرآن و التمسوا غرایبه فان الله یحب ان یعرب

و قال الله عز و جل و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا یعنی تفسیر القرآن و قال مجاهد احب الخلق الی الله اعلمهم بما انزل و قال ابن عباس تفسیر القرآن علی اربعة اوجه تفسیر یعلمه العلماء و تفسیر تعرفه العرب و تفسیر لا یعذر احد بجهالته یعنی من الحلال و الحرام و تفسیر لا یعلم تأویله الا الله من ادعی علمه فهو کذاب مفسر دیگرست و حاکی تفسیر دیگر نه هر که حکایت کند از گفت مفسران او را رسد که خود تفسیر کند خلافست میان علما که هر عالمی را رسد که قرآن را تفسیر کند بذات خویش یا نه قومی گفتند هیچ کس را نرسد و اگر چه فایق و فاضل بود و احکام و ادله شناسد و اخبار و آثار داند بلکه از تفسیر آن باید گفت که از رسول خدا ص حکایت کردند یا از صحابه که در نزول قرآن حاضر بودند یا از تابعین که از صحابه شنیدند و گرفتند و حجت این قوم آنست که مصطفی ص گفت من فسر القرآن برأیه فاصاب فقد اخطأ

و قومی گفتند هر که ادبی دارد وسیع و فضلی تمام او را رسد که قرآن تفسیر کند و حجت ایشان اینست که رب العزة گفت کتاب أنزلناه إلیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر أولوا الألباب اما محققان گفتند این هر دو مذهب سر بغلو و تقصیر باز می نهد هر که بر منقول مجرد اقتصار کند فقد ترک کثیرا مما یحتاج الیه و هر که جایز دارد هر کسی را که در علم تفسیر خوض کند فقد عرضه للتخلیط و لم یعتبر حقیقة قوله لیدبروا آیاته و لیتذکر أولوا الألباب پس کسی را رسد که در تفسیر خوض کند که او را ده علم حاصل بود علم لغت و علم اشتقاق و علم نحو و علم قراءت و علم سیر و علم حدیث و علم اصول فقه و علم احکام و علم معامله و علم موهبت چون این ده علم حاصل شد از آن بیرون شد که فسر القرآن برأیه پس او را رسد که قرآن را تفسیر کند اگر کسی سؤال کند و گوید چه حکمت است که قرآن بعضی محکم آمد و بعضی متشابه اگر همه محکم بودی مؤنت نظر کفایت بودی و خطا و زلت در نظر و اندیشه نیفتادی جواب آنست که این بآن ماند که کسی گوید چرا رب العزة نعیم این جهان که بما داد نه بی مؤنت و بی مشقت دادی تا نعمت وی هنی ء بودی و عطاء وی بی رنج بودی گویند این از حکمت خالی نیست حق تعالی که آدمی را آفرید او را بفکرت و تمییز مخصوص کرد که هیچ آفریده دیگر را این دو خصلت نیست و آدمی را باین دو خصلت مشرف و مکرم گردانید گفت و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا و باین تشریف و تکریم شایسته خلافت زمین کرد چنان که حق تعالی گفت و یستخلفکم فی الأرض ...

... و قال حمید الاعرج حسبت القرآن بالحروف فوجدت النصف عند قوله فی سورة الکهف قال إنک لن تستطیع معی صبرا الذی بعده و کیف تصبر و قال غیره من المتقدمین وجدت النصف عند قوله و لیتلطف فاللام فی النصف الاول و الطاء و الفاء فی النصف الثانی و قال جماعة من القراء النصف عند قوله لقد جیت شییا نکرا

اما عدد آیات قرآن بر عداد کوفیان و هو العدد المنسوب الی علی بن ابی طالب ع شش هزار و دویست و سی و شش آیت و بر عدد بصریان شش هزار و دویست و چهار آیت و بر قول جمهور اهل علم شش هزار و ششصد و شصت و شش آیت

و در کلمات قرآن علماء مختلف اند و اختیار قول عطاء بن یسار است هفتاد و هفت هزار و چهار صد و سی و نه کلمه و در حروف اختلافست ابن عباس گفت سیصد هزار و بیست و سه هزار و ششصد و هفتاد و یک حرف مجاهد گفت سیصد هزار و بیست و یک هزار و صد و بیست حرف عبد الله مسعود گفت سیصد هزار و بیست و دو هزار و ششصد و هفتاد حرف قال و لتالی القرآن بکل حرف عشر حسنات

جماعتی اهل تفسیر حروف قرآن از الف تا یا بر شمرده اند گفتند عدد الف چهل و هشت هزار و هشتصد و هفتاد و دو است ...

... عدد یا بیست و پنج هزار و نهصد و نوزده است

در هر حرفی ارادتی در هر کلمتی اشارتی در هر آیتی زیادتی در هر سورتی سعادتی در هر حرفی بدایتی در هر کلمتی هدایتی در هر آیتی رعایتی در هر سورتی سرایتی در هر الفی آلایی در هر بایی بهایی در هر تایی تحفه ای در هر ثایی ثوابی در هر جیمی جزایی در هر حایی حیاتی در هر خایی خیالی در هر دالی دوایی در هر ذالی ذوقی در هر رایی راحتی در هر زایی زیادتی در هر سینی سنایی در هر شینی شعاعی در هر صادی صفایی در هر ضادی ضیایی در هر طایی طهارتی در هر ظایی ظرافتی در هر عینی عنایتی در هر غینی غبنی در هر فایی فایدتی در هر قافی قربتی در هر کافی کرامتی در هر لامی لوایی در هر میمی منایی در هر نونی نوری در هر واوی ولایی در هر هایی هوایی در هر لام الفی الفی و لطفی در هر یایی یمنی که داند لطایف قرآن که دریابد عجایب قرآن اگر مردی بصفاء اعتقاد و یقین درست قرآن بر کوه خواند از بیخ بر آید مصطفی ص گفت و الذی نفسی بیده لو ان رجلا موقنا قراه علی جبل لزال

قرآن آموز را حساب نبود قرآن دان را حجاب نبود قرآن خوان را عذاب نبود

هر که دست در قرآن زد دست در عروه وثقی زد و هر که دست در عروه وثقی زد کار وی بعلی است تماشاگاه وی بستان عزت مولی است و از حضرت عزت او را باسم سعادت نداست مصطفی ص گفت ان لله عز و جل اهلین من الناس قالوا یا رسول الله من اهل الله قال اهل القرآن هم اهل الله عز و جل

کسان الله و خاصگیان او خوانندگان قرآن اند دانایان به قرآن اند معتقدان در قرآن اند چون خواهی که بالله تقرب کنی هم بکلام او کن که کلام او هم ازوست منه بدأ و الیه یعود قرآن اصل ایمانست و اساس معرفت قرآن برهان نبوت است و معنی رسالت ...

... فصل

بدانکه اصحاب رسول ص ایشان که در تفسیر قرآن سخن گفته اند معروف چهار کس اند علی بن ابی طالب ع و ابن عباس و ابن مسعود و ابی بن کعب و علی ع در علم تفسیر از همه فایق و فاضلتر بود پس ابن عباس قال ابن عباس علی ع علم علما علمه رسول الله ص و رسول الله ص علمه الله عز و جل فعلم النبی ص من علم الله و علم علی ع من علم النبی ص و علمی من علم علی ع و ما علمی و علم اصحاب محمد ص فی علم علی ع الا کقطرة فی بحر ابن عباس گفت شبی از شبها علی ع مرا گفت چون نماز خفتن گزارده باشی نزدیک من حاضر شو تا ترا فایده ای دهم گفتا و کانت لیلة مقمرة شبی سخت روشن بود از نور ماهتاب علی ع گفت یا بن عباس ما تفسیر الالف من الحمد

تفسیر الف الحمد چیست گفتم تو به دانی ای علی پس در سخن آمد و یک ساعت از ساعات شب در تفسیر الف الحمد سخن گفت آن گه گفت فما تفسیر اللام من الحمد

جواب همان دادم و یک ساعت دیگر در تفسیر حرف لام سخن گفت پس در حا هم چنان و در میم هم چنان و در دال هم چنان چون از تفسیر این حروف فارغ گشت برق عمود الفجر صبح صادق از مشرق سر بر می زد ازینجا گفت علی ع لو شیت لاوقرت سبعین بعیرا من تفسیر سورة الفاتحة

ابن عباس گفت علم خود در جنب علم علی ع چنان دیدم کالغدیر الصغیر فی البحر و ابن عباس در علم تفسیر چنان بود که علی ع گفت کانه ینظر الی الغیب من وراء ستر رقیق من جودة رأیه و کثرة اصابته

عمر خطاب گفت من کان سایلا عن شی ء من القرآن فلیسأل عبد الله بن عباس فانه حبر القرآن و عمر خطاب هر گه که چیزی بر وی مشکل شدی ابن عباس را گفتی غص یا غواص ای اشر برأیک

سعید بن جبیر گفت ساعتی بنزدیک ابن عباس نشسته بودم جماعتی اهل تفسیر آمدند و مشکلهای تفسیر از وی پرسیدند همه را بصواب جواب داد قومی قرایان و مقریان آمدند و از وی مشکلهای قراءت پرسیدند جواب داد قومی اعراب آمدند و از حلال و حرام پرسیدند جواب داد قومی از لغت عرب پرسیدند جواب داد قومی شعرا آمدند و مشکلات شعر پرسیدند جواب داد سعید جبیر گفت من برخاستم و بوسه بر سر وی نهادم و گفتم یا بن عم رسول الله ص ما علی الارض اعلم منک فتبسم

و این علم وی از آن بود که چون از مادر در وجود آمد عباس او را در خرقه ای پیچید و پیش مصطفی ص آورد و رسول او را بر کنار خویش نشاند و بانگشت مبارک خویش خیوی خود در دهن وی نهاد و بمالید و دست بسر وی فرو آورد و گفت اللهم علمه التأویل و التنزیل و فقهه فی الدین و اجعله من عبادک الصالحین و اجعله امام المتقین آن گه رسول خدا ص با عباس نگریست گفت یا عماه عن قلیل تراه فقیه امتی و المؤدی الیها تأویل التنزیل

و یروی ان ابن عباس اذا جلس للتفسیر بدأ فی مجلسه بالقرآن ثم بالتفسیر و ثم بالحدیث و قال یا ایها الناس ان الله عز و جل بعث محمدا ص و انزل علیه القرآن و فرض علیه الفرایض و امره ان یعلم امته فبلغ رسالته و نصح لامته و علمهم ما لم یکونوا یعلمون و بین لهم ما یجهلون قال الله تعالی و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم و لعلهم یتفکرون

و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا پایان کتاب کشف الاسرار

میبدی
 
۳۰۸۸

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مقدمهٔ نصرالله منشی » بخش ۱ - وعلی الله توکلی

 

سپاس و ستایش مر خدای را جل جلاله که آثار قدرت او بر چهره روز روشن تابان است و انوار حکمت او در دل شب تاری درخشان بخشاینده ای که تار عنکبوت را سد عصمت دوستان کرد جباری که نیش پشه را تیغ قهر دشمنان گردانید در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معاونت و مظاهرت محتاج نگشت و بدایع ابداع در عالم کون و فساد پدید آورد و آدمیان را به فضیلت نطق و مزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید و از برای هدایت و ارشاد رسولان فرستاد تا خلق را از ظلمت و ضلالت برهانیدند و صحن گیتی را به نور علم و معرفت آذین بستند و آخر ایشان در نوبت و اول در رتبت آسمان حق و آفتاب صدق سید المرسلین و خاتم النبیین و قایدالغر المحجلین ابوالقاسم محمد بن عبدالله بن هاشم بن عبد مناف العربی را صلی الله علیه و علی عترته الطاهرین برای عز نبوت و ختم رسالت برگزید و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید و از جهت الزام حجت و اقامت بینت به رفق و مدارا دعوت فرمود و به اظهار آیات مثال داد تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت و خردمندان دنیا را معلوم گشت که به دلالات عقلی و معجزات حسی التفات نمی نمایند آنگاه آیات جهاد بیامد و فرضیت مجاهدت هم از وجه شرع و هم از طریق خرد ثابت شد و تایید آسمانی و ثبات عزم صاحب شریعت بدان پیوست و انصار حق را سعادت هدایت راه راست نمود و مدد توفیق جمال حال ایشان را بیاراست تا روی به قمع کافران آوردند و پشت زمین را از خبث شرک ایشان پاک گردانیدند و ملت حنیفی را به اقطار و آفاق جهان برساندیدند و حق را در مرکز خود قرار دادند

فحمدا ثم حمدا ثم حمدا ...

نصرالله منشی
 
۳۰۸۹

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مقدمهٔ نصرالله منشی » بخش ۱۰ - و خیر جلیس فی الزمان کتاب

 

لاجرم همه را بجانب او سکون و استنامت حاصل آمده بود و در عرصه و لا و هوا و طایفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک فضلی وافر و ذکری سایر داشتند بمنزلت ساکنان خانه وبطانه مجلس بودند چون قاضی محمد عبدالحمید اسحق و برهان الدین عبدالرشید نصر و امامان علی خیاط صاعد میهنی عبدالرحمن بستی و محمد سیفی محمد نسابوری و محمد عثمان بستی مبشر رضوی ادیب عبدالرحیم اسکافی عبدالحمید زاهدی محمود سگزی فاخر ناصر سعید باخرزی در بعضی اوقات محمد خبازی محمود نشابوری رحم الله الماضین منهم و اطال بقاءالغابرین و من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان چنان الفی تازه گشته بود و بمطالبت و مواظبت بر کسب هنر آن میل افتاده که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می بود و غایت نهمت بران مقصور داشتمی که یکی را از ایشان دریافتمی و ساعتی او موانست جستمی و آن را سرمایه سعادت و اقبال و دولت شناختمی و ممکنست که این سخن در لباس تصلف بر خواطر گذرد و در معرض تسوق پیش ضمایر آید اما چون ضرورت انصاف نقاب حسد از جمال خویش بگشاید و در آیات براعت و معجزات صناعت که این کتاب بر ذکر و اظهار بعضی ازان مشتمل است تاملی بسزا رود شناخته گردد تا در تحصیل همتی بلند نباشد و رنج تعلم هرچه تمامتر تحمل نیفتد در سخن که شرف آدمی بر دیگر جانوران بدان است این منزلت نتوان یافت

بقدر الکد تنقسم المعالی ...

نصرالله منشی
 
۳۰۹۰

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مقدمهٔ نصرالله منشی » بخش ۲۸ - دربارهٔ روش ترجمه و تألیف نصرالله منشی

 

و هم بر این نمط افتتاح کرده شد و شرایط سخن آرایی در تضمین امثال و تلفیق ابیات و شرح رموز واشارات تقدیم نموده آمد و ترجمه و تشبیب آن کرده شد و یک باب که بر ذکر برزویه طبیب مقصور است و ببزرجمهر منسوب هرچه موجزتر پرداخته شد چه بنای آن بر حکایت است و هر معنی که از پیرایه سیاست کلی و حلیت حکمت اصلی عاطل باشد اگر کسی خواهد که بلباس عاریتی آن را بیاراید بهیچ تکلف جمال نگیرد و هرگاه که بر ناقدان حکیم مبر زان استاد گذرد بزیور او التفات ننمایند و هراینه در معرض فضیحت افتد و آن اطناب و بمبالغت مواردت از داستان شیر و گاو آغاز افتاده ست که اصل آنست و در بستان علم و حکمت بر خوانندگان این کتاب از آنجا گشاده شود

نصرالله منشی
 
۳۰۹۱

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۴

 

و من به حکم این مقدمات از علم طب تبرمی نمودم و همت و نهمت به طلب دین مصروف گردانیدم و الحق راه آن دراز و بی پایان یافتم سراسر مخاوف و مضایق آنگاه نه راه بر معین و نه سالار پیدا و در کتب طب اشارتی هم دیده نیامد که بدان استدلالی دست دادی و یا به قوت آن از بند حیرت خلاصی ممکن گشتی و خلاف میان اصحاب ملت ها هر چه ظاهرتر بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده و طایفه ای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکن لرزان نهاده و جماعتی برای حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردمان دل در پشتیوان پوده بسته و تکیه بر استخوان های پوسیده کرده و اختلاف میان ایشان در معرفت خالق و ابتدای خلق و انتهای کار بی نهایت ورای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم مخطی

و با این فکرت در بیابان تردد و حیرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیب آن لختی پوییدم البته سوی مقصد پی بیرون نتوانستم برد و نه بر سمت راست و راه حق دلیلی نشان یافتم به ضرورت عزیمت مصمم گشت بر آنچه علمای هر صنف را ببینم و از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم و بکشم تا به یقین صادق پای جای دل پذیر بدست آرم این اجتهاد هم به جای آوردم و شرایط بحث اندر آن تقدیم نمودم

نصرالله منشی
 
۳۰۹۲

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۵ - حکایت دزد نادان

 

هر طایفه ای را دیدم که در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می گفتند و گرد تقبیح ملت خصم و نفی مخالفان می گشتند به هیچ تاویل درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که پای سخن ایشان بر هوا بود و هیچ چیز نگشاد که ضمیر اهل خرد آن را قبول کردی اندیشیدم که اگر پس از این چندین اختلاف رای بر متابعت این طایفه قرار دهم و قول اجنبی صاحب غرض را باور دارم همچون آن غافل و نادان باشم که

شبی با یاران خود به دزدی رفت خداوند خانه به حس حرکت ایشان بیدار شد و بشناخت که بر بام دزدانند قوم را آهسته بیدار کرد و حال معلوم گردانید آنگه فرمود که من خود را در خواب سازم و تو چنان که ایشان آواز تو می شنوند با من در سخن گفتن آی و پس از من بپرس به الحاح هرچه تمامتر که این چندین مال از کجا بدست آوردی زن فرمان برداری نمود و بر آن ترتیب پرسیدن گرفت مرد گفت از این سؤال درگذر که اگر راستی حال با تو بگویم کسی بشنود و مردمان را پدید آید زن مراجعت کرد و الحاح در میان آورد مرد گفت این مال من از دزدی جمع شده است که در آن کار استاد بودم و افسونی دانستم که شب های مقمر پیش دیوارهای توانگران بایستادمی و هفت بار بگفتمی که شولم شولم و دست در روشنایی مهتاب زدمی و به یک حرکت به بام رسیدمی و بر سر روزنی بایستادمی و هفت بار دیگر بگفتمی شولم و از ماهتاب به خانه در شدمی و هفت بار دیگر بگفتمی شولم همه نقود خانه پیش چشم من ظاهر گشتی به قدر طاقت برداشتمی و هفت بار دیگر بگفتمی شولم و بر مهتاب از روزن خانه برآمدمی به برکت این افسون نه کسی مرا بتوانستی دید و نه در من بدگمانی صورت بستی به تدریج این نعمت که می بینی به دست آمد اما زینهار تا این لفظ کسی را نیاموزی که از آن خلل ها زاید دزدان بشنودند و از آموختن آن افسون شادی ها نمودند و ساعتی توقف کردند چون ظن افتاد که اهل خانه در خواب شدند مقدم دزدان هفت بار بگفت شولم و پای در روزن کرد همان بود و سرنگون فرو افتاد خداوند خانه چوب دستی برداشت و شانه اش بکوفت و گفت همه عمر بر و بازو زدم و مال بدست آوردم تا تو کافر دل پشتواره بندی و ببری باری بگو تو کیستی دزد گفت من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا به باد نشاند تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آوردم و چون سوخته نم داشت آتش در من افتاد و قفای آن بخوردم اکنون مشتی خاک پس من انداز تا گرانی ببرم

نصرالله منشی
 
۳۰۹۳

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۷ - حکایت بازرگان و جواهرساز چنگنواز

 

پس از رنجانیدن جانوران و کشتن مردمان و کبر و خشم و خیانت و دزدی احتراز نمودم و فرج را از ناشایست بازداشتم و از هوای زنان اعراض کلی کردم و زبان را از دروغ و نمامی و سخنانی که از او مضرتی تواند زاد چون فحش و بهتان و غیبت و تهمت بسته گردانیدم و از ایذای مردمان و دوستی دنیا و جادوی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم و تمنای رنج غیر از دل دور انداختم و در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب بر سبیل افترا چیزی نگفتم و از بدان ببریدم و به نیکان پیوستم و رفیق خویش صلاح را عفاف را ساختم که هیچ یار و قرین چون صلاح نیست و کسب آن آن جای که همت به توفیق آسمانی پیوسته باشد و آراسته آسان باشد و زود دست دهد و به هیچ انفاق کم نیاید و اگر در استعمال بود کهن نگردد , بل هر روز زیادت نظام و طراوت پذیرد , و از پادشاهان در استدن آن بیمی صورت نبندد , و آب و آتش و دد و سباع و دیگر موذیات را در اثر ممکن نگردد و اگر کسی از آن اعراض نماید و حلاوت عاجل او را از کسب خیرات و ادخار حسنات باز دارد و مال و عمر خویش در مرادهای این جهانی نفقه کند همچنان باشد که

آن بازرگان که جواهر بسیار داشت و مردی را به صد دینار در روزی مزدور گرفت برای سفته کردن آن مزدور چندان که در خانه بازرگان بنشست چنگی دید , بهتر سوی آن نگریست بازرگان پرسید که دانی زد گفت دانم و در آن مهارتی داشت فرمود که بسرای برگرفت و سماع خوش آغاز کرد بازرگان در آن نشاط مشغول شد و سفط جواهر گشاده بگذاشت چون روز به آخر رسید اجرت بخواست هر چند بازرگان گفت که جواهر برقرار است کار ناکرده مزد نیاید , مفید نبود در لجاج آمد و گفت مزدور تو بودم و تا آخر روز آنچه فرمودی بکردم بازرگان به ضرورت از عهده بیرون آمد و متحیر بماند روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و موونت باقی

نصرالله منشی
 
۳۰۹۴

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۱۲

 

و پس از بلوغ غم مال و فرزند و اندوه آز و شره و خطر کسب و طلب در میان آید و با این همه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه بل هم خواب و آفات عارضی چون مار و کژدم و سباع و گرما و سرما و باد و باران و برف و هدم و فتک و زهر و سیل و صواعق در کمین و عذاب پیری و ضعف آن - اگر بدان منزلت بتواند رسید - با همه راجح و قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر وآنگاه خود که از این معانی هیچ نیستی و با او شرایط موکد و عهود مستحکم رفتستی که به سلامت خواهد زیست فکرت آن ساعت که میعاد اجل فراز آید و دوستان و اهل و فرزندان را بدرود باید کرد و شربت های تلخ که آن روز تجرع افتد واجب کند که محبت دنیا را بر دلها سرد گرداند هیچ خردمند تضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد چه بزرگ جنونی و عظیم غبنی را به فانی و دایمی را به زایلی فروختن و جان پاک را فدای تن نجس داشتن

خاصه در این روزگار تیره که خیرات براطلاق روی به تراجع آورده است و همت مردمان از تقدیم حسنات قاصر گشته با آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد را سعادت ذات و یمن نقیبت و رجاحت عقل و ثبات رای و علو همت و کمال مقدرت و صدق لهجت و شمول عدل و رافت و افاضت جود و سخاوت و اشاعت حلم و رحمت و محبت علم و علما و اختیار حکمت و اصطناع حکما و مالیدن جباران و تربیت خدمتگزاران و قمع ظالمان و تقویت مظلومان حاصل است می بینییم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی و افعال ستوده و اخلاق پسندیده مردود گشته و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده و عدل ناپیدا و جور ظاهر و علم متروک و جهل مطلوب و لیم و دنایت مستولی و کرم و مروت منزوی و دوستی ها ضعیف و عداوت ها قوی و نیک مردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم و مکر و خدیعت بیدار و مظفر و متابعت هوا سنت متبوع و ضایع گردانیدن احکام خرد طریق مشروع و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز و حرص غالب و قناعت مغلوب و عالم غدار بدین معانی شادمان و به حصول این ابواب تازه و خندان

نصرالله منشی
 
۳۰۹۵

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۱۳ - حکایت مرد غافل

 

چون فکرت من بر این جمله به کارهای دنیا محیط گشت و بشناختم که آدمی شریف تر خلایق و عزیزتر موجودات است و قدر ایام عمر خویش نمی داند و در نجات نفس نمی کوشد از مشاهدت این حال در شگفت عظیم افتادم و چون بنگریستم مانع این سعادت راحت اندک و نهمت حقیر است که مردمان بدان مبتلا گشته اند و آن لذات حواس است خوردن و بوییدن و دیدن و پسودن و شنودن و آنگاه خود این معانی بر قضیت حاجت و اندازه امنیت هرگز تیسیر نپذیرد و نیز از زوال و فنا در آن امن صورت نبندد و حاصل آن اگر میسر گردد خسران دنیا و آخرت باشد و هر که همت در آن بست و مهمات آخرت را مهمل گذاشت همچو آن مرد است که از پیش اشتر مست بگریخت و به ضرورت خویشتن در چاهی آویخت و دست در دو شاخ زد که بر بالای آن روییده بود و پای هایش بر جایی قرار گرفت در این میان بهتر بنگریست هر دو پای بر سر چهار مار بود که سر از سوراخ بیرون گذاشته بودند نظر به قعر چاه افگند اژدهایی سهمناک دید دهان گشاده و افتادن او را انتظار می کرد به سر چاه التفات نمود موشان سیاه و سفید بیخ آن شاخ ها دایم بی فتور می بریدند و او در اثنای این محنت تدبیری می اندیشید و خلاص خود را طریقی می جست پیش خویش زنبور خانه ای و قدری شهد یافت چیزی از آن به لب برد از نوعی در حلاوت آن مشغول گشت که از کار خود غافل ماند و نه اندیشید که پای او بر سر چهار مار است و نتوان دانست که کدام وقت در حرکت آیند و موشان در بریدن شاخ ها جد بلیغ می نمایند و البته فتوری بدان راه نمی یافت و چندان که شاخ بگسست در کام اژدها افتاد و آن لذت حقیر بدو چنین غفلتی راه داد و حجاب تاریک برابر نور عقل او بداشت تا موشان از بریدن شاخ ها بپرداختند و بیچاره حریص در دهان اژدها افتاد

پس من دنیا را بدان چاه پر آفت و مخافت مانند کردم و موشان سپید و سیاه و مداومت ایشان بر بریدن شاخ ها به شب و روز که تعاقب ایشان بر فانی گردانیدن جانوران و تقریب آجال ایشان مقصور است و آن چهار مار را به طبایع که عماد خلقت آدمی است و هرگاه که یکی از آن در حرکت آید زهر قاتل و مرگ حاضر باشد و چشیدن شهد و شیرینی آن را به لذات این جهانی که فایده آن اندک است و رنج و تبعت بسیار آدمی را بیهوده از کار آخرت باز می دارد و راه نجات بر وی بسته می گرداند و اژدها را به مرجعی که به هیچ تاویل از آن چاره نتواند بود و چندان که شربت مرگ تجرع افتد و ضربت بویحیی صلوات الله علیه پذیرفته آید هر آینه بدو باید پیوست و هول و خطر و خوف و فزع او مشاهدت کرد آن گاه ندامت سود ندارد و توبت و انابت مفید نباشد نه راه بازگشتن مهیا و نه عذر تقصیرات ممهد و بیان مناجات ایشان در قرآن عظیم بر این نسق وارد که یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ماوعد الرحمن و صدق المرسلون

نصرالله منشی
 
۳۰۹۶

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱ - باب شیر و گاو

 

رای هند فرمود برهمن را که بیان کن از جهت من مثل دو تن که با یک دیگر دوستی دارند و به تضریب نمام خاین بنای آن خلل پذیرد و به عداوت و مفارقت کشد

برهمن گفت هرگاه دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدایی افتد و از نظایر و اخوات آن آنست که ...

... شناور شده ماغ بر روی آب

چو زنگی که بستر ز جوشن کند

چو هندو که آیینه روشن کند ...

نصرالله منشی
 
۳۰۹۷

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱۸

 

زاهدی را پادشاهی کسوتی داد فاخر و خلعتی گران مایه دزدی آن در وی بدید دران طمع کرد و بوجه ارادت نزدیک او رفت و گفت می خواهم تا درصحبت تو باشم و آداب طریقت درآموزم بدین طریق محرم شد بر وی زندگانی برفق می کرد تا فرصتی یافت و جامه تمام ببرد چون زاهد جامه ندید دانست که او برده ست در طلب او روی بشهر نهاده بود در راه برد و نخجیر گذشت که جنگ می کردند بس و یک دیگر را مجروح گردانیده وروباهی بیامده بود و خون ایشان می خورد ناگاه نخجیران سروی انداختند روباه کشته شد زاهد شبانگاه بشهر رسید جایی جست که پای افزار بگشاید حالی خانه زنی بدکاری مهیا شد و آن زن کنیزکان آنکاره داشت و یکی را از ان کنیزکان که در جمال رشک عروسان خلد بود ماهتاب از بناگوش او نور دزدیدی و آفتاب پیش رخش سجده بردی دل آویزی جگر خواری مجلس افروزی جهان سوزی چنانکه این ترانه دروصف او درست آید

گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی ...

... و زاهد این حال را مشاهدت می کرد چندانکه صبح صادق عرصه گیتی را بجمال خویش منور گردانید زاهد خود را ظلمت فسق و فساد آن جماعت باز رهانید و منزلی دیگر طلبید کفشگری بدو تبرک نمود و او را بخانه خویش مهمان کرد و قوم را در معنی نیک داشت او وصایت کرد و خود بضیافت بعضی از دوستان رفت و قوم او دوستی داشت و سفیر میان ایشان زن حجامی بود زن حجام را بدو پیغام دادکه شوی من مهمان رفت تو برخیز و بیا چنانکه من دانم و تو

مرد شبانگاه حاضر شده بود کفشگر مست باز رسید او را بر در خانه دید و پیش ازان بدگمانی داشته بود ف بخشم در خانه آمد و زن را نیک بزد و محکم بر ستون بست وبخفت چندانکه خلق بیارامید زن حجام بیامد و گفت مرد را چندین منتظر چرا می داری اگر بیرون خواهی رفت زودتر باش و اگر نه خبر کن تا باز گردد گفت ای خواهر اگر شفقتی خواهی کرد زودتر مرا بگشای و دستوری ده تا ترا بدل خویش ببندم و دوست خویش را عذری خواهم و در حال بازآیم موقع منت اندران هرچه مشکورتر باشد زن حجام بگشادن او و بستن خود تن در داد و او را بیرون فرستاد در این میان کفشگر بیدار شد و زن را بانگ کرد زن حجام از بیم جواب نداد که او را بشناسد بکرات خواند هیچ نیارست گفتن خشم کفشگر زیادت گشت و نشگرده برداشت پیش ستون آمد و بینی زن حجام ببرید و در دست او داد که بنزدیک معشوق تحفه فرست

چون زن کفشگر باز رسید خواهر خوانده را بینی بریده یافت تنگ دل شد و عذرها خواست و او را بگشاد و خود را بر ستون بست و او بینی در دست بخانه رفت و این همه را زاهد می دید و می شنود زن کفشگر ساعتی بیارامید و دست بدعا برداشت و در مناجات آمد و گفت ای خداوند اگر می دانی که شوی با من ظلم کرده است وتهمت نهاده ست تو بفضل خویش ببخشای و بینی بمن باز ده کفشگر گفت ای نابکار جادو این چه سخن است جواب داد گفت برخیز ای ظالم و بنگر تا عدل و رحمت آفریدگار عز اسمه بینی در مقابله جور و تهور خویشکه چون براءت ساحت من ظاهر بود ایزد تعالی بینی بمن باز داد و مرا میان خلق مثله و رسوا نگذاشت مرد برخاست و چراغ بیفروخت زن را بسلامت دطد و بینی برقرار در حال باعتذار مشغول گشت و بگناه اعتراف نمود و از قوم بلطف هرچه تمامتر بحلی خواست و توبه کرد که بی وضوح بنیتی و ظهور حجتی بر امثال این کار اقدام ننماید و بگفتار نمام دیو مردم و چربک شریر فتنه انگیز زن پارسا و عیال نهفته را نیازارد و بخلاف رضای این مستوره که دعای او را البته حجابی نیست کاری نپیوندد

و زن حجام بینی در دست بخانه آمد در کار خویش حیران و وجه حیلت مشتبه که بنزدیک شوهر و همسرایگان این معنی را چه عذر گوید و اگر سوال کنند چه جواب دهد در این میان حجام از خواب درامد و آواز داد ودست افزار خواست و بخانه محتشمی خواست رفت زن دیری توقف کرد و ستره تنها بدو داد حجام در تاریکی شب از خشم بینداخت زن خویشتن از پای درافکند و فریاد برآورد که بینی بینی حجام متحیر گشت و همسرایگان درآمدند و او را ملامت کردند

چون صبح جهان افروز مشاطه وار کله ظلمانی را از پیش برداشت و جمال روز روشن را بر اهل عالم جلوه رد اقربای زن جمله شدند و حجام را پیش قاضی بردند و قاضی پرسید که بی گناه ظاهر و جرم معلوم مثله کردن این عورت چرا روا داشتی حجام متحیر گشت و در تقریر حجت عاجز شد قاضی بقصاص و عقوبت او حکم کرد

زاهد برخاست گفت قاضی را در این باب تامل واجب است که دزد جامه من نبرد و روباه را نخجیران نکشتند وزن بدکار را زهر هلاک نکرد و حجام بینی قوم نبرید بلکه ما این همه بلاها بنفس خویش کشیدیم قاضی دست از حجام بداشت و روی بزاهد آورد تا بیان آن نکت بشنود زاهد گفت اگر مرا آرزوی مرید بسیار و تبع انبوه نبودی و بترهات دزد فریفته نگشتمی آن فرصت نیافتمی و اگر روباه در حرص و شره مبالغت بترهات دزد فریفته نگشتمی آن فرصت نیافتی و اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی و خون فرو گذاشتی آسیب نخجیران بدو نرسیدی و اگر زن بدکار قصد جوان غافل نکردی جان شیرین بباد ندادی و اگر زن حجام برناشایست تحریض و در فساد موافقت روا نداشتی مثله نشدی

نصرالله منشی
 
۳۰۹۸

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲۲ - شیر و خرگوش

 

... وحوش بسیار بود که همه بسبب چراخور و آب در خصب و راحت بودند لکن بمجاورت شیر آن همه منغص بود روزی فراهم آمدند و جمله نزدیک شیر رفتند و گفتند تو هر روز پس از رنج بسیار و مشقت فراوان از مایکی شکار می توانی شکست و ما پیوسته در بلا و تو در تگاپوی و طلب اکنون چیزی اندیشیده ایم که ترا دران فراغت و ما را امن و راحت باشد اگر تعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکاری پیش ملک فرستیم شیر بدان رضا داد و مدتی بران برآمد یک روز قرعه بر خرگوش آمد یاران را گفت اگر در فرستادن من توقفی کنید من شما را از جور این جبار خون خوار باز رهانم گفتند مضایقتی نیست او ساعتی توقف کرد تا وقت چاشت شیر بگذشت پس آهسته نرم نرم روی بسوی شیر نهاد شیر را دل تنگ یافت آتش گرسنگی او را بر باد تند نشانده بود و فروغ خشم در حرکات و سکنات وی پدید آمده چنانکه آب دهان او خشک ایستاده بود و نقض عهد را در خاک می جست

خرگوش را بدید آواز دادکه از کجا می آیی و حال وحوش چیست گفت در صحبت من خرگوشی فرستاده بودند در راه شیری از من بستد من گفتم این چاشت ملک است التفات ننمود و جفاها راند و گفت این شکارگاه و صید آن بمن اولی تر که قوت شوکت من زیادت است من شتافتم تا ملک را خبر کنم شیربخاست و گفت او را بمن نمای

خرگوش پیش ایستاد و او را بسر چاهی بزرگ برد که صفای آن چون آینه ای شک و یقین صورتها بنمودی و اوصاف چهره هر یک بر شمردی

و گفت در این چاهست و من از وی می ترسم اگر ملک مرا در برگیرد او را نمایم شیر او را در برگرفت و بچاه فرونگریست خیال خود و ازان خرگوش بدید او را بگذاشت و خود را در چاه افگند و غوطی خورد و نفس خون خوار و جان مردار بمالک سپرد ...

نصرالله منشی
 
۳۰۹۹

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲۳

 

کلیله گفت اگر گاو را هلاک توانی کرد چنانکه رنج آن بشیر بازنگردد وجهی دارد و در احکام خرد تاویلی یافته شود و اگر بی ازانچه مضرتی بدو پیوندد دست ندهد زینهار تا آسیب بران نزنی چه هیچ خردمند برای آسایش خویش رنج مخدوم اختیار نکند سخن بر این کلمه بآخر رسانیدند و دمنه از زیارت شیر تقاعد نمود تا روزی فرصت جست و در خلا پیش او رفت چون دژمی شیر گفت روزهاست که ندیده ام خیر هست گفت خیر باشد از جای بشد بپرسید که چیزی حادث شده است گفت آزی فرمود که بازگوی گفت در حال فراغ و خلا راست آید گفت این ساعت وقت است زودتر باید باز نمود که مهمات تاخیر برندارد و خردمند مقبل کار امروز بفردا نیفگند دمنه گفت هر سخن که از سماع آن شنونده را کراهیت آید بر ادای آن دلیری نتوان کرد مگر که بعقل و تمییز شنونده ثقتی تمام باشد خاصه که منافع و فواید آن بدو بازگردد چه گوینده را دران ورای گزارد حقوق تربیت و تقریر لوازم مناصحت فایده ای دیگر نتواند بود و اگر از تبعت آن بسلامت بجهد کار تمام بل فتح با نام باشد و رخصت این اقدام نمودن بدان می توان یافت که ملک بفضیلت رای و مزیت خرد از ملوک مستثنی است و هراینه در استماع آن تمییز ملکانه در میان خواهد بود و نیز پوشیده نخواهد ماند که سخن من از محض شفقت و امانت رود و از غرض و ریبت منزه باشد چه گفته اند الراید لایکذب اهله و بقای کافه وحوش بدوام عمر ملک باز بسته است و خردمند و حلال زاده را چاره نباشد از گزارد حق و تقریر صدق چه هر که برپادشاه نصیحتی بپوشاند و ناتوانی از طبیب پنهان دارد و اظهار درویشی و فاقه بر دوستان جایز نبیند خود را خیانت کرده باشد

شیر گفت وفور امانت تو مقرر است و آثار آن برحال تو ظاهر آنچه تازه شده است بازنمای که برشفقت و نصیحت حمل افتد و بدگمانی و شبهت را در حوالی آن مجال داده نیاید

دمنه گفت شنزبه بر مقدمان لشکر خلوتها کرده است و هریک را بنوعی استمالت نموده و گفته که شیر راآزمودم و اندازه زور و قوت او معلوم کرد و رای و مکیدت او بدانست و در هر یک خللی تمام و ضعفی شایع دیدم و ملک در اکرام آن کافر نعمت غدار افراط نمود و در حرمت و نفاذ امر که از خصایص ملک است او را نظیر نفس خویش گردانید و دست او در امر و نهی و حل و عقد گشاده و مطلق کرد تا دیو فتنه در دل او بیضه نهاد و هوای عصیان از سر او بادخانه ای ساخت و گفته اند که چون پادشاه یکی را از خدمتگزاران در حرمت و جاه و تبع و مال در مقابله و موازنه خویش دید زود از دست برباید داشت و الا خود از پای دراید در جمله آنچه ملک تواند شناخت خاطر دیگران بدان نرسد و من آن می دانم که بتعجیل تدبیر کار کرده آید پیش از آنکه دست بشود و بجایی برسد و حازم هم دو نوع است اول آنکه پیش از حدوث و معاینه شر چگونگی آن را بشناخته باشد و آنچه دیگران در خواتم کارها دانند او در فواتح آن باصابت رای بدانسته باشد و تدبیر اواخر آن در اوایل فکرت بپرداخته اول الفکر آخر العمل چن نقش واقعه و صورت حادثه پیدا آمد دران غافل و جاهل ودوربین و عاقل یکسان باشد و زبان نبوی از این معنی عبارت کند الامور تشابهت مقبلة فاذا ادبرت عرفها الجاهل کما یعرفها العاقل

ذهن تو بیک فکرت ناگاه بداند ...

نصرالله منشی
 
۳۱۰۰

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲۵

 

... دمنه گفت همچنین است و فرط اکرام ملک این بطر بدو راه داده ست

و بد گوهر لییم ظفر همیشه ناصح و یک دل باشد تا بمنزلتی که امیدوار است برسید پس تمنی دیگر منازل برد که شایانی آن ندارد و دست موزه آرزو و سرمایه غرض بدکرداری و خیانت را سازد و بنای خدمت و مناصحت بی اصل و ناپاک برقاعده بیم و امید باشد چون ایمن و مستغنی گشت بتیره گردانیدن آب خیر و بالا دادن آتش شر گراید و حکما گفته اند که پادشاه باید که خدمتگاران را از عاطفت و کرامت خویش چنان محروم ندارد که یکبارگی نومید گردند و بدشمنان او میل کنند و چندان نعمت و غنیت ندهد که بزودی توانگر شوند و هوس فضول بخاطر ایشان راه جوید و اقدا بآداب ایزدی کند و نص تنزیل عزیز را امام سازد و ان من شیء الا عندنا خزاینه و ما ننزله الا بقدر معلومتا همیشه میان خوف و رجا روزگار می گذراند نه دلیری نومیدی بریشان صحبت کند

و نه طغیان استغنا بدیشان راه جوید ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی و بباید شناخت ملک را که از کژمزاج هرگز راستی نیاید و بدسیرت مذموم طریقت را بتکلیف و تکلف بر اخلاق مرضی و راه راست آشنا نتوان کرد ...

... کز کوزه همان برون تراود که دروست

چنان که نیش کژدم اگر چه بسیار دم بسته دارند و در اصلاح آن مبالغت نمایند چون بگشایند بقرار اصل باز رود و بهیچ تاویل علاج نپذیرد و هرکه سخن ناصحان اگر چه درشت و بی محابا گویند استماع ننماید عواقب کارهای او از پشیمانی خالی نماند چون بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد و غذا و شربت بر حسب آرزو و شهوت خورد هرلحظه ناتوانی مستولی تر و علت زمن تر شود

و از حقوق پادشاهان بر خدمتگزاران گزارد حق نعمت و تقریر ابواب مناصحت است و مشفق تر زیردستان اوست که در رسانیدن نصیحت مبالغت واجب بیند و بمراقبت جوانب مشغول نگردد و بهتر کارها آنست که خاتمت و مرضی و عاقبت محمود دارد و دل خواه تر ثناها آنست که بر زبان گزیدگان و اشراف رود و موافق تر دوستان اوست که از مخالفت بپرهیزد و در همه معانی موسا کند و پسندیده تر سیرتها آنست که بتقوی و عفاف کشد و توانگرتر خلایق اوست که بطر نعمت بدو راه نیابد و ضجرت محنت بر وی مستولی نگردد که این هر دو خصلت از نتایج طبع زنانست و اشارت حضرت نبوت بدین وارد انکن اذا جعتن دقعتن و اذا شبعتن خجلتن

و هرکه از آتش بستر سازد و از مار بالین کند خواب او مهنا نباشد و از آسایش آن لذتی نیابد فایده سداد رای و غزارت عقل آنست که چون از دوستان دشمنی بیند و از خدمتگاران نخوت مهتری مشاهدت کند در حال اطراف کار خود فراهم گیرد و دامن از ایشان درچیند و پیش ازانکه خصم فرصت چاشت بیابد برای او شامی گواران سازد چه دشمن بهملت قوت گیرد و بمدت عدت یابد

مخالفان تو موارن بدند مار شدند ...

نصرالله منشی
 
 
۱
۱۵۳
۱۵۴
۱۵۵
۱۵۶
۱۵۷
۵۵۱