گنجور

 
۲۶۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳

 

... وز بحر علم امام چو جیحون است

جیحون خوش است و با مزه و دریا

از ناخوشی چو زهر و چو طاعون است ...

... گر جانت بر هلاک نه مفتون است

دریا نه آب بل به مثل آب است

چون بر لبش نه تین و نه زیتون است ...

ناصرخسرو
 
۲۶۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹

 

... جز درختان نیست این خط را قلم

نیست این خط را جز از دریا دوات

خط ایزد را نفرساید هگرز ...

ناصرخسرو
 
۲۶۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲

 

... گرچه این خر رمه از علم و خرد بی خبر است

به خرد گوهر گردد که جهان چون دریاست

به خرد میوه شود خوش که جهان چون شجر است

نشود غره به بسیاری جهال جهان

که بسی سنگ به دریا در بیش از گهر است

گر همی نادان را حشمت بیند سوی شاه ...

... نه بصیر است کسی کش به سر اندر بصر است

نپرد بر فلک و بر سر دریا نرود

جز که هشیار کسی کز خردش پاو پر است ...

... بر خزینه خرد و علم خداوند در است

آنکه زی دانا دریای خرد خاطر اوست

اوست دریا و دگر یکسره عالم شمر است

آنکه زی اهل خرد دوستی عترت او ...

ناصرخسرو
 
۲۶۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲

 

یکی بی جان و بی تن ابلق اسپی کاو نفرساید

به کوه و دشت و دریا بر همی ‎تازد که ناساید

سواران گر بفرسایند اسپان را به رنج اندر ...

ناصرخسرو
 
۲۶۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵

 

... چون زشب گویی که تیره روی زی صحرا کند

آب دریا را به صحرا بر پراگنده کند

از جلالت چون به دی مه قصد زی دریا کند

از که مشرق چو طاووسی برآید بامداد ...

ناصرخسرو
 
۲۶۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۴

 

... بر کن به شب یکی سوی گردون سر

گویی که سبز دریا موجی زد

وز قعر برفگند به سر گوهر ...

... شیران ز بیم خنجر او حیران

دریا به پیش خاطر او فرغر

قولش مقر و مایه نور دل ...

ناصرخسرو
 
۲۶۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴

 

... گاهی به جهانی که درو خاک چو اخگر

گه دریا گه بالا گه رفتن بی راه

گه کوه و گهی ریگ و گهی جوی و گهی جر ...

... گفتا مبر اندوه که شد کانت به گوهر

دریای معین است در این خاک معانی

هم در گرانمایه و هم آب مطهر ...

... زیر شجر عالی پر سایه مثمر

دریای بشنیدی که برون آید از آتش

روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر ...

ناصرخسرو
 
۲۶۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵

 

... آدم هم از این دو برد کیفر

عالم چو یکی رونده دریا

سیاره سفینه طبع لنگر ...

ناصرخسرو
 
۲۶۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳

 

... خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش

یکی گردنده گویی بر شد از دریا سوی گردون

که جز کافور و مروارید و گوهر نیست در کانش

نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد

چو از دریا برآمد جوش از بحر هر عصیانش

نباشد جز که یک میدان نشیب و کوه و هامونش ...

... که چیزی جز که گریه نیست ترکیب تن و جانش

مگر تخت سلیمان است کز دریا سحرگاهان

نباشد زی که و هامون مگر بر باد جولانش ...

ناصرخسرو
 
۲۷۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۲

 

... که کافور و در است یکرویه بارش

سوی بوستانش فرستاده دریا

به دست صبا داده گردون مهارش ...

ناصرخسرو
 
۲۷۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۹

 

... ز گوشم به علمش برون شد صمم

دل از علم او شد چو دریا مرا

چو خوردم ز دریای او یک فخم

به جان و دلم در ز فرش کنون ...

ناصرخسرو
 
۲۷۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۶

 

... چون خره بد سپس ماکیان

گیتی دریا و تنت کشتی است

عمر تو باد است و تو بازارگان ...

ناصرخسرو
 
۲۷۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۷

 

... که دانست کاندر هوا بی ستونی

ستاده است دریا و کوه و بیابان

که دانست چندین زمین را مساحت ...

ناصرخسرو
 
۲۷۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۳

 

... چرخ را از ابر تیره پیرهن

آفتاب از اوج زی دریا شتافت

تا بشوید گرد و خاک از خویشتن ...

ناصرخسرو
 
۲۷۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۷

 

... باز گردد ز ره کژ به هان و هین

آب دریا را خورشید بجوشاند

تا برآردش سوی چرخ و شود نوشین ...

ناصرخسرو
 
۲۷۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۱

 

... دور کند داس جهان پوستین

روی به دریا نه اگر گوهر است

آرزوی جانت و در ثمین ...

ناصرخسرو
 
۲۷۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰

 

... تیر سرما را خز است تو را جوشن

آب دریا را کشتی است تو را پالان

تو امیری و فصیحی و تو را رعیت ...

... گوی گشته ستی ای پیر و طمع چوگان

مرد غواص به دریای بزرگ اندر

جان شیرین بدهد بر طمع مرجان ...

ناصرخسرو
 
۲۷۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۹

 

... چو پر از شمع فروزنده یکی خاری

شمع تو راه بیابان بردو دریا

شمع من راه نمای است سوی باری ...

... که نگردد هرگز رنجه ز بیداری

مور و ماهی را بر خاک و به دریا در

نیست پنهان شدن از وی به شب تاری ...

ناصرخسرو
 
۲۷۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۱

 

... این دهر سترگ بدخوی داهی

بی پای برون مشو از این دریا

اینک به سخنت دادم آگاهی

زیرا که چون دور ماند از دریا

بس رنجه شود به خشک بر ماهی ...

ناصرخسرو
 
۲۸۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۲

 

... دیوی به خرد فرو زدایی

شوراب ز قعر تیره دریا

چون پاک شود شود سمایی ...

ناصرخسرو
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۳۷۳