گنجور

 
صائب تبریزی

زهر را صبر جوانمرد شکر می سازد

خار را نخل برومند ثمر می سازد

سر ما گرد سر دار فنا می گردد

میوه چون پخته شود برگ سفر می سازد

تو نداری سر آمیزش عاشق، ورنه

با لب خشک صدف آب گهر می سازد

ناوک غمزه ز الماس ترازو شده است

طاقت ساده دل از موم سپر می سازد

چون برم پی به سر خویش، که نیرنگ قضا

هر گل صبح، مرا رنگ دگر می سازد

هر سبکسیر درین دشت کمندی دارد

دل بیتاب مرا موی کمر می سازد

صائب از پرتو خورشید تواند گل چید

هر که چون شبنم گل، دیده سپر می سازد

 
 
 
جامی

داغ هجرم لب خشک از مژه تر می‌سازد

شربت مرگ من از خون جگر می‌سازد

خط مشکین که بناگوش تو می‌آراید

فتنه تازه پی اهل نظر می‌سازد

هرکه جوید شرف وصل تو از حیله عقل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه