گنجور

 
صائب تبریزی

عشق در پای گلی رنگ وفا می‌ریزد

فرصتش باد که بسیار به جا می‌ریزد

زان سفر کرده بستان خبری هست که گل

زر خود را همه در پای صبا می‌ریزد

می چنان دشمن شرم است که گر سایه تاک

بر سر حسن فتد، رنگ حیا می‌ریزد

بر کف پای تو تا تهمت خونریزی بست

هر که را دست دهد خون حنا می‌ریزد

صائب از دیده خونبار کرم دارد یاد

کآنچه دارد همه در پای گدا می‌ریزد

 
 
 
حیدر شیرازی

ترک سرمست تو خون دل ما می‌ریزد

بی‌گنه خون دل خسته چرا می‌ریزد

مردم دیدهٔ دریا دل گوهر پاشم

هرچه دارد همه در پای شما می‌ریزد

تا صبا می‌زند از چین سر زلف تو دم

[...]

صائب تبریزی

زین سعادت که ز بال و پر ما می ریزد

استخوان بندی اقبال هما می ریزد

به سبکدستی من نیست درین بزم کسی

اول از ناخن من رنگ حنا می ریزد

خار صحرای جنون می بردش دست بدست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه