مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۸
چون دید که بر عزم سفر دارم رای
آمد به وداعم آن بت روح افزای
سوگند همی داد که از بهر خدای
ای عهد شکسته در سفر بیش مپای
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - قصیده
... کنون که پیر شدی در دلت همان سوداست
ترا چه وقت تماشا و عشرت است و سفر
ترا نه پایه آسایش و نماز و دعاست ...
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح شمس الملک
... ضمیر عاشقانی تو که یک ساعت نیاسایی
امید وصل معشوقت همیشه در سفر دارد
الا یا جفت تنهایی و یار روز نومیدی ...
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در نکوهش اغل نام
... بدان که مرد ز غربت رسد بحد کمال
سفر برد بعلو مرد را ز حد سفل
غریب رانه بسست آن صفت که هست شهید
بقول شمع شریعت محمد مرسل
سفر دلیل جمال و سعادت و شرفست
سفر دلیل کمال و بزرگی است و محل
مرا اگر نبدی غربت و فراق وطن ...
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح سلطان گوید
... عمر تو آراسته بهار و خزان را
کرده چو نامت بهر سفر که کنی رای
عاقله حوت والی سرطان را
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - ایضاً له
... بر خم قصرش خم درگاه باد
چون بنات النعش صغری در سفر
آخر خیلش صد و پنجاه باد ...
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح علاء الدوله مسعود ابراهیم غزنوی
... بره خوان شیر گردون باد
جشن و ایام عید و عزم سفر
هر سه بر شهریار میمون باد
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - ایضاً له
... غارت رادی تو از املاک
جرم خوان قمر ترا سفره
نعل خنک ترا شهاب شراک ...
... بنده گرچه ز ناتوانی و ضعف
کوب خورد اندرین سفر حاشاک
عزم او باره گرم کرد همی ...
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - ایضاً له
... به هر وطن که رسی با تو سعد اکبر جفت
بهر سفر که روی با تو حفظ ایزد یار
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
ای رأی سفر کرده فغان از رایت
خود بی تو چگونه دید بتوان جایت ...
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
ای دل به سفر چرا نبندی مفرش
کاندر حضرت عیش نمی باشد خوش ...
غزالی » کیمیای سعادت » دیباچه و فهرست » فهرست کتاب
... رکن اول در عبادات است و آن ده اصل است اصل اول درست کردن اعتقاد اهل سنت و جماعت اصل دوم به طلب علم مشغول شدن اصل سوم در طهارت اصل چهارم در نماز خواندن اصل پنجم در زکات اصل ششم در روزه اصل هفتم در حج کردن است اصل هشتم در قرآن خواندن اصل نهم در ذکر و تسبیح اصل دهم در وردها و وقت عبادات راست داشتن
رکن دوم در آداب معاملات و آن نیز ده اصل است اصل اول آداب نان خوردن اصل دوم آداب نکاح کردن اصل سوم آداب کسب و تجارت اصل چهارم در طلب حلال اصل پنجم آداب صحبت خلق اصل ششم آداب عزلت اصل هفتم آداب سفر اصل هشتم آداب سماع و وجد اصل نهم آداب امر معروف و نهی از منکر اصل دهم آداب ولایت داشتن
رکن سوم در بریدن عقبات راه دین که آن را مهلکات گویند و آن نیز ده اصل است اصل اول در پیدا کردن ریاضت نفس و علاج خوی بد و به دست آوردن خوی نیک اصل دوم اندر شهوت شکم و فرج اصل سوم در علاج شره سخن و آفات زبان اصل چهارم در علاج بیماری خشم و حقد و حسد اصل پنجم در دوستی دنیا و بیماری طمع اصل ششم اندر علاج بخل و حرص جمع کردن مال اصل هفتم اندر علاج دوستی جاه و حشمت و آفت ان اصل هشتم اندر علاج ریا و نفاق در عبادات اصل نهم اندر علاج کبر و عجب اصل دهم اندر علاج غفلت و ضلالت و غرور ...
غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان اول - در شناختن نفس خویش » فصل ششم
از این جمله که رفت بدانستی که شهوت و غضب را برای طعام و شراب و نگاه داشتن تن آفریده اند پس این هر دو خادم تن اند و طعام و شراب علف تن است و تن را برای حمالی حواس آفریده اند پس تن خادم حواس است و حواس را برای جاسوسی عقل آفریده اند تا دام وی باشد که به وی عجایب صنعت خدای تعالی بداند پس حواس خادم عقل اند و عقل را برای دل آفریده اند تا شمع و چراغ وی باشد که به نور وی حضرت الهیت را بیند که بهشت وی است پس عقل خادم دل است و دل را برای نظاره ی جمال حضرت ربوبیت آفریده اند پس چون بدین مشغول باشد بنده و خادم درگاه الهیت باشد و آنچه حق تعالی گفت که و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون معنی وی این است
پس دل را بیافریدند و این مملکت و لشکر به وی دادند و این مرکب تن را به اسیری به وی دادند تا از عالم خاک سفری کند به اعلی علیین اگر خواهد که حق این نعمت بگزارد و شرط بندگی به جای آرد باید که پادشاه وار در صدر مملکت بنشیند و از حضرت الهیت قبله و مقصد سازد و از آخرت وطن و قرار گاه سازد و از دنیا منزل سازد و از تن مرکب سازد و از دست و پای و اعضاء خدمتکاران سازد و از عقل وزیر سازد و از شهوت جابی مال سازد و از غضب شحنه سازد و از حواس جاسوسان سازد و هر یکی را به عالمی دیگر موکل کند تا اخبار آن عالم جمع همی کنند و از قوت خیال که در پیش دماغ است صاحب برید سازد تا جاسوسان جمله اخبار نزد وی جمع همی کنند و از قوت حفظ که در آخر دماغ است خریطه دار سازد تا رقعه اخبار از دست صاحب برید می ستاند و نگاه می دارد و به وقت خویش بر وزیر عقل عرضه می کند و وزیر بر وفق آن اخبار که از مملکت به وی می رسد تدبیر مملکت و تدبیر سفر پادشاه می کند چون بیند که یکی از لشکر چون شهوت و غضب و غیر ایشان یاغی شدند بر پادشاه و پای از طاعت وی بیرون نهادند و راه به وی بخواهند زد تدبیر آن کند که به جهاد وی مشغول شود و قصد کشتن وی نکند که مملکت بی ایشان راست نیاید بلکه آن کند که ایشان را به حد اطاعت آورد تا در سفری که فراپیش دارد یاور باشند نه خصم و رفیق باشند نه دزد و راهزن چون چنین کند سعید باشد و حق نعمت گزارده باشد و خلعت این نعمت به وقت خویش بیابد و اگر به خلاف این کند و به موافقت راهزنان و دشمنان که یاغی گشته اند بر خیزد کافر نعمت باشد و شقی گردد و نکال عقوبت آن بیابد
غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان دوم - در شناختن حق تعالی » فصل هفتم
کواکب و طبایع و بروج فلک کواکب که به دوازده قسمت است و عرش که ورای همه است از وجهی چون مثال پادشاهی است که وی را حجره خاص باشد که وزیر وی آنجا نشیند و گرداگرد آن حجره رواقی بود به دوازده پالگانه و بر هر پالگانه نایبی از آن وزیر نشسته و هفت نقیب سوار بیرون آن پالگانها گرد آن دوازده پالگانه می گردند از بیرون و فرمان نایبان وزیر که از وزیر بدیشان رسیده باشد می شنوند و چهار کمند در دست این چهار پیاده نهاده تا می اندازند و گروهی را به حکم فرمان به حضرت می فرستند و گروهی را از حضرت دور می کنند و گروهی را خلعت می دهند و گروهی را عقوبت می کنند و عرش حجره خاص است و مستقر وزیر مملکت است که وی فرشته مقرب ترین است و فلک الکواکب آن وراق است و دوازده برج آن دوازده پالگانه است و نایبان وزیر فرشتگان دیگرند که درجه ایشان درجه فروتر فرشته مقرب ترین است و به هر یکی عمل دیگر مفوض است و هفت ستاره هفت سوار است که چون نقیبان همیشه گرد آن پالگانها می برآیند و از هر پالگانه فرمانی از نوع دیگر بدیشان می رسد و آن که وی را چهار عنصر گویند چون آتش و آب و باد و خاک چون چهار چاکر پیاده اند که از وطن خویش سفر نکنندو چهار طبایع حرارت و برودت و رطوبت و یبوست چون چهار کمند است در دست ایشان مثلا چون حال بر کسی بگردد که روی از دنیا بگرداند و اندوه و بیم بر وی مستولی شود و نعمتهای دنیا در دل وی ناخوش گردد وی را اندوه عاقبت کار خویش بگیرد طبیب گوید که این بیمار است و این علت را مالیخولیا گویند و علاج وی طبیخ افتیمون است و طبیعی گوید اصل این علت از طبیعت خشکی خیزد که بر دماغ مستولی شود و سبب این خشکی هوای زمستان است و تا بهار نیاید و رطوبت بر هوا غالب نشود وی صلاح نپذیرد و منجم گوید این سودای است که وی را پیدا آمده است و سودا از عطارد خیزد که وی را با مریخ مشاکلتی افتد نا محمود تا آنگاه که عطارد به مقارنه سعدین یا به تثلیث ایشان نرسد این حال به صلاح نیاید و همه راست می گویند ولکن ذلک مبلغهم من العلم
اما اینکه در حضرت الهیت و ربوبیت به سعادت وی حکم کردند و دو نقیب جلد و کاردان را که ایشان را عطارد و مریخ گویند از آن فرستادند تا پیاده از پیادگان درگاه که وی را هوا گویند کمند خشکی را بیندازد و در سر و دماغ وی افکند و روی وی از همه لذات دنیا بگرداند و به تازیانه بیم و اندوه و به زمام ارادت و طلب وی را به حضرت الهیت دعوت کند این نه در علم طب و نه در طبیعت و نه در نجوم باشد بلکه از بحر علم نبوت بیرون آید که محیط است به همه اطراف مملکت و به همه عمال و نقبا و چاکران حضرت و شناخته است که هر که برای چه شغل اند و به چه فرمان حرکت کنند و خلق را به کجا می خوانند و از کجا باز می دارند ...
غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان سوم - در معرفت دنیا » فصل سوم
... و چنان که اصل دنیا سه چیز است طعام و لباس و مسکن اصل صناعت که ضرورت آدمی است نیز سه چیز است برزگری و جولاهی و بنایی لیکن این هر یکی را فروع اند که بعضی ساز آن همی کنند چون حلاج و ریسنده ریسمان که ساز جولاه می کنند و بعضی آن را تمام می کنند چون درزی که کار جولاه تمام کند و این همه را به آلات حاجت افتاد از چوب و آهن و پوست و غیر آن پس آهنگر و درودگر و خراز پیدا آمد و چون اینهمه پیدا آمد ایشان را به معاونت یکدیگر حاجت بود که هر کسی همه کارهای خود نمی توانست کرد پس فراهم آمدند تا درزی کار جولاه و آهنگر می کند و آهنگر کار هر دو می کند و همچنین هر یکی کاری همی کنند پس میان ایشان معاملتی پدید آمد که از آن خصومتها خاست که هر یکی به حق خویش رضا نمی داد و قصد یکدیگر می کردند پس به سه نوع دیگر حاجت افتاد از صناعت سیاست و سلطنت دیگر صناعت قضا و حکومت دیگر فقه که بدان قانون وساطت میان خلق بدانند و این هر یکی پیشه ای است اگر چه بیشتر آن به دست تعلق ندارد
پس بدین وجه مشغله های دنیا بسیار شد و در هم پیوست و خلق در میان آن خویشتن را گم کردند و ندانستند که اصل و اول این همه سه چیز بیش نبود طعام و لباس و مسکن این همه برای این سه و برای تن می باید و تن برای دل می باید تا مرکب وی باشد و دل برای حق عزوجل می باید پس خود را و حق را فراموش کردند مانند حاجی که خود را و کعبه را و سفر را فراموش کند و همه روزگار خویش با تعهد اشتر آورد
پس دنیا و حقیقت دنیا این است که گفته آمد هر که در وی بر سر پای و مستوفر نباشد و چشم بر آخرت ندارد و مشغله دنیا بیش از قدر حاجت درپذیرد وی دنیا را نشناخته باشد و سبب این جهل است که رسول ص گفته است دنیا جادوتر است از هاروت و ماروت از وی حذر کنید و چون دنیا بدین جادویی است فریضه باشد مکر و فریفتن وی را به دانستن تمثال کار وی خلق را روشن کردن پس اکنون وقت آن است که مثالهای وی بشنوی
غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان چهارم - در معرفت آخرت » عنوان چهارم (در معرفت آخرت)
... فصل سیزدهم آتش روحانی دردناکتر از آتش جسمانی است
فصل چهاردهم منازل سیر و سفر روح در دنیا
فصل پانزدهم به گمان ضعیف هم انکار آخرت روا نیست
غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان چهارم - در معرفت آخرت » فصل چهاردهم
... بدان که عذر ایشان از پیش پیدا کرده آمد که چیست و این سخن مخالف آن نیست که هر چه ایشان گفته اند در شرح آخرت درست است ولکن از شرح محسوسات بیرون نشده اند یا روحانیات را ندانسته اند و یا آن که بدانسته است شرح نکرده است که بیشتر خلق در نیابند
و هر چه جسمانی است جز به سماع و تقلید از صاحب شرع معلوم نشود اما این دیگر قسم فرع معرفت حقیقت روح است و به دانستن وی راهی است از طریق بصیرت و مشاهده باطن و بدین کسی رسد که از وطن خویش مفارقت کند آنجا که مولد و مسقط الراس وی است بنایستد و سفر راه دین فراپیش گیرد و بدین وطن نه شهر و خانه می خواهیم که آن وطن قالب است و سفر قالب را قدری نیست لکن آن روح که حقیقت و سر آدمی است وی را قرارگاهی است که از آنجا پدید آمد است و وطن وی آن است و از اینجا وی را سفری است و وی را در راه منازل است و هر منزلی عالمی دیگر و وطن و قرارگاه وی اول محسوسات است آنگه متخیلات آنگه موهومات آنگه معقولات و معقولات منزل چهارم وی است و از حقیقت خود در این عالم چهارم خبر یابد و بیش از این خبر ندارد
و این عالمها به مثالی فهم توان کرد و آن آن است که تا آدمی در عالم محسوسات بود درجه وی چون درجه فراشه بود که خویشتن را بر چراغ می زند که وی را حس چشم هست ولکن خیال و حفظ نیست که وی از ظلمت بگریزد و روزن طلب کند پندارد که چراغ روزنی است خویشتن بر وی همی زند چون درد آتش بیابد آن درد در حفظ وی بنماند و در خیال وی بنایستد که وی را خیال و حفظ نیست و بدان درجه نرسیده است از آن سبب دیگر بار خویشتن را می زند بر چراغ تا هلاک شود و اگر وی را قوت خیال و حفظ متخیلات بودی چون یک راه دردناک شدی معاونت نکردی که حیوانات دیگر را یک راه بزنند چون چوب بینند بگریزند که خیال آن درد در حفظ ایشان بمانده باشد پس محسوسات منزل اول است ...
... و تردد و روش وی در عالم محسوسات همچون رفتن است بر زمین که همه کسی تواند و روش وی در عالم چهارم در محض ارواح و حقایق کارها چون رفتن است بر آب و تردد وی بر موهومات چون بودن است در کشتی که درجه میان آب و خاک است و ورای درجه معقولات مقامی است که آن مقام انبیا و اولیا و اهل تصوف است که مثل آن چون رفتن است در هوا و برای آن بود که رسول را گفتند که عیسی ع بر آب برفت گفت ولو از داد یقینا لمشی فی الهواء اگر درجه یقین وی زیادت شدی در هوا برفتی
پس منازل سفر آدمی در عالمهای ادراکات بود و به آخر منازل خویش باشد که به درجه ملایکه رسد پس از آخر درجه بهایم تا اعلی درجات ملایکه منازل معراج آدمی است و نشیب و بالای کار وی است و وی در خطر است که به اسفل السافلین فرو شود یا به اعلی علیین رسد و عبارت از این خطر چنین آمد انا عرضنا الامانه علی السموات و الاض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا
هر چه جماد است درجه بنگرد و وی بی خبر بود پس بی خطر بود و ملایکه در علیین اند و ایشان را بیرون از درجه خود راه نیست بلکه درجه هر کسی بر وی وقف است چنانکه گفتند و ما منا الاله مقام معلوم و بهایم در اسفل السافلین اند و ایشان را به ترقی راه نیست و آدمی در وسط هر دو است و در خطرگاه است و وی را ممکن است که به ترقی به درجه ملایکه رسد و به تنزل با درجه بهایم آید و معنی تحمل امانت تقلید عهده خطر باشد پس جز آدمی را خود ممکن نیست که بار امانت کشد ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۱۷ - قسم سیم
و آن دو نوع است نوع اول شوخهاست چون شوخ که در میان موی سر و محاسن باشد و این به شانه و آب و گل و گرمابه ازالت توان کرد و هرگز در سفر و حضر شانه از رسول ص جدا نبودی و پاک داشتن خود را از آن شوخها سنت است و دیگر آن که در گوشه چشم گرد آید در وقت وضو به انگشت پاک باید کردن و دیگر آن که در گوش است چون از گرمابه برآیی آن را تعهد باید کردن و دیگر آنچه در بینی باشد و بر دندان باشد از زردی و این به مسواک و مضمضه و استنشاق بشود ودیگر آنچه بر بند انگشتان گرد آید و بر پشت پای و پاشنه و آنچه در سر ناخن بود و آنچه بر همه تن باشد ازالت این همه سنت است
و بدان که بر جایی که شوخ باشد طهارت باطل نشود و آن آب را از پوست مانع نباشد مگر که بسیار شود در زیر ناخن بر خلاف عادت آنگاه باشد که مانع بود و پاکی این شوخها با آب گرمابه سنت است
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۳۷ - پیدا کردن صنف این هشت گروه
... صنف هفتم غازیانی باشند که ایشان را از دیوان جامگی نبود اگر چه توانگر باشند سازراه از زکوه بدیشان بدهند
صنف هشتم مسافر که زاد راه ندارد راه گذری باشد یا از شهر خویش به سفری رود قدر زاد و کرا بدو دهند و هرکه گویدمن درویشم یا مسکینم روا بود که به قول او فرا گیرند چون معلوم نباشد که دروغ می گوید اما مسافر و غازی اگر به سفر و غزو نروند زکوه از ایشان باز باید ستد اما دیگر صنفها از قول معتمدان معلوم شود
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۵۰ - سنتهای روزه نیز شش است
... و اما کفارت جز به مباشرت یا به بیرون آوردن منی بر اختیار واجب نیاید و کفارت آن بود که بنده ای آزاد کند و اگر ندارد دو ماه پیوسته روزه دارد و اگر نتواند به سبب ضعف و بیماری شصت مد طعام به شصت مسکین دهد و هر مدی منی باشد کم سه یکی
اما امساک بر کسی واجب بود که بی عذری روزه بگشاید و بر حایض واجب نیاید اگرچه در میان روز پاک شود و بر مسافر اگر چه مقیم گردد و بر بیمار اگرچه بهتر شود واجب نیاید و چون روز شک یک تن گواهی دهد که ماه دیده است هرکه نان خورده بود واجب بود که باقی روز همچون روزه دران امساک کند و هرکه در میان روز سفر ابتدا کند نشاید که روزه بگشاید و اگر روزه گشاده در میان روز به شهر شود نشاید که بگشاید و مسافر را روزه اولیتر از افطار مگر که نتواند
اما فدیه مدی از طعام باشد که به مسکینی رساند و بر حامل و مرضع واجب بود با قضا به هم چون روزه از بیم فرزند گشاده باشد نه چون بیمار که از بیم خود گشاده باشد و بر پیری که بغایت ضعیف ود و روزه نتواند داشت همین قدر واجب آید بدل قضا و هرکه قضای رمضان تاخیر کند تا رمضان دیگر به هر روز قضا مدی طعام آید