گنجور

 
سعیدا

سفر هوشوران زود تمامی دارد

باده کم نشئه چو افتد رگ خامی دارد

بادهٔ عشق بنوشید و مترسید که این

نه شرابی است که تا حشر تمامی دارد

زلف چون بند کند پای دلی در زنجیر

زینهارش که بگویید گرامی دارد

از برای مدد قافیه و حسن ردیف

هر زمان عرض به جامی و نظامی دارد

چه بلاها که سعیدا نکشیده است از او

باز در خدمت او قصد غلامی دارد

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
صائب تبریزی

با رخت آینه خوش عیش تمامی دارد

شانه با هر شکن زلف تو دامی دارد

عمرها رفت ز وارستگی و می سوزم

تب واسوختگی طرفه دوامی دارد

افسر کرمانی

آن که در بزم نه ساقی و نه جامی دارد

نیست بی عیش ولی عیش حرامی دارد

آن که می، نوشد از آن لعل لب ساقی ما،

نوش بادش که عجب شرب مدامی دارد

باد می آید و چون می زدگان عربده جوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه