عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۲۰ - فرستادن ارجاسپ گرگوی گرگین و ارده شیر و پاس پرهیزگار را روئین حصار گوید
... ببرید چندین سر بی گناه
بدینگونه پیچید دیوش ز راه
وز آن پس بیامد کمر کرده تنگ ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۲۱ - زخم زدن ارهنگ بانو گشسپ را گوید
... ستوران در او گشته گلگون همه
کمند از کمین بست راه نفس
به مرگ یلان ناله کردی جرس ...
... همه دشت در خون و خنجر نشست
که از راه توران سواری چه کرد
بیامد شده روی چون لاجورد ...
... بزد خیمه در دشت توران زمین
سپهدار خاقان به همراه اوست
یکی پهلوان پیش درگاه اوست ...
... که ز آنسان به توران سپاه آورد
وز آنجای بر سوی راه آورد
نماید به ایرانیان دستبرد ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۲۲ - رسیدن شهریار به دربند چین و رزم او با منقاش چین گوید
... دوره شش هزار ازیلان دلیر
بهمراه آن ترک آمد چو شیر
چونزد سپاه سپهبد رسید ...
... به توران اگر برد خواهی سپاه
تو را نیست زین مرز خونکاره راه
براه دگر سوی توران خرام
مبادا که آید سرت زیر دام ...
... به توران سپه برد خواهم چه گرد
یکی راه بگشای تا بگذرم
سپه را ز چین سوی توران برم ...
... که ای هندی تیره بدنژاد
همی راه جویی ز شیران چین
که رانی سپه سوی توران زمین
گرت راه باید کنون زین سپاه
ز شیران تهی کن به شمشیر راه
سپهبد چه بشنید برکرد اسب ...
... گمانم که خاقان سپاه آورد
که بر مایکی تنگ راه آورد
بگفت و به نخجیر آورد روی ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱
... نشگفت نهیب و خطر از آتش و دریا
هر شاه که یک راه زتیغ تو بترسد
از ملک و ولایت نبود نیز شکیبا ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲
... باز آمدم به خدمت با شعرهای زیبا
از ترس راه و گرما وز بیم آب جیحون
بودم قریب یک ماه دلتنگ و ناتوانا
مدح تو حرز کردم تا یافتم سلامت
از بیم آب جیحون وز ترس راه و گرما
چون فتح تو شنیدم بر فتح در رسیدم ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱
... بود پیش امرش همیشه قضا
نه در رسم او راه گیرد نفاق
نه در راه او راه یابد ریا
بود ملک را دولتش قهرمان ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶
... گفتم به دریاها مگر اسبش نداند آشنا
چون راند مرکب در میان راهی پدید آمد چنان
گفتی که موسی ناگهان بر آب دریا زد عصا ...
... واندر هوای تو منم چون ذره ای اندر هوا
جز راه عشقت نسپرم گر جان خوهی فرمانبرم
جان پیش خدمت اورم نندیشم از جور و جفا ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷
... اسیر گشت دل من شب معقد را
وگر به ساحت گلزار یافت مورچه راه
گرفت مورچه دامن گل مورد را ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹
... جمالت باد بی آفت کمالت باد بی نقصان
بدین هر دو مبادا راه آفت را و نقصان را
همیشه پنج تن را باد مسکن در سرای تو ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
... شیرمردان بینم اندر خدمت درگاه تو
طوق در گردن فکنده طوع بی اکراه را
دوستان و دشمنانت در جهان مستوجب اند
شادی پاداشن و تیمار بادافراه را
حلق و فرق بدسگالت جای آه و آهن است ...
... بوی عنبر داد گویی مدح تو افواه را
بنده از راه حوادث با سلامت بگذرد
چون ز مدح و آفرینت توشه سازد راه را
سیرت و رسم تو را بر هر هنر تقدیم باد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵
... آسوده ساکنی است که شد مسکنش خراب
جستم ز راه عشق و ببستم ره خطا
جستم مدیح میر وگشادم در صواب ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱
... ملک ایران کی گرفتی مدتی افراسیاب
باش تا در راه درگاهش سبک گردد عنان
باش تا سوی شهنشاهش گران گردد رکاب
باش تا از راه امر و نهی بگشاید گره
باش تا از روی حل و عقد بگشاید نقاب ...
... خشم تو چون تیز گردد آتش انگیزد ز آب
ور رسد پیغام تو یک راه سوی آسمان
مرحبا با حبذا از آسمان گیرد جواب ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵
... تا در خورند تربیت و نفع خلق را
از راه عقل و روی حکم ابر و آفتاب
شخص مبارک تو حکم باد درکرم ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷
... هرکه تشویش نماید ز در تشویرست
وانکه او با توکنون راه عداوت سپرد
نیست هشیار که دیوانه بی زنجیرست ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰
... بر او قضا و قدر پاسبان و مؤتمن است
چو نیست دست فتن را به روزگار تو راه
چه باک داری اگر روزگار پرفتن است ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۶
... که زیر دامن هاروت زهره زهراست
چو عزم رفتن من دید و زاد راه سفر
فرو نشست توگویی قیامتی برخاست ...
... ضرورت سفر دوستان نشان وفاست
به راه عز و شرف پویم از ره عزلت
که عز و عزلت هر دو بهم نپاید راست ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۷
... روز شادی روز ما سلطان دین سلطان ماست
بند شاهی کرد محکم راه دولت کرد پاک
چشم عالم کرد روشن کار گیتی کرد راست ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۱
... نیکبخت آن است کاو با دین و اسلام آشناست
راستی و کژی اندر راه توحیدست و شرک
هر دو پیوسته نگردد کان جدا و این جداست
هرکه باشد همنشین شرک گیرد راه کج
وان که باشد همره توحید یابد راه راست
با هوای نفس کی باشد رضای حق روا ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۲
... درختی که بارش گل احمرست
از آن کاب و آتش بدو راه یافت
وزان کاتش و آبش اندر برست ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۰
... مدبرست آن کاو ز دین و عقل برخوردار نیست
خفته را از راه گمراهی برانگیزد به علم
آن که علمش جز دلیل دولت بیدار نیست