گنجور

 
ابوالفرج رونی

زریر رای رزین ای به حق سپهسالار

توئی که رخش تهمتن نداشت چون تو سوار

توئی که خنگ تو به نوردد آتشین میدان

توئی که گرز تو بنشاند آهنین دیوار

ترا سپهر چه خوانده است عمده حالم

ترا زمانه چه گفته است پیکر پیکار

سپرده باره میمون تو فراز و نشیب

گرفته رایت منصور تو بلاد و قفار

برید قصد تو سیری نیابد از پویه

زبان چرب تو فارغ نگردد از گفتار

مراد قاص تو با کشت شوره آرد بر

امید عاق تو با شاخ بید گیرد بار

وسیلت تو مهین حصه ایست از نعمت

فضیلت تو بهین قصه ایست از گفتار

بیان موجز تو روی کشور گوهر

سوار لشکر تو پشت لشکر جرار

نبوده کرکس و روباه را پس از رستم

به راه کوته و دشوار چون تو مهماندار

به هفت خوان تو بر تیغ و تیر و نیزه و گرز

ز دیو و دام و دد و اژدها نهند آچار

شمار خوار تو مرد افکن است در هرماه

چو روز قمره او در کند به روز شمار

شکارگاه تو باسر است حج کولان

چو رخش برده به ویژه کنندگاه شکار

قضا ز صرصر تو زان به موسم غزوه

کسوف وار نشاند بر آفتاب قرار

که زیر سایه شمشیر تو فرو خواندند

به سمت عزو بر جابری دویست هزار

زهی برید تو مر کف شرع را بازو

خهی خدنگ تو بر دیده شرک را مسمار

به کوه و صحرا کوپال گرز تو دارد

رفیع تر به تناور منیع تر به حصار

درست حزم تو مانا فسان بقامه گذاشت

که نقد ایشان هرگز نداشت بوی عیار

ز دست خشم تو آن را که عفو دارد چشم

به پایمردی خواهد از او اجل زنهار

به جنگ با تو نکوشد ستاره جنگی

به قدر با تو بسوزد زمانه غدار

همیشه تا به نهیب است جستن آهو

هماره تا به فریب است بستن کفتار

ز چنگ نصرت تو خسته باد خصم دژم

به بند هیبت تو بسته باد حاسد زار

فراشته به جهاد تو باره اسلام

گذاشته به صلاح تو قالب کفار

به هر وطن که رسی با تو سعد اکبر جفت

بهر سفر که روی با تو حفظ ایزد یار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode