گنجور

 
۲۲۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵۶

 

... خرد سست قدم را به حریفان بگذار

که به این بدرقه از خویش سفر نتوان کرد

نگذری تا ز سر هستی ناقص چو حباب ...

... تا نمی در قدح اهل مروت باقی است

صایب از کوی خرابات سفر نتوان کرد

صائب تبریزی
 
۲۲۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶۲

 

سیر حسن خود اگر در دل ما خواهی کرد

سفر آینه را رو به قفا خواهی کرد

گر بدانی که چه مشتاق به آغوش توام ...

صائب تبریزی
 
۲۲۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶۴

 

... برق اگر با خس و خاشاک مدارا می کرد

تازه گرداندن احرام سفر مطلب بود

روی در ساحل اگر موج ز دریا می کرد ...

صائب تبریزی
 
۲۲۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸۶

 

... گرد ما فرد روان را نتواند دریافت

رهنوردی که به اسباب سفر پردازد

صائب تبریزی
 
۲۲۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹۲

 

... سر ما گرد سر دار فنا می گردد

میوه چون پخته شود برگ سفر می سازد

تو نداری سر آمیزش عاشق ورنه ...

صائب تبریزی
 
۲۲۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱۱

 

... فرصتش باد که بسیار به جا می ریزد

زان سفر کرده بستان خبری هست که گل

زر خود را همه در پای صبا می ریزد ...

صائب تبریزی
 
۲۲۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱۳

 

صبر هرچند به دل رنگ حضر می ریزد

شوق از خانه برون رخت سفر می ریزد

صدف از تشنه لبی مشرق تبخال شده است ...

صائب تبریزی
 
۲۲۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴۰

 

دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد

قامت خم شده را نعل در آتش باشد ...

... خانه آینه حیف است منقش باشد

در سفر راهرو از خویش خبردار شود

کجی تیر نهان در دل ترکش باشد ...

صائب تبریزی
 
۲۲۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵۷

 

... عینک صافدلان دورنما می باشد

از سر کوی تو هرکس که کند عزم سفر

گر به فردوس رود رو به قفا می باشد ...

صائب تبریزی
 
۲۲۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶۵

 

... دارد از نقش قدم قافله ها در دنبال

هرکه را شوق پر و بال سفر می بخشد

شست از چشم جهان خواب دم تازه صبح ...

... کیسه بر چرخ مدوزید که این دون همت

ماه را از دل خود زاد سفر می بخشد

کشت چون برق ز باران پیاپی سوزد ...

صائب تبریزی
 
۲۲۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷۰

 

... به که امروز سر از سنگ ملامت نکشد

تا ازان یار سفر کرده نگیرد خبری

اشک ما پای به دامان اقامت نکشد ...

صائب تبریزی
 
۲۲۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷۸

 

... از حضر آنقدر آزار کشیدم صایب

که سفر خلق مرا تنگ نمی گرداند

صائب تبریزی
 
۲۲۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸۰

 

نه زر و سیم و نه لعل و نه گهر خواهد ماند

در بساط تو همین گرد سفر خواهد ماند

زین گلستان که به رنگینی آن مغروری ...

... توشه ره دل ازین عالم فانی بردار

که همین با تو ز اسباب سفر خواهد ماند

چون فلک وام عناصر ز تو واپس گیرد ...

صائب تبریزی
 
۲۲۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸۴

 

... در کف خاک تو بنگر که چها ساخته اند

چون پریشان سفران خرج بیابان نشوند

رهروانی که به یک راهنما ساخته اند ...

... که ازان یار ستمگر به جفا ساخته اند

سفر کعبه حلال است به جمعی صایب

که به همراهی هر آبله پا ساخته اند

صائب تبریزی
 
۲۲۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱۱

 

... گرچه از خواب گران سلسله برپا دارند

فکر زاد سفر از دوش خود انداخته اند

توشه از لخت دل خویش مهیا دارند ...

... یک جهت تا نشوی بر تو نگردد روشن

کاین مخالف سفران روی به یک جا دارند

خار در دیده موری نتوانند شکست ...

صائب تبریزی
 
۲۲۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳۱

 

در صدف چشم محال است گهر باز کند

گره از دیده پوشیده سفر باز کند

آه سردست گشاینده دلهای غمین ...

صائب تبریزی
 
۲۲۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳۸

 

... به وطن هرکه رسد یاد ز غربت نکند

کرد دلگیر سفر پای گرانخواب مرا

هیچ کس با قلم کند کتابت نکند ...

صائب تبریزی
 
۲۲۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶۳

 

... فیض در کعبه مجاور ز در بسته بود

نیست آزاده روان را غم اسباب سفر

توشه و راحله ما کمر بسته بود ...

صائب تبریزی
 
۲۲۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶۴

 

... از جهانگردی ظاهر نشود کار تمام

هرکه در خویش سفر کرد جهاندیده بود

سالکان بی نظر پیر به جایی نرسند ...

صائب تبریزی
 
۲۲۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷۷

 

... آب گوهر بسر از جوشش دریا نرود

غرض اهل دل از سیر و سفر آزارست

می کشم دامن ازان خار که در پا نرود ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۱۲
۱۱۳
۱۱۴
۱۱۵
۱۱۶
۱۸۱