گنجور

 
سعیدا

ز عاشق، صبر، تسکین از دل دیوانه می‌خواهد

نمی‌دانم چه‌ها آن آشنا بیگانه می‌خواهد

به استعداد دانش کی توان از خود سفر کردن

که قطع این بیابان همت مردانه می‌خواهد

روم از خویش و سیر بوستان سازم که گل امشب

ز بلبل ناله از من گریهٔ مستانه می‌خواهد

همان کج‌خلقی اهل جهان را دوست می‌دارم

که سنگ‌اندازی طفلان دل دیوانه می‌خواهد

ندانم تخم امید که خواهد سبز شد آخر

که من یک دانه، زاهد سبحهٔ صد دانه می‌خواهد

برو ناصح به بزم اهل دنیا گرم کن مجلس

که گوش طالب خواب گران افسانه می‌خواهد

برای ریختن خون دل دیوانه را هردم

سعیدا گه سبو گه جام گه پیمانه می‌خواهد