گنجور

 
۲۲۴۱

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - در مدح میرآب مرو صاحب سعید صدر الدین نظام‌الملک

 

... کجاست مقصد و تا چند خواهی آنجا ماند

کجا رسیم دگر بار و کی به یکدیگر

چو این بگفت به بر در گرفتمش گفتم ...

... ربوده گوی ز سیارگان به فخر و به فر

به روز بار ترا مهر بالش ومسند

به روز جشن ترا ماه مشرب و ساغر ...

... قضا ز دست تو بر آسمان گشاید در

چه باره ایست به زیر تو در بنامیزد

که منزلیش بود باختر دگر خاور ...

... درخت بخت حسود ترانه بیخ و نه شاخ

چو شاخ دولت خصم ترانه بار و نه بر

انوری
 
۲۲۴۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - در مدح وزیر علاء الدین بوبویه

 

... به شاهی برتر از خاقان و قیصر

ز عدل او همی بارد هوا نم

ز فیض او همی زاید زمین زر ...

... به شاخ ثور بر شکل ثریا

چو مرواریدگون بار صنوبر

بنات النعش گرد قطب گردان ...

... برآرد از مسام ماهی آتش

برآرد از غبار تیره عرعر

نه با آرام حلمش خاک را صبر ...

... وگرنه طبع او شد ابر آذر

چرا بارد به نطق آن در دریا

چرا ساید به نوک این مشک اذفر ...

انوری
 
۲۲۴۳

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶

 

... ای آقتاب تخاطر و ای مشتری خطر

حرص ثنا و عشق جمالت مبارکت

گر در قوای نامیه پیدا کند اثر ...

... از شر دشمن ایمنی از بهر آنکه هست

هستی و نیستیش به یک بار چون شرر

بر کشتن حسود تو مولع چو آسمان ...

... آمد نظام شاخس و صدر شهید برگ

وان شاخ و برگ را تو خداوند بار و بر

دست زوال تا ابد از بهر چون تو بار

در بیخ این درخت نخواهد زدن تبر ...

انوری
 
۲۲۴۴

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

دی چون بشکست شهنشاه فلک نوبت بار

وز سراپرده شب گرد جهان کرد حصار ...

... راست گویی که ز بسیاری انجم هستی

در گه خواب ز بسیاری شاهان گه بار

مجد دین بوالحسن عمرانی آنکه به جود ...

... شادمان باش زهی مهتر با استحقاق

چشم بد دور زهی خواجه بی استکبار

درگهت مقصد سادات و برو بر اعیان ...

... دخل مدح تو دویده ز وضیع و ز شریف

خرج جود تو رسیده به صغار و به کبار

کنی از تقویت لطف عرض را جوهر ...

... نام من بنده به شش ماه به هر هفت اقلیم

گشت مشهور کبار از تو و معروف صغار

گر نیرزد سخنم زحمت من ور ارزد ...

... این هم اقبال تو می گوید ورنه تو بگوی

کز چو من شاخ چنین میوه چرا آید بار

همه کس داند و آنرا نتوان شد منکر

روز را بارخدایا نتوان کرد انکار

تا گسسته نشود رشته امروز از دی ...

انوری
 
۲۲۴۵

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در مدح امیرکبیر ضیاء الدین مودود احمد عصمی

 

... بنشست و ماجرای فراق از نخست روز

آغاز کرد و قصه آن گوی و اشکبار

می گفت و می گریست که آخر چو درگذشت

بی تو ز حد طاقت من بار انتظار

منت خدای را که به هم باز یک نفس

دیدار بود بار دگرمان در این دیار

القصه از سخن به سخن شد چو یک زمان

گفتیم از این حدیث و گرفتیم اعتبار

افتاد در معانی و تقطیع شاعری ...

... گفتم که چیست آن تن بی جان که در صبی

بودی صباش دایه و مادرش جویبار

زو موج فتنه ساکن و او روز و شب دوان ...

... گفتا که کلک نایب دستور شرق و غرب

آن لطف گاه بر و سیاست به روز بار

مودود احمد عصمی کز مکان اوست ...

انوری
 
۲۲۴۶

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۱ - در مدح صاحب سعید جلال‌الوزرا عمربن مخلص

 

... هندوان را چه اگر گرم و تر آمد به مزاج

عشقشان در دل از آن گرمتر آمد صدبار

عشق هندو به همه حال بود سوزان تر ...

... نیست بر خشک زمین پای من و گل ستوار

گفتم ای رشک بتان عشق مبارک بادم

که گرفتم غم عشق تو به صد مهر کنار ...

... کانچنان خنده نبینی ز گل هیچ بهار

گفت اگر زر بودت عشق مبارک بادت

که به زر پای رسد بر سر نجم سیار ...

... دلش از زاری و از نوحه من باز بسوخت

به نوازش بگشاد آن دو لب شکربار

گفت مخروش ترا راه نمایم که چه کن ...

... آنکه آسان به کم از تو مثلا داده بود

ده به از من به یکی راه ترا نه صدبار

نه بسنجد چهل از من به جوی در چشمش ...

... تا زدم چشم ولی نعمت خود را دیدم

بر نهالی به زر بر طرف صفه بار

گفت ای انوری آخر چه فتادست ترا

که فرو رفته ای و غمزده چون بوتیمار

پیشتر رفتم و با خواجه به یکبار به شرح

قصه عشق کنیزک همه کردم تکرار ...

... از جهان این سر و سودا به من ارزانی دار

دور ادبار تو تا چند به پایان آرم

دور اقبال اگر هست بیار ای دیار ...

... بیش چون زر نکنم در طلب زر رخسار

راست گویم چو کف راد گهربار تو هست

منت زر شدن خاک سیاهم به چکار ...

انوری
 
۲۲۴۷

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲ - در تهنیت عید و مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر

 

... من گاه زو پیاده و گاهی برو سوار

نه از غبار خاسته بیرون شدی به زور

نه از زمین خسته برانگیختی غبار

راضی نشد بدان که پیاده شوم ازو ...

... در من نظر نکرد چو گفتم چه کرده ام

گفت ای ندانمت که چگویم هزار بار

امروز روز عید و تو در شهر تن زده ...

انوری
 
۲۲۴۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - در تعریف عمارت و مدح صاحب ناصرالدین طاهر

 

... ناصرالدین که شاخ نصرت و دین

ندهد بی بهار عدلش بار

طاهربن مظفر آنکه ظفر ...

... ای قضا بر در تو جویان جاه

وی قدر بر در تو خواهان بار

مسرع حکم تو زمانه نورد ...

... چه عجب زانکه خود مربی نیست

کلک را در جهان چو دریا بار

دهرش از انقیاد گفته بگیر ...

... من دلیری همی کنم ورنه

بر بساط تو از صغار و کبار

هیچ صاحب سخن نیارد کرد ...

انوری
 
۲۲۴۹

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح امیر ناصرالدین قتلغ شاه

 

... طفل غنچه عرق آورده ز تب بر رخ از آن

مادر ابر همی اشک برو بارد زار

دی گل سرخ و سهی سرو رسیدند به هم ...

... تو که دوش آمدی امروز شدی در بازار

گل دگربار برآشفت و بدو گفت که من

هر به یک سال یکی هفته نمایم دیدار ...

... سوی شهر از پی آن رفتم تا دریابم

بزم خورشید زمین سایه حق فخر کبار

نازش ملک و ملک ناصر دین قتلغ شاه

که بدو فخر کند تخت به روزی صدبار

آن جوان بخت شه پاکدل پاک سرشت ...

... احتشام تو درختی است به غایت عالی

که نشاط و طرب و ناز و نعیم آرد بار

تو سلیمانی و زیر تو فرس تخت روان

تخت از معجزه بر باد نشسته چو غبار

چون کدو خصم تو گردنکش اگر شد چه شود ...

... نیست جز کلک تو گر کلک بود مشک فشان

نیست جز طبع تو گر طبع بود گوهربار

همچو باران به نشیب افتد بدخواه تو باز

گر به بالاکشدش چرخ دو صد ره چو بخار ...

... بر هر آن کس که براتم بنویسی شاید

به کمال الدین باری ننویسی زنهار

زانکه آن ظالم بی رحم یکی حبه نداد ...

انوری
 
۲۲۵۰

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۵ - در مدح سلطان اعظم سنجر

 

آب چشمم گشت پر خون زاتش هجران یار

هست باد سرد من بر خاک از آن کافور بار

آب و آتش دارم از هجران او در چشم و دل ...

... تا نباشد آب و آتش نیکخواه یکدگر

تا بود از باد و خاک اندر جهان گرد و غبار

همچو آب و آتشت خواهم بقای سرمدی ...

انوری
 
۲۲۵۱

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - در مدح شمس‌الدین اغل بیک

 

... نفسم سرد و سینه آتشگاه

دهنم خشک و دیده طوفان بار

گاه چون شمع قوت آتش تیز ...

... که شدت بخت جفت و دولت یار

بار انده مکش که بار دگر

برهانیدت ایزد از غم و بار

بند بگشود چرخ تنگ مباش ...

... گه زمین را کند ز پویه هوا

گه هوا را زمین کند ز غبار

برباید شهاب ناوک او ...

... آنکه در دیده تو دارد قدر

وانکه بر درگه تو یابد بار

رفعت این را همی دهد تشریف ...

... ور ز اقبال قربتی یابد

پیش تخت تو چون صغار و کبار

جست از جور عالم جافی ...

انوری
 
۲۲۵۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۰ - در مدح امیر اسفهسالار نصرةالدین تاج‌الملوک ابوالفوارس

 

... با خرج جود تو نه همانا وفا کند

این مختصر خزانه و انبار روزگار

پیش تو بر سبیل خراج آورد قضا ...

... جودت چو در ضمان بهای وجود شد

بگشاد کاروان قدر بار روزگار

طبعت به چارسوی عناصر چو برگذشت ...

انوری
 
۲۲۵۳

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۱ - در مدح یکی دیگر از بزرگان

 

... صد یک ز مدح تو نتوانم تمام گفت

صد بار اگر بگردم پایان روزگار

انوری
 
۲۲۵۴

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۴ - در مدح صاحب ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر

 

... یا بود سر سینه دستور

موقف حشر چیست بارگهت

در او در صریر نایب صور ...

... دامنت گر سپهر بوسه دهد

ننشیند برو غبار غرور

به خدای ار به ملک کون زند ...

... نشود هوش تو سلیمان وار

به چنان بار نامها مغرور

نشو طوبی نه آن هوا دارد ...

انوری
 
۲۲۵۵

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۱ - در صفت معشوق و مدح امیر ضیاء الدین مودود احمد عصمی

 

... که عدل اوست به هر نیک و بد بشیر و نذیر

بزرگ بار خدایی که گر قیاس کنند

همه جهان ز بزرگیش نیست عشر عشیر ...

... همیشه هیچ نبیند مگر سرور و سریر

هزار بار برفتست بر زبان قضا

که بر زبان سنان تو راندش تعبیر ...

... به قدر قدرت و قوت نمی کنم تقصیر

هزار بار به هر بیت بیش گفت مرا

خرد که کل جهان را مدبرست و مشیر ...

... همی گریست به خون جگر چو ابر مطیر

که این شرف اگر این بار از تو فوت شود

به جان تو که درین جان برآیدم ز زحیر ...

... چو در معامله از اصل بگذرد توفیر

مرا غرض شرف بارگاه عالی تست

که ساحتش به شرف باد بر سپهر اثیر ...

انوری
 
۲۲۵۶

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۳ - در مدح جلال‌الدین محمد

 

... یارب چگونه در سر کلکی توان نهاد

چندین هزار تعبیه از کار و بار ملک

تا کلک در یمین تو جاری زبان نشد ...

... آن رازدار غیب شد این رازدار ملک

آن در ازل بکرد به یکبار ثبت حکم

وین تا ابد بساخت به یکبار کار ملک

کلک ترا که عاقله نسل آدمست

آورده ناقد طرف از جویبار ملک

ذات ترا که واسطه عقد عالمست ...

... گفتا زهی دوام که دارد مدار ملک

تقدیر گرد باره حزم تو طوف کرد

گفتا زهی اساس که دارد حصار ملک ...

... دایم چو خلق ساعت از امداد سعی تو

نونو همی فزاید خویش و تبار ملک

ای بارگاه تو افق آفتاب عدل

وی آستان تو ربض استوار ملک ...

... چون در سواد ملک بجنبید رایتت

آن در سواد سایه او بیخ و بار ملک

تقدیر گفت خیمه بکن هین که آمد آنک

هست از هزار گونه شرف یادگار ملک

باری کسی که ملک برد انتظار اوی

نه چون تویی که هرزه بری انتظار ملک ...

... بر درگهت رکوع وضیع و شریف عصر

در مجلست سجود صغار و کبار ملک

انوری
 
۲۲۵۷

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰ - در مدح کمال‌الدین ابی‌سعد مسعود بن احمدالمستوفی

 

... به تیر نکته بدوزد لب صواب و محال

گر ابر خاطر او قطره بر زمین بارد

به جای برگ زبان بردمد ز شاخ نهال ...

... گر از مهب کف او وزد نسیم شمال

ترازویی که بدان بار بر او سنجند

سپهر کفه او زیبد و زمین مثقال ...

انوری
 
۲۲۵۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۲ - در مدح ناصرالدین طاهر و تهنیت رمضان و تحویل حمل

 

سایه افکند مه روزه و روز تحویل

روز مسعود مبارک مه میمون جلیل

سایه ای نه که شود از رخ خورشید خجل ...

... دوش خورشید ردا تارک گردون اکلیل

هر دو فرخنده و میمون و مبارک بادند

چه مه روزه و دیگر چه و روز تحویل ...

... آسمان راه نظیرت بزد اندر تحصیل

خود وجود چو تویی بار دگر ممتنع است

ورنه نی فیض گسستست و نه فیاض بخیل ...

... باش تا داغ فنا برنهدش اسماعیل

مسند تست بحق بارز مجموع وجود

وین دگرها همه ترقین عدم را تفصیل ...

انوری
 
۲۲۵۹

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۶ - در مدح سلطان غیاث الدین ابوشجاع سلیمان شاه‌بن محمد

 

... تالیف کرده از کف تو کار نامهاء کان

مدروس کرده با دل تو بار نامهاییم

آنجا که در زه آرد دستت کمان بخشش ...

... دست چنار هرگز بی زر برون نیامد

ابر ار به یاد دست تو بارد ز آسمان نم

با آسمان چه گفتم گفتم که هست ممکن ...

انوری
 
۲۲۶۰

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۷ - قال فی‌التفاخر و شکایة الزمان

 

... پیوسته بی قرار چو سیماب و اخگرم

وز بازی سپهر سبکبار بوالعجب

بر تخته نرد رنج و بلا در مششدرم ...

... کوته کنم سخن چو گواه دل منند

چشم عقیق بارم و روی مزعفرم

صحرای عمر اگر چه خوش آمد به چشم عقل ...

... یکتا شدم به تاب هوای تو تاکنون

از بار غم دوتا شده بر شکل چنبرم

ای روزگار شیفته چندین جفا مکن ...

... چرخ ار نمود بر چمن باغ روزگار

بی بار چون چنارم و بی بر چو عرعرم

در صفه دل از پی آزادی جهان ...

... بر فرق خود نهاده ز افلاک منبرم

با من سپهر آینه کردار چند بار

گفت این سخن ولیک نمی گشت باورم ...

انوری
 
 
۱
۱۱۱
۱۱۲
۱۱۳
۱۱۴
۱۱۵
۶۵۵