گنجور

 
۲۲۱

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

... بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

چون آب موج زند سیم در مسام جبال ...

... ز خوید سبز بگردد همی سرین گوزن

ز لاله سرخ بگردد همی سروی غزال

طیور گاه پریدن ز تابش خورشید ...

ازرقی هروی
 
۲۲۲

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

... زان می که رنگ و بوی تقاضا کند ازو

د رکوهسار لاله و در باغ یاسمن

خمری که مشک خفته و بیدار در دو حال ...

... گلهای خرمنند در آن بتکده شمن

تا لاله چون حسین علی غرفه شد بخون

گل همچو شهربانو بدریده پیرهن ...

ازرقی هروی
 
۲۲۳

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

... گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر

گهی ز برگ بنفشه است لاله را خرمن

مرا ز آتش و یاقوت عارض و لب او ...

... که هست هر یک از آن نادر زمان و زمن

ز عقد لؤلؤ دندان ز برگ لاله دهان

ز شاخ سنبل گیسو ز پاک نقره ذقن ...

... سخن شناس شناسد بها و قدر سخن

همیشه تا نبود لاله در دهان صدف

همیشه تا ندمد لؤلؤ از کنار چمن ...

ازرقی هروی
 
۲۲۴

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

... زلف بنفشه عنبر این سوده در شکن

رخسار لاله لولوی آن کرده در دهان

پروین ارغوان زسر لشکر سمن ...

... بر کف نهاده لعل میی کز خیال او

اندیشه لاله زار شود دیده گلستان

آن می که گر زدور بداری ز عکس او ...

... روزی که آب و آتش ریزد ز تیغ و رمح

این لاله قطره گردد و آن ارغوان دخان

شنگرف بارد از دل زنگار چهره تیغ ...

... ور باد زخم ژاله زند ابر هندوی

بر درع لاله کارد و بر جوشن ارغوان

از هیبت استخوان مبارز چنان شود ...

ازرقی هروی
 
۲۲۵

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

دوش تا روز فراخ آن صنم تنگ دهان

رخ چون لاله همی داشت ز می لاله ستان

رخ او لاله ستان بود و سر زلفک او

زنگیان داشت ستان خفته بر آن لاله ستان

گاه پیوسته همی گفت غزلهای سبک ...

ازرقی هروی
 
۲۲۶

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان

برنگ لاله می از یار لاله روی ستان

جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم ...

... پر از سنان کبودست حوض نیلوفر

پر از برادۀ لعلست روی لاله ستان

همی بخندد نونو بسبزه بر لاله

همی بگرید خوش خوش بلاله بر باران

ز بسکه گور کنون برگ بید و لاله خورد

زمردین و عقیقین کند لب و دندان ...

... گل از سرشک هوا کرد پر گلاب دهان

بشکل غالیه دانیست لاله یاقوتین

نشان غالیه اندر میان غالیه دان ...

... کنون ز خاره در آویختست و خار ه ستان

زبسکه رنگ بکهسار برگ لاله چرد

چو برگ لاله کند رنگ شیر در پستان

ستاکهای گل اکنون درخت و قواقند ...

ازرقی هروی
 
۲۲۷

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

... تا نگردد گوهر باد سبک کوه گران

تا برخشد لاله در نوروز مه بر کوهسار

تا بخندد گل بهنگام بهار از گلستان ...

ازرقی هروی
 
۲۲۸

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۲

 

... پدید کرد ثریا و ماه چون بنمود

سمن ز سنبل سیراب و لاله از مرجان

ز بهر مژده رخش ساخت چون ستاره و ماه

پدید کرد سمن زار گرد لاله ستان

چه گفت گفت اگر رامش دل تومنم ...

ازرقی هروی
 
۲۲۹

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

... لعل بدخشی است همانا به ارغوان

از لاله گشت کوه پر از لعل ششتری

وز خوید گشت دشت پر از سبز پرنیان ...

... وز بس شکوفه چون تل سیم است آبدان

پر در و مشک لاله سیراب را دهن

گویی به مدح شاه گشاید همی دهان ...

ازرقی هروی
 
۲۳۰

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۷

 

مرا درین تن و این دیدۀ چو لاله ستان

همی فزاید نور و همی فروزد جان ...

ازرقی هروی
 
۲۳۱

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

... ز ناز بسته کمر تنگ و کژ نهاده کلاه

نه لاله برگی و هستی برنگ لالۀ سرخ

نه شاخ سروی و هستی بقد چو سرو ستاه ...

ازرقی هروی
 
۲۳۲

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۲

 

... نشاط جوی بکام و طرب فزای بگاه

ز لاله رخ صنمی سرو قد بخواه و بنوش

برنگ لاله میی بر سماع سرو ستاه

نشاط کن بمی لعل زان کجا می لعل ...

ازرقی هروی
 
۲۳۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

... ز گفتار او کم نبودی نه بیش

بدین لاله رخ گفته بود از نهفت

که شاهی گرانمایه باشدت جفت ...

... به رخ بر سرشته شده گرد خوی

چو بر لاله آمیخته مشک و می

پریچهره را دید جم ناگهان ...

... به رادی کشد زفت و بد مرد را

کند سرخ لاله رخ زرد را

به خاموش چیره زبانی دهد ...

... دلارام را بر رخ از شرم کی

سمن لاله شد لاله لؤلؤ ز خوی

شدش خستو آن ماه و خواهش نمود ...

... بگفت این و گلبرگ پرژاله کرد

ز خونین سر شک آستین لاله کرد

دو نرگس شدش ابر لؤلؤ فکن ...

اسدی توسی
 
۲۳۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را

 

... کنون سوسنت دردمندی گرفت

گلت ریخت لاله نژندی گرفت

بهاری بدی چون نگار بهشت ...

... بگفت این و شد با غریو و غرنگ

به لؤلؤ ز لاله همی شست رنگ

روان پدر سوخت بر وی به مهر ...

اسدی توسی
 
۲۳۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل

 

... سر و مغز پربار سر پاس شد

تو گفتی هوا لاله کارد همی

ز پولاد بیجاده بارد همی ...

... دل پیل تیغش همی چاک زد

ز خون خرمن لاله بر خاک زد

شد آن لشکر گشن پیش طورگ ...

اسدی توسی
 
۲۳۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۶ - رفتن گرشاسب به نزد ضحاک

 

... به دست سیاهان می چون چراغ

همی تافت چون لاله درچنگ زاغ

به خرمن فروریخت مهراج زر ...

اسدی توسی
 
۲۳۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۷ - جنگ گرشاسب با ببر ژیان

 

... سوم ببر تیز اندر آمد به خشم

ز بس خشم چون لاله بگشاد چشم

به دستی گرفتش قفا یل فکن ...

اسدی توسی
 
۲۳۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۰ - رفتن مهراج با گرشاسب

 

... همه کوه چون تخت گوهر فروش

ز سیسنبر و لاله و پیل غوش

هزاران گل نو دمیده ز سنگ ...

اسدی توسی
 
۲۳۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۱ - دیگر جزیره که آن رامنی خوانند

 

... شکفته درختان درو گونه گون

چو تازان کهی پر گل و لاله زار

زبالاش قوس قزح صد هزار ...

اسدی توسی
 
۲۴۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۲ - شگفتی جزیره هر دو زور و خوشی هوا و زمین

 

... ببر برگ هر یک چو جامی بنفش

همه لاله بد رسته بیراه و راه

دو چندان که باشد عقیقین کلاه ...

اسدی توسی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۳۶۲