حزین لاهیجی » مثنویات » مطمح الانظار » بخش ۶ - دمیدن صبح تجلّی از افق هویّت ذات بر تنویر ظلمتکدهٔ انیّت جهان
... قطره فزون از حد و دریا یکی
راه نوردان سبیل سفر
بر سه طریقند درین رهگذر ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
... به قدم سیر جهان کار هوسناکان است
سالک آن است که بی منت پا در سفر است
غم مخور ای دل اگر بی هنرت می خوانند ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
... تا میوه وجود تو کامل رسیده است
تا شعله می زند به میان دامن سفر
صد کاروان شرار به منزل رسیده است ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
... چها گذشته بگویم فسانه عجبی است
بسی سفر به جهان کرده ایم و حیرانیم
که هیچ اهل ندیدیم خانه عجبی است ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
... لخت جگری ای دل با اشک روان می کن
زادی به رهش باید چون رو به سفر دارد
بر دیده مهرویان ای دل چه شوی حیران ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹
... بر اشک من ترحم باید که او یتیم است
رو در سفر نهاده طفل و پدر ندارد
در راه استقامت آن کاو که سر از آن کو ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴
سفر هوشوران زود تمامی دارد
باده کم نشیه چو افتد رگ خامی دارد ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳
... نمی دانم چه ها آن آشنا بیگانه می خواهد
به استعداد دانش کی توان از خود سفر کردن
که قطع این بیابان همت مردانه می خواهد ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵
... آنچه ز اعمال نیک در نظر آید
از ره عبرت ز خویش هر که سفر کرد
گر به خود آید عزیز و معتبر آید ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸
... چون خم زلف پریشان تو دیدم گفتم
با صبا عزم سفر تا سر کویش دارم
هر که از خانه به دوشان تو دیدم گفتم ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴
... الا فقیر بر همه خندیده می روم
هرگز در این سفر به خودم آشتی نشد
دایم ز خود بریده و رنجیده می روم ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶
... آن چنان گرد تعلق را ز خود افشانده ایم
کز غبار راه احرام سفر بربسته ایم
رشته تسبیح جان سازیم تا از تار زلف ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶
... کار دلم تپیدن و بی تو در این قفس مدام
در پرش است چشم من در سفر هوای تو
دیده نمی توانمت غیر تو هست گر کسی ...
سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸
... به سیر عالم معنی شراب زاد راه است
که اول سفر ما بود ز خود رفتن
نظر به بد مگشا دیده پاک کن از عیب ...
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
... شطرنج خیال برده می باید رفت
روزی که سفر کنی سعیدا ز جهان
خود را به خدا سپرده می باید رفت
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲
گویند به طالب که سفر باید کرد
در منزل بی خودی گذر باید کرد ...
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵
... اول سر خویش را قربان بگذار
یک عمر ز خویشتن سفر کن و آن گاه
دل در خم زلف ماهرویان بگذار
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸
بسیار به بر و بحر کردیم سفر
یک چند قدم زدیم در کوه و کمر ...
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳
رفتی به سفر از پی تسخیر جهان
تا خلق خدا شوند در امن و امان ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
... حق با دل منست اگر بدگمان شدست
تا بسته باز رخت سفر در قفای یار
صد کاروان اشگ ز چشمم روان شدست ...