گنجور

 
صائب تبریزی

دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد

قامت خم شده را نعل در آتش باشد

دامن سوختگی را مده از کف زنهار

که به قدر رگ خامی ره آتش باشد

پاک کن از رقم دانش رسمی دل را

خانه آینه حیف است منقش باشد

در سفر راهرو از خویش خبردار شود

کجی تیر نهان در دل ترکش باشد

عشق حیف است بر آن دل که ندارد دردی

این نه عودی است که شایسته آتش باشد

دردسر بیش کند صندل درد سر عام

ما و آن نخل درین باغ که سرکش باشد

می کشد سلسله موج به دریای گهر

جای رشک است بر آن دل که مشوش باشد

از می لعل رخ هر که نگرداند رنگ

پیش ما همچو طلایی است که بی غش باشد

دل ما با غم و اندوه بدآموز شده است

نیست ما را به خوشی کار، ترا خوش باشد

گرچه در روی زمین نیست حضوری صائب

خوش بود عالم اگر وقت کسی خوش باشد

 
 
 
مجد همگر

تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد

کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد

عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم

بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد

تا کمان تو بود ابرو و تیرت مژگان

[...]

حافظ

نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد

ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد

صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی

شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بُوَد گر محکِ تجربه آید به میان

[...]

جامی

باده چون بی غش و ساقی چو پریوش باشد

دعوی توبه درین وقت چه ناخوش باشد

صفت جام جهان بین که حکیمان گویند

رمزی از جام بلور و می بی غش باشد

مدعی گر نخورد می بگذارش که مدام

[...]

اهلی شیرازی

ذوق دیدار تو در جان بلاکش باشد

راحت کعبه پس از زحمت ره خوش باشد

حاجت سوختنم نیست چه دورم ز لبت

ماهی از آب چه شد دور در آتش باشد

با پریشانی خود شادم از آن می‌ترسم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
شیخ بهایی

نقد صوفى نه همین صافى بی‌غش باشد

اى بسا خرقه که شایسته‌ى آتش باشد

صوفى ما که ز ورد سحرى مست شده

شامگاهش نگران باش که سر خوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه